[ترجمه فرشاد رضایی] آرنالدر ایندریدیسن، نویسنده مشهور رمانهای جنایی در سال ۱۹۹۶ در رشته تاریخ از دانشگاه ایسلند فارغالتحصیل شد و بهعنوان روزنامهنگار شروع به فعالیت کرد. آرنالدر در سالهای اخیر یکی از محبوبترین نویسندگان در ایسلند به حساب میآید. او کار خود را بهعنوان نویسندهای مستقل ادامه داد و در سال ۱۹۹۷ اولین کتاب خود به نام «پسران خاک» را به چاپ رساند. نوشتههای ایندریدیسن در ۲۶ کشور منتشر شده و حداقل به ۲۴ زبان ترجمه شده است. همچنین ایندریدیسن در سال ۲۰۱۳ برنده جایزه ۱۲۵هزار یورویی نویسندگان داستانهای جنایی برای کتاب «کوچه سایه» شد. «سکوت قبرستان»، برنده جایزه خنجر طلایی از طرف انجمن نویسندگان جنایی در سال ۲۰۰۵، رمانی است نفسگیر و جذاب درباره جنایتی که سالها پیش اتفاق افتاده، جنایتی ناشی از خشونت، جنون و سادیسم. داستان با اتفاق عجیبی در یک میهمانی آغاز میشود. در ادامه با آرنالدر ایندریدیسن، نویسنده رمان «سکوت قبرستان» در مورد داستان و ژانر جنایی گفتوگو کردهایم.
خلق داستان چگونه صورت میگیرد؟
نویسندهبودن بسیار جالب است، مخصوصا تریلر نوشتن. تصوری ندارم که چه اتفاقی خواهد افتاد یا چه کسی قاتل است، حتی نمیدانم چه کسی به قتل رسیده است. نمیدانید چه کسی خواهد مُرد تا زمانی که خود داستان به شما اجازه دهد، مثل «سکوت قبرستان». برای من نیز شگفتیهای زیادی وجود دارد و همه چیز را نمیدانم. میدانم ارلندور و تیم پلیس در آنجا حضور خواهند داشت و کموبیش کدام شخصیتها در آن نقش دارند. با نوشتن و تایپکردن، یکمیلیون ایده کوچک جان میگیرند. کاری لذتبخش است. همیشه درحال کشف چیزهای جدید هستید، راهحلهای جدیدی که حتی خودتان را غافلگیر میکند. نویسندگانی را میشناسم که فصل به فصل برای همه چیز برنامهریزی کردهاند، چه کسی مرتکب جنایت شده و چگونه داستان به پایان میرسد، اما من به هیچوجه این کار را نمیکنم. چند ایده در ذهن پروراندهام و سپس فرآیند خلاقیت آغاز میشود. همه چیز در این فرآیند گنجانده شده است.
چه زمانی به داستانهای جنایی علاقهمند شدید؟
خیلی اهل خواندن کتابهای جنایی نبودم. فقط خودم را در کتابهای کودکان و نوجوانان غرق میکردم و چندسال که گذشت، بهتر شدم. اولین فیلمی که به یاد میآورم «سزار کوچک» ادوارد جی. رابینسون بود. او در شیکاگو نقش کلاهبردار را بازی میکرد و یکی دو چیز از آن به یاد میآورم. شاید همین فیلم آغاز کار بود. بعدها در مدرسه نمایشنامهای به نام «در راه مدرسه» نوشتم. ایده اصلی آن، این بود كه برخی کودکان از جایی كه مرتكب جرایم خشونتآمیز شده بودند، میگذرند. وقتی به نوشتن کتابی فکر میکنم، معمولا ژانرِ جنایی دارد و واقعا نمیدانم چرا.
سالانه بین صفر تا یک قتل در ایسلند اتفاق میافتد. چگونه توانستید فضایی باورپذیر برای داستانهای جنایی در این کشور کوچک ایجاد کنید؟
نوشتن برای خواننده ایسلندی بسیار باارزش است، زیرا به دلیل کوچکبودن این کشور، نوشتن داستانهای جنایی شاید سختترین کار در جهان باشد. نوشتن داستانهای جنایی در ایسلند امکانپذیر نیست؛ زیرا در اینجا هیچ اتفاقی نمیافتد. متقاعدکردن خوانندگان بسیار دشوارتر از هر کار دیگری است، باید واقعبینانه و باورپذیر باشید. به همین دلیل هرگز نمیتوانید از راهحلهای آسان استفاده کنید، مسأله را با شلیک اسلحه یا تعقیب ماشین حل کنید. باید خود را در شخصیتها غرق کنید و به جای یک راهحل خارجی و انفجاری، به دنبال راهحلی روانی و ذاتی باشید. این مسأله میتواند بسیار دشوار باشد، اما اگر به خوانندگان ایسلندی توجه داشته باشید، باعث میشود نویسنده بهتری شوید. از این خوانندگان سپاسگزارم؛ زیرا نتیجه کتابهایم خیلی بهتر از آب درمیآیند.
خصوصیات رمان جنایی اسکاندیناوی چیست و به نظر شما کتابهایتان تا چه اندازه در این دستهبندی جا دارد؟
فکر میکنم میتواند ترکیبی از شخصیتپردازی و رئالیسم باشد، حداقل مواردی که در نوشتارم بر آنها تأکید میکنم و خوانندگان ایسلندی هنگام صحبت از آنها شور و شوق بسیاری دارند. بنابراین تعجبی ندارد که نویسندگان اسکاندیناویِ مورد علاقه من، مای سیوال و پِر واله باشند که در رمانهای کارآگاهی خود تأکید زیادی بر رئالیسم اجتماعی داشتند. کتابهای آنها تأثیر شدیدی بر من گذاشت، زیرا نشان دادند که شخصیت اصلی تریلر نیازی به ابرقهرمان الکلی ندارد بلکه میتواند تنها پسری معمولی مثل من و شما باشد.
سبک شما پیچیده است.
افسانههای ایسلندی آنقدر سرگرمکننده هستند که به موضوع میچسبند و با زبانی فوقالعاده نوشته شدهاند. اگر میخواهید یاد بگیرید چگونه داستان بنویسید، باید ساگاها را بخوانید. قانون من این است که تا حد ممکن از کلمات کمتری استفاده کنم. به جای اینکه با نوشتن در مورد محیط یا ایده اصلی، آن را به دست مرگ بسپارم، زندگی خودشان را در دستانشان قرار میدهم و از خواننده میخواهم جای خالی چیزهایی را پر کند. خواننده نسخه خاص خود را دارد. میتوانید انواع توصیفهای زیبا را خلق کنید اما با چند کلمه خوب هم میتوان این کار را انجام داد. این مورد برای من بسیار مؤثرتر است.
کتابهای شما غالبا عنصری تاریخی دارند، اما به نظر میرسد این مسأله در چند کتاب اخیر افزایش یافته است. ممکن است از داستانهای جنایی فاصله بگیرید و به انواع دیگری از ادبیات روی آورید؟
نه، فکر نمیکنم. بهعنوان یک مورخ تحصیل کردهام و به تاریخ و آنچه در گذشته اتفاق میافتد، علاقهمندم و همچنین به اینکه چگونه آن اتفاقات، زندگی امروز ما را تحتتأثیر قرار میدهند. این مسأله با مفهوم زمان ارتباط دارد که نتوانستم به درستی آن را توضیح دهم، نه برای خودم و نه برای دیگران، مگر در شرایطی که زمان میگذرد و هرکسی نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند و آن شخص مطمئنا ارلندور نیست. همه چیز در معرض تغییر است و ممکن است همیشه مفید نباشد.
شما اغلب مصاحبه نمیکنید. چرا؟
این کار را به درخواست ناشران انجام دادهام. وقتی اولین کتابها در یک کشور منتشر میشود، آنها را معرفی میکنم. اما تا جایی که بتوانم کمتر این کار را انجام دهم؛ انواع سفرهای ممکن و مصاحبهها را رد میکنم. اینجا در ایسلند زیاد صحبت نکردهام، فقط برای اینکه در کار آرامش داشته باشم. نمیخواهم بخشی از سیرک رسانه یا جنجال آن باشم. همچنین فکر میکنم وقتی همه با هرکاری خود را به جلو سوق میدهند و شما برای حضور در تلویزیون یا برنامه موسیقی پاپ، دیگر به هیچ چیز نیازی ندارید، خوب است یکی هم ساکت باشد و کار دیگری انجام دهد. از این مسأله خیلی خوشحالم. هیچ علاقهای به صحبت مستمر درباره خودم و آنچه در روز انجام میدهم، ندارم.
چیزی هست که بخواهید در مورد کتاب بعدی خود به ما بگویید؟
هرگز در مورد کتابهایم قبل از چاپ صحبت نمیکنم و به سختی بعد از آن حرف میزنم. قاطعانه معتقدم که خواننده میتواند داستانها را برای خود و بدون راهنمایی یا توضیحی از سوی نویسنده کشف کند.
برگرفته از روزنامه اسکاندیناوین- کانادین
سکوت قبرستان
نویسنده: آرنالدر ایندریدیسن
ترجمه: سارا یوسفی
ناشر: آوند دانش
459 صفحه
49500 تومان
پسر بالا را نگاه کرد و به آرامی بلند شد و استخوان را به مادر داد و پرسید: «این بچه رو از کجا پیدا کرده؟»مادر گفت: «چی رو؟»«این استخوان رو! این استخوان رو از کجا پیدا کرده؟»مادر گفت: «استخوان؟» وقتی بچه دوباره استخوان را دید، آرام شد و درحالی که چشمهایش از شدت تمرکز چپ شده بود و از دهان بازش آب بیشتری میچکید، دستانش را برای گرفتن استخوان دراز کرد. دختربچه استخوان را قاپ زد و آن را در دستانش بررسی کرد.پسر گفت: «فکر میکنم استخوان آدم باشه.»در شلوغی همین جشن یک دانشجوی پزشکی بلافاصله میفهمد این تکه استخوان قسمتی از دنده انسان است. همین موضوع پای کارآگاه اِرلندور و همکارانش را به مسأله باز میکند. با کشف استخوانهای جدید حفاری زمین برای بیرونکشیدن اسکلت آغاز میشود و همزمان کارآگاه اِرلندور و همکارانش تحقیقات را جدیتر دنبال میکنند. اتفاقات و جزئیات دیگری هم داستان را پیچیدهتر از حد معمول میکند. اتفاقاتی که با جنگ جهانی دوم نیز گره خورده است.