شماره ۱۹۹۳ | ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۶ خرداد
صفحه را ببند
درباره فعالیت‌های اجتماعی جوان کهگیلویه‌ای که منجر به بهبود زندگی خانواده‌های کم برخوردارشده است
کار خیریه به توزیع غذا ختم نمی‌شود
‏گاه مدارس امکانات نداشتند،گاه معلمان وقت نمی‌گذاشتند و گاه دانش‌آموزی نیاز به کسی داشت که کارهای درس و مدرسه را با او برنامه‌ریزی ‏کند.‏‎ ‎‏«یکی از بحث‌ها کتاب‌های کمک آموزشی بود که بچه‌‌های ساکن در منطقه‌ای مثل سوق نداشتند و همین از رقابت دانشگاه عقب‌شان ‏می‌انداخت.» روز اول با 18 دانش‌آموز شروع کردند و حالا به 100 دانش‌آموز در شهرستان کهگیلویه کمک می‌کنند تا خودشان را به ‏دانشگاه برسانند

  [ امیرحسین احمدی ] کار ساختن کتابخانه پیش از عید تمام شده بود‌، میزها کنار هم ردیف بودند و صندلی‌ها را هم چیدند، قفسه کتاب هم از کتاب‌های ‏کمک‌آموزشی پر شد، آماده برای بچه‌های کنکوری شهر. چیزی نگذشت که کرونا آمد و کار کتابخانه را تعطیل کرد، بعد از آن‌هم که ‏دیگر کرونا عضوی از زندگی روزمره شد، گرماگرم بخش سوق در اطراف شهر دهدشت، مجال درس‌خواندن در کتابخانه را نمی‌داد، چون ‏کولر نبود. حامد دوباره باید دست به کار می‌شد، همان‌طور که روزها و شب‌‌های زیادی ماند تا کتابخانه ساخته شود. حالا باید دنبال ‏کولری می‌گشت که محیط قرائت‌خانه، هنگام ظهر چنان گرم نباشد که حتی نشستن را هم روا ندارد، چه رسد به درس خواندن و مسأله ‏حل‌کردن.‏
نیاز به پول بود، از همشهریان کمک خواست و کسانی که به او اعتماد داشتند، از شهرهای دیگر به حسابش پول ریختند. هزینه خرید ‏یک کولر دست دوم هم که فراهم می‌شد، کار بچه‌ها را راه می‌انداخت. همین هم شد. کولری خریدند و یک روز از 7 صبح تا دمادم ‏ظهر کولر نصب شد و آماده به کار بود. ساعت 4 عصر میان سکوت معهود کتابخانه صدای ورق خوردن کتاب‌ها به گوش می‌رسید. ‏
حامد هم این روزها در گیرودار نوشتن پایان‌نامه کارشناسی ارشد است. رشته مکانیک می‌خواند، در دانشگاه گلپایگان. روزهای اول که ‏به دانشگاه رفت، هم‌شاگردی‌هایش را که دید، متوجه سهم کم بچه‌‌های روستا از دانشگاه‌های شهر شد. همان روزها جرقه این فکر به ‏سرش زد که بتواند در محل زندگی خودش یا هر جای دیگری که بشود، یاری‌ده تحصیل شود. «وقتی آمدم این کار را انجام بدهم هدفم ‏سوق نبود، هدفم کاری بود که باید انجام می‌دادم و سوق هم به‌عنوان شهر من  جزئی از این هدف بود.» دست یاری دادن به دیگران را ‏از پدر آموخته بود. پدری که 10‌سال پیش حامد و دو خواهر و سه برادر و مادرش را تنها گذاشت. پدر رفت اما میراثش برای حامد ‏باقی ماند. در همان سنین دانش‌آموزی راهنمایی و دبیرستان می‌دید که پدر معلمش به روستاهای شهرستان کهگیلویه سفر می‌کند، به ‏وضعیت تحصیل‌شان می‌رسد و کمکی در حد تأمین مایحتاج خانه به پدر مادرشان می‌رساند. «آن موقع من راهنمایی بودم، وضع جاده‌ها ‏خیلی بد بود، کنارش گرمای دهدشت و صعب‌العبوری روستاها و کوچ طایفه‌ای هم بود. با همه اینها پدرم با دوستانش به نوعی ‏خیریه‌ محلی سامان داده بودند و دائم در این مسیر رفت‌وآمد می‌کردند که به وضع دانش‌آموزان روستا برسند.»‏
به قول خودش کارهایی که الان می‌کند، از پدر آموخته. حامد به چشم خود دیده بود که پدرش برای حل مسأله ریاضی یک دانش‌آموز ‏یا رساندن کیسه‌ای برنج به خانواده او جاده‌های دهدشت، سی‌سنگ، بی‌بی حکیمه و قلعه‌ویسی را با کلاج و دنده‌کردن پیکان ‏می‌گذراند. «جرقه‌ اینکه باید برای دانش‌آموزها کاری کنیم، همان موقع در ذهنم خورد.»‏
‏«در شهرهای شهرستان کهگیلویه از یکسری محرومیت‌ها عبور کرده‌ایم، مثلا اینجا دانش‌‌آموزی نیست که سرپناه نداشته باشد، اما‌ هزار ‏مشکل دارد.» این را حامد می‌گوید. پیشانی بلندی دارد و از فرط اینکه چشمان میشی رنگش را به زمین دوخته است، گرده‌هایش همیشه ‏کمی خم هستند. قدش بلند و اندامش لاغر است، صدایش آن‌قدر آرام است که از شعاع یک متری به زحمت می‌توان صدایش را شنید. ‏به قول مادرش کسی عصبانی‌شدن او را ندیده است. نقطه ثقل آرامشش زیر سایه نخل حیاط خانه پدری در خنکای شب سوق است. مثل ‏هرخانه دیگری در سوق که نخلی از حیاط آن به آسمان گردن کشیده است. «دانشجو که شدم به صرافت افتادم که برای بچه‌های شهر ‏کتاب کمک‌آموزشی جمع‌کنم و یکسری کتاب هم جمع‌آوری کردیم.‏»
همان‌موقع‌ها بازار اینستاگرام و دیگر شبکه‌های مجازی هم داغ شد. «کم‌کم به ذهنم خورد که با استفاده از فضای مجازی دنبال ‏کسانی بگردم که دوست داشته باشند کتاب بفرستند.» این بار نه فقط کتاب کمک آموزشی که کتاب‌های داستان و ... برای بچه‌های ‏سوق بی‌اینکه کتابخانه‌ای باشد. بهمن ماه 96 بود که با یکی از بنیادهای نیکوکاری تهران به‌طور رسمی آشنا شد و سعی‌اش بر این شد ‏که فعالیت‌ها را گسترش دهد. «منطقه را معرفی کردیم و آنها هم قبول کردند کمک کنند.» دوستانش به او پیوستند و چند نفر از بزرگان ‏و عموهایش هم به کمکش آمدند. «بدون کمک آنان نمی‌توانستیم کاری کنیم. آنان منطقه را بهتر از ما می‌شناختند، تجربه ‏بیشتری داشتند، پخته‌تر عمل‌می‌کردند و سرشناس‌تر هم بودند.‏»
حالا کارش از جمع‌آوری کتاب برای دانش‌آموزان و هرازگاهی هم راهنمایی آنان فراتر رفته بود. نه میان سوق که در شهرها و ‏روستاهای شهرستان کهگیلویه. «اول از هر چیز پیش خود گفتیم که نمی‌شود همه مشکلات منطقه و دانش‌آموزان را ‏حل کنیم. باید اهم و مهم می‌کردیم. قبل از هر چیز اولویت اولم دانش‌آموزانی شدند که در خانواده‌های زن سرپرست زندگی‌می‌کردند.»  
‏گاه مدارس امکانات نداشتند،گاه معلمان وقت نمی‌گذاشتند و گاه دانش‌آموزی نیاز به کسی داشت که کارهای درس و مدرسه را با او برنامه‌ریزی ‏کند.‏‎ ‎‏«یکی از بحث‌ها کتاب‌های کمک آموزشی بود که بچه‌‌های ساکن در منطقه‌ای مثل سوق نداشتند و همین از رقابت دانشگاه عقب‌شان ‏می‌انداخت.» روز اول با 18 دانش‌آموز شروع کردند و حالا به 100 دانش‌آموز در شهرستان کهگیلویه کمک می‌کنند تا خودشان را به ‏دانشگاه برسانند.‏‎ ‎‏«از سوق گرفته تا دهدشت و قلعه ویسی و هرجای دیگری از شهرستان کهگیلویه. در ابتدا شناخت کافی از ‏جامعه آماری نداشتیم اما رفته‌رفته سعی کردیم به دانش‌آموزان مستعد که در خانواده زن سرپرست زندگی می‌کنند کمک برسانیم. درحال حاضر به این دانش‌آموزان ماهی ‏‏100‌هزار تومان  کمک هزینه، کمک‌های غذایی، لوازم‌‎التحریر و ... از پایه ششم تا وقت کنکور داده می‌شود.»‏
میان همین کارها بود که حامد فکر دیگری به سرش زد. پیدا کردن درآمدی برای خانواده‌های زن سرپرست یا خانواده‌هایی که ‏سرپرست‌شان مشکلی دارد. عمه شوکت یکی از آنهاست. 10گوسفند دارد که پارسال هزینه قوت زمستان‌شان از کاه تا یونجه را هم ‏نداشت. حامد به سرش زد که محصولات عمه شوکت و دیگر زنان روستا را جمع کند و به بازار شهرها بفرستد. همین کار را هم کرد. ‏کم‌کم ماست عمه شوکت را، کشک زهرا خانم را و پونه کوهی که ممدحسن چیده بود، به آدم‌‌های شهر فروخت و با پست به مشتری ‏ارسال کرد.‏
در این یک‌سال گوسفندان عمه‌شوکت بیشتر شد، میش‌هایش زاییدند و توانست ‌بره‌ها را نگه دارد. «‌ها!یک دستگاه دوغ‌زنی هم خریدُم. حالا ‏دوغ ایل درست می‌کُنُم و کشک سی فروش.» حامد می‌گوید دوست داشته خانواده‌های زن‌سرپرست تا قدری هم بتوانند خودشان درآمد ‏داشته باشند. «فعالیت مدنی  و اجتماعی که به رساندن بسته غذایی ختم نمی‌شود. کسی هم که بخواهد این کار را بکند، کار بزرگی نکرده ‏است. حکایت همان دادن ماهی به جای یاددادن ماهیگیری است.» از همان آغاز می‌‌دانست که نمی‌تواند به همین راحتی‌‌ها درآمد ثابت ‏برای خانواده‌ها ایجاد کند. «به طور کلی ما می‌دانستیم این کارها در بازه زمانی کوتاهی انجام نمی‌شود و اینکه انتظار داشته باشیم ‏سریع برای محصولات مشتری پیدا کنیم به دور از واقعیت است ولی کار را کم‌کم جلو می‌بردیم. در شیراز و تهران مشتری پیدا کردم و برایشان محصول پست کردم. ‏مشتری‌ها هم بیشتر خانگی بودند.»
حرف حامد بر این پایه می‌چرخد که توان تولید در سوق هست، آن هم در بخش دامداری. هر چه نباشد سوق هم محل یکجانشین شدن ‏عشایر دامپرور است. اما ترس‌شان از این بود که نتوانند در میدان جدید دوام بیاورند. «غول‌هایی در این بازار هستند که اجازه رشد به ‏کس دیگری را نمی‌دهند. مردم شهری یا منطقه‌ای مثل مردم سوق هم که تولید محلی دارند، نمی‌توانند قد علم کنند چه در پوشاک ‏چه در مواد خوراکی. تا بخواهیم قوی شویم نیاز به سرمایه اولیه داریم. وقتی سرمایه باشد، افراد در تولید و فروش‌شان قدرت خطا ‏دارند به پشتوانه همان سرمایه‌‌شان. اما برای ما نخستین خطا شاید آخرین خطا باشد و اگر سرمایه خراب شد، دیگر هیچ‌ چیز ‏جایگزین آن نمی‌شود.»‏
در زمینه‌های مختلف بنای کارهای کوچک را گذاشت. «اینجا خانواده‌ها گاو ندارند، مگر آنکه بضاعت‌شان برسد. اولویت شد آنهایی که ‏بز و گوسفند دارند و به افراد دیگر هم مرغ محلی دادیم تا پرورش بدهند. کم‌کم انگیزه ایجاد کرد که می‌توان فعالیت اقتصادی انجام داد ‏و همان خانواده با همین کارها از نظر اقتصادی اعتماد به نفس می‌‌گرفت که می‌تواند محصولش را به شهر برساند.»‏
کم‌کم توانستند در خیاطی هم فعالیت کنند. «اینکه کسانی مثل من و دوستانم بخواهیم مردم را صددرصد خودکفا کنیم نه امکان‌پذیر ‏است و نه خود دولت از پس آن برآمده است. صرف اینکه بتوانیم انگیزه‌ای ایجاد کنیم و ریلی بگذاریم که محصولات مناطق ما هم به ‏بازار راه پیدا کنند و مردم درآمدی از کارشان داشته باشند، قدمی رو به جلو است ولی این طور نیست که در یک دوره زمانی کوچک برای یک خانواده، پیوسته شغل ‏خانگی ایجاد و مخارج تأمین شود. سعی کردیم در زمینه خیاطی هم فعالیت‌هایی راه بیندازیم. البته از آزمون و خطا و از تجربه‌های قبلی هم استفاده می‌کردیم ‏و این یکی از کارهایی بود که انجام می‌دادیم.»
در این دو سه‌سال رفته‌رفته بقیه اعضای شهر هم به کمک حامد شتافتند. به قول ‏خودش اگر کمک آنها نبود او هم نمی‌توانست کاری از پیش ببرد. «هر کس در شهر توانایی‌هایی متفاوت داشت، یکی آبرو داشت و اعتبار و ‏دیگری نیروی جوانی. کسی آشپزی بلد بود و دیگری می‌توانست به درس خواندن بچه‌ها کمک کند. به طور کلی برای شروع آن خیلی ‏زمان برد تا رسید اینجا، ولی من واقعا تنها نبودم و جدا از وقتی که آدم برای این کار می‌گذارد نگرانی درست انجام دادن آن هم وجود دارد.» «ساختمانی برای فعالیت‌های خیریه وقف شد و جدا از آن کتابخانه هم ساختیم.» ‏می‌گوید همه این کارها را می‌خواسته دور از هیاهو انجام دهد و نه برای گمنامی دوری از ریا که برای پیش رفتن کار. «از اول پیش‌‏بینی حرف و حدیث شد و سعی کردیم جوری کار کنیم که حرف و حدیث کمتر شود یعنی در سکوت و به دور از هیاهوی خبری، چه ‏در بحث دانش‌آموزان چه در بحث‌های دیگر.» فعالان اجتماعی دیگری هم در شهرستان کهگیلویه بودند و هستند، هر یک به کاری ‏مشغول. «افراد زیادی در سطح استان هستند که گمنام‌اند و با نام کار می‌کنند. بعضی‌ هم مثل آقای آذری‌نژاد شناخته شده کار ‏می‌کنند. ما مکمل هستیم و موازی کاری نمی‌کنیم و ارتباط‌هایی داریم یعنی یکی از دوستان من همزمان با آقای آذری‌نژاد هم ‏همکاری می‌کند جدا از ایشان با افراد دیگر به مرور زمان هم افزایی می‌کنیم.»‏


تعداد بازدید :  216