[شهروند] «میدانستم در لحظهای که روح بزرگ حاکم ضربهای میزند تا تمام بشریت را به دو دسته مخالف تقسیم کند، من در کنار مردم عادی خواهم بود»، «من آزادیبخش نیستم، آزادیبخش وجود ندارد و مردم هستند که خود را آزاد میکنند»، «انقلاب سیبی نیست که پس از رسیدن میافتد، ما باید به افتادن مجبورش کنیم»، «اگر تو در برابر هر بیعدالتی از خشم به لرزه میافتی، بدان که یکی از رفقای من هستی»، «ما هرگز نمیتوانیم از داشتن چیزی برای زندگی مطمئن شویم تا وقتی که برای آن مایل به مردن باشیم»، «اگر خواهان صلح جهانی هستیم، همزیستیِ مسالمتآمیز نباید به کشورهای قدرتمند محدود شود»، «قدرشناسی مردم، ارزشمندتر و دیرپایتر از طلاست»، «دشمن ما و دشمن همه آمریکا، دولت انحصارطلب ایالات متحده است»، «در یک انقلاب، انسان یا پیروز میشود یا میمیرد، اگر آن انقلاب واقعی باشد»، «یک انقلابی واقعی توسط حس بزرگی از عشق راهبری میشود» و.... آنچه خواندید بخشی کوچک از بیشمار جملات ثبت و ضبط شده از مردی است که ژان پل سارتر فیلسوف شهیر فرانسوی از او با عنوان «کاملترین انسان عصر ما» یاد کرد. صحبت از ارنستو چهگوارا پزشك آرژانتینی و از انقلابیون بزرگ قرن بیستم است که 92 سال پیش در چنین روزی، برابر چهاردهم ژوئن 1928 میلادی در شهر روزاریو مرکز استان سانتافه آرژانتین به دنیا آمد. همه چهگوارا را با انقلاب کوبا و نقش ارزندهاش در همراهی فیدل کاسترو برای سرنگونکردن رژیم دیکتاتوری فولخنثیو باتیستا به یاد میآورند، اما کمتر کسی است که بداند کار چهگوارا با پیروزی انقلاب کوبا به پایان نرسید و او پس از لختی پشت میزنشینی که هیچ به مزاجش سازگار نبود دوباره اسلحه به دست گرفت و برای برپایی انقلابهای تازه راهی دیگر مناطق تحت ستم عالم شد. ابتدا در سال 1966 به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد تا رهبری انقلابیون بولیویایی را در مسیر مبارزه با رژیم دیکتاتوری بارریه نتوس برعهده بگیرد. اما این هدفی بود که محقق نشد و چهگوارا در اوایل اکتبر 1967 طی عملیاتی که از سوی سازمان سیا طرحریزی شده بود به وسیله ارتش بولیوی دستگیر شد. ارنستو که خاری در چشم همه رژیمهای دیکتاتوری آمریکای لاتین بود در نهم اکتبر 1968 میلادی و در حالی که 39 سال بیشتر نداشت در همان محل دستگیری یعنی منطقه سانتا کروز دلاسیهرا به دستور بارریه نتوس تیرباران شد. سالها بعد، یعنی در ژوئن سال 2006 میلادی، ماریو تران، سرباز بازنشسته ارتش بولیوی که نقشی اساسی در اعدام «چه» داشت، برای درمان بیماری آب مروارید خود به کوبا رفت و در یکی از بیمارستانهای این کشور مداوا شد. در همان ایام پسر ماریو تران طی مصاحبهای با یکی از روزنامههای محلی کوبا چنین گفت: «4 دهه از زمانی که پدرم کوشید تا یک رویا را نابود کند گذشت و اینک «چه» بازگشت و نبرد دیگری را برد و به او، ماریو تران پیر، چشمهایش را برای دیدن رنگ آسمان و جنگلها و خنده نوههایش هدیه داد.»