[پولاد امین]«ادبیات، نشر و بهطورکلی بازار کتاب با مشکلات فراوانی دستوپنجه نرم میکند. اما در معضلات مهم این وادی، مشکل اصلی ریشه در جای دیگری غیر از ادبیات دارد، یعنی اینکه تیراژ کتابهایمان پایین است یا مثلا اینکه مردم دیگر کتاب نمیخوانند، نه به ناشر مربوط است و نه به نویسنده. به گمان من این معضلات تأثیر بلندمدت ممیزی است. اتفاقی که موجب میشود خوانندگان نسبت به نویسنده بیاعتقاد و بیاعتماد شوند.»
این جملات را جواد مجابی به «شهروند» میگوید. نویسنده، نقاش، روزنامهنگار، طنزپرداز و منتقدی که دهها کتاب تأثیرگذار و پرطرفدار در زمینه داستان و شعر منتشر کرده است. کارشناسی که بیش از نیم قرن در هوای کاغذ و قلم و داستان نفس کشیده و گزینه خوبی میتواند باشد برای سخن گفتن از داشتهها و نداشتههای ادبیات ما و کمبودهایی که نفسهای این موجودیت شریف را به شماره انداخته است.
«من از سالهای دور، از دورهای که نوشتن را آغاز کردم، نگاهم به ادبیات، نگاهی کمالگرایانه بود و میخواستم در ادبیات و با ادبیات به لایههای پنهان جامعه نزدیک شوم. نگاهی البته متفاوت با نگاه و سخن سیاستمداران و مدیران و حتی متفاوت با نگاه و نگرش دیگر نویسندگان و روزنامهنگاران.» مجابی که دهه 40 در روزنامههای مهم آن روزگار روزنامهنگاری کرده است، میگوید: «نویسندگان سعی دارند راوی راستگوی مضمونشان باشند. در این بین وقتی این راستگویی با دیدگاه و تفکرات سیاسی و اجتماعی نویسنده همراه میشود، به نوعی امر سیاسی تبدیل میشود، با اینکه آن نویسنده (از جمله خودم) نخواسته در سیاست روزمره دخالت یا به اصطلاح فعالیت سیاسی کند.» به گفته او «وقتی نویسنده دورانش را روایت میکند، این امر حساسیتهایی ایجاد میکند. بههرحال تاریخ را این روایتها میسازد و همین هم موجب حساسیتهایی میشود که میخواهند روایت خودشان از امروز، تاریخ شود. برای همین هم هست که میبینیم اغلب نویسندگانی که تفكر اجتماعی داشتهاند و دوران خود را روایت کردهاند، با مسائلی از این دست درگیریها داشتهاند.» شاعر مجموعههای «وطن روی کاغذ» و «سوار قطار فردا» میگوید: «این اواخر یک مجموعه شعر میخواستم چاپ کنم که گفتند باید 32 شعر از این مجموعه حذف شود. فکرکنید که اگر از یک کتاب صد صفحهای 32 صفحه از آن حذف شود، چه چیزی باقی میماند؟»
مشکل اصلی ادبیات
جواد مجابی نمیخواهد درباره کمبودها و آسیبهای حوزه ادبیات سخن بگوید: «به هر حال همه میدانیم که چه مشکلاتی وجود دارد، تیراژها به چند نسخه رسیدهاند، وضع اقتصاد نشر چگونه است و... اما چون در این زمینه صاحبنظر نیستم و آمار دقیقی هم در اختیار ندارم، نمیتوانم و نمیخواهم درباره این کمبودها حرف بزنم. برای اینکه تحلیلی کامل و جامع درباره رونق یا رکود ادبیات داشته باشیم، باید آمار خوانندگان را داشته باشیم، آمار تیراژها و مجوزها را داشته باشیم، آمار رمانهای منتشرشده را داشته باشیم و بسیار آمارهای دیگر را و در آن صورت است که میتوانیم تحلیلی کامل و جامع دراینباره به انجام رسانیم.»
اما مجابی میگوید که «مشکل ادبیات ما ریشه در جای دیگری غیر از ادبیات دارد، یعنی تیراژ ناچیز کتابها، کتاب نخواندن مردم و مسائلی از این دست نه به ناشر مربوط است و نه به نویسنده. به گمان من ریشه تمام این معضلات ممیزی است که در بلندمدت توانسته اعتقاد و اعتماد خوانندگان به نویسندگان را بخشکاند.»
واقعیت در رمان
این روزها کرونا زندگی تقریبا تمام مردم دنیا را مختل کرده و بسیاری از مشاغل و فعالیتها را به تعطیلی کشانده است. یک بحران کتمانناپذیر که همگی با عمق جانمان احساسش میکنیم. آشفتگی بیسابقهای که باعث شده شهرها سیمای شهرهای طاعونزده ادبیات و سینما را به خود بگیرند. اما آیا این تصاویر را ادبیات ما ضبط و ثبت خواهد کرد؟ اصلا آیا یک نویسنده در بحبوحه بحران میتواند آن اوضاع بحرانی را قلمی کند؛ یا نیاز به گذر زمان و نشست احساسات و فهم عمیقتر وقایع وجود دارد؟ یا یک بحران اجتماعی تا چه حدی میتواند در ادبیات بازتاب عاجل و فوری داشته باشد؟ یا بهخصوص یک اتفاق تاریخی مشخص؟ نویسندهای که امروز درباره یک شهر کرونازده بنویسد، آیا قادر به خلق فضا و دنیایی هست که سالها بعد برای کسانی که خود این بحران را ندیدهاند، قابلیت استنادی داشته باشد؟
این پرسشها را با جواد مجابی در میان میگذاریم. میگوید که قانون و قاعده مشخصی برای این امر وجود ندارد، همچنان که دیگر جوانب هنر و ادبیات هم قاعدهبردار نیستند: «من درباره خودم و کارهای خودم میتوانم حرف بزنم، نه درباره یکسری قواعد کلی که هیچ جور نمیتوان اثبات یا ردشان کرد. مثلا من در بحبوحه جنگ درباره جنگ رمان نوشتهام یا درباره انقلاب در همان سالهای دهه 60. بههرحال نویسنده در جامعه زندگیمیکند و مسائل اجتماعی طبیعتا برای او اهمیت دارد، برای همین نویسنده هم مثل بقیه مردم از شرایط پیرامونی خودش تأثیر میگیرد. حالا در این بین عدهای از نویسندگان با کمی تأخیر ممکن است کار کنند، اما من چون یک دورهای کار روزنامهنگاری میکردم، سعی میکنم همان موقعی که لازم میدانم (فارغ از اینکه زمانی از آن رخداد گذشته باشد یا نه) حرفش را بزنم و دربارهاش بنویسم. من درباره جنگ رمان شب ملخ را در سال 68 نوشتم که جنگ هنوز تمام نشده بود، درحالیکه بسیاری از آثار مرتبط با جنگ بعدها منتشر شدند. یا در کتاب برجهای خاموشی باز هم درباره جنگ و انقلاب نوشتهام، که این نیز مربوط به همان سالهای اوایل دهه 60 است.» مجابی توضیح بیشتری درباره نوشتن رمان درباره وقایع اجتماعی- سیاسی پیرامون میدهد: «در کل حتی اگر نویسنده بهطور مستقیم به رخدادهای مهم زمان خود نپرداخته باشد، اما باز هم معمولا میتوان تأثیرات و انعکاس وقایع مهم تاریخی را -تقریبا همزمان یا با فاصله کمی از آن رخداد- در آثار نویسندگان دید. اما اینکه آن اثر قرار است چه زمانی چاپ شود یا با چه فاصله زمانی از تاریخ نوشتهشدن قرار است به دست خوانندگان برسد، مسأله و مشکل اصلی است و همین هم هست که سوالات فراوانی درباره بیتوجهی شماری از نویسندگان نسبت به رخدادهای تاریخی ایجاد میکند. موضوعی که گاه اتهام بیتوجهی به واقعیات اجتماعی را نیز به همراه دارد و موجب میشود اعتماد عدهای از خوانندگان نسبت به نویسنده سلب شود.» نویسنده رمانهایی مانند «گفتن در عین نگفتن» و «در این تیمارخانه دنیا» جلوههایی دیگر از این بیاعتمادی را هم توصیف میکند: «الان سالهاست که در دنیای ادبیات میبینیم بسیاری از آثار با تاخیرهای ده ساله و پنج ساله منتشر میشوند، یعنی نویسنده امسال کتابی مینویسد و تازه 10سال بعد این کتاب به دست خواننده میرسد. این اتفاق هم جلوه دیگری از ممیزی است و موجب بیاعتقادی و بیاعتمادی خواننده میشود»...
روی دیگر سکه
جواد مجابی میگوید که «در دیگر نقاط دنیا نویسندگان بهطور مرتب کارهایشان را منتشر میکنند، آنهم تا حد زیادی بدون ممیزی و این باعث ارتباطی مستقیم و مستمر بین نویسنده و خوانندگانش میشود. نتیجه این رابطه هم چیزی نیست جز اعتماد و ارتباط خوانندگان با نویسنده. این امر البته تنها منحصر به این رابطه نیست و با تأثیری که در روند سیال بازار ادبیات دارد، این عرصه را پویاتر میکند. باعث میشود منتقدان بهطور مستمر به نوشتن درباره کتابها (چه مثبت و چه منفی) بپردازند، نویسنده در قبال انتقادات، نظرات و عقاید واکنش نشان دهد، خوانندگان در کانالها و سایتها درباره کتاب بنویسند و درواقع یک فضای پویا ایجاد شود که به نفع همه است و حتی در خلاقیت نویسنده هم تأثیرگذار است.»
به باور مجابی «اینجا اما از این خبرها نیست. نویسنده در یک انزوا به سر میبرد، ناشر فقط به فکر جیب خود یا مفری برای ادامه حیات کاری است و اصلا ککش هم برای فرهنگ نمیگزد و خوانندگان هم که روزبهروز مستاصلتر و مفلستر میشوند، از نظر اقتصادی و البته از نظر زندگی اجتماعی. نتیجه این شرایط هم این میشود که میبینیم تیراژ کتابها به 300 نسخه رسیده است»...
فرهنگ زیر فشار
جواد مجابی میگوید که وضع ادبیات در حوزههای دیگر فرهنگ و رسانه هم حاکم است: «مثلا در روزنامهها، سینما، تئاتر و همه اینها روی هم تأثیر دارد. بگذارید از دنیای روزنامهنگاری مثال بزنم: روزنامهنگاران ما انسانهای شریف، آزادیخواه و شجاعی هستند، اما حالا روزنامهها تبدیل به موجوداتی بیاثر شدهاند و زمانی که روزنامهنویس بیاثر شود، باید به این نکته توجه داشت که نویسنده هم با درجات بیشتری مورد بیتوجهی قرار خواهد گرفت. چون روزنامه با افکار عمومی تماس دارد و روی افکار عمومی تأثیر دارد و زمانی که این تأثیر از بین برود و رابطه روزنامه و جامعه قطع شود، نویسنده هم به همین نسبت رابطهاش با اجتماع و خوانندگانش قطع خواهد شد. از این دیدگاه، به نظر من فرق زیادی بین یک رماننویس و روزنامهنگار وجود ندارد که مثلا این در اوج باشد و آن دیگری در حضیض. هر دوی اینها کسانی هستند که مجبور میشوند ماجرا را دور زده و به حواشی قضیه بپردازند و حواشی هم هیچگاه برای مردم اهمیت و ارزشی نداشته و ندارد. بنابراین میبینیم که تیراژ کتاب به 300 نسخه و تیراژ روزنامهها هم به ارقامی میرسد که در دنیای امروز شوخی است، چون متاسفانه خوانندهها با توجه به محدودیتهای موجود اعتمادشان را از دست دادهاند.»
رواج سادهاندیشی
جواد مجابی میگوید: «البته این تمام داستان نیست و علل و عوامل دیگری نیز در کارند. بخشی از این کمبودها برمیگردد به ممیزی، بخشی به اینکه مردم به سادهاندیشی و ابتذال عادت کردهاند (عادتشان دادهاند)، بخشی به وضع و حال اقتصادی مردم، بخشی به عوامیگری و سطحینگری خیلی بحثهای دیگر که فقط در زمینه ادبیات نیز نیست. شما فکر کنید به اینکه سریالهای تلویزیونی روزبهروز ضعیفتر و بدبختتر شدهاند. روند این حضیض چنان بوده که امروز ساختهشدن سریالی مثل سربداران به تصور درنمیآید. یا سریالی مثل قهوه تلخ دیگر ساخته نمیشود. چرا؟ وقتی همان آدمها و همان هنرمندان وجود دارند و حتی شاید پختهتر و کارکشتهتر هم شده باشند، پس چرا دیگر مشابه آن کارها ساخته نمیشود؟ دلیلش ساده است: وقتی که ذهن مخاطبان پر میشود از انواع و اقسام سادهاندیشی، دیگر چه انتظاری میشود داشت که آن فرد مثلا احمد محمود بخواند و یا با فوئنتس ارتباط برقرار کند. نه، او دیگر از دست رفته و قادر به درک اینجور چیزها نمیشود.»