[شهروند] در تاریخ از رافائل لِمکین حقوقدان لهستانی بهعنوان واضع واژه نسلکشی یاد شده است. او پس از پایان کار دادگاه نورنبرگ در اکتبر 1946 میلادی که به محکومیت سران آلمان نازی انجامید، همه همت خود را صرف متقاعد کردن سازمان ملل متحد برای صدور قطعنامهای با موضوع محکومیت و ممنوعیت نسلکشی کرد. تلاشهای لمکین عاقبت در دسامبر 1948 میلادی به نتیجه رسید و با حمایت رئیس مجمع عمومی یعنی هربرت وی اوات، سازمان ملل متحد، قطعنامه پیشگیری، جلوگیری و همچنین مجازات جنایات منتهی به نسلکشی را تصویب کرد. نسلکشی، هرگونه اقدام و مبادرت به نابودی و حذف فیزیکی بخش یا کلیت گروهی نژادی، قومی، ملی، مذهبی یا ایدئولوژیکی را شامل میشود. تلاشهای رافائل لمکین موجب شد تعبیرهای گوناگونی از عمل نسلکشی ذیل یک تعریف ثابت و قانونی در قطعنامه سازمان ملل متحد نمود یابد. تعریفی که اساس آن بر جلوگیری و مجازات جرم نسلکشی استوار شده است. در یکی از بندهای قطعنامه مورد نظر به صراحت آمده است که هرگونه اقدام به نابودی کل یک گروه نژادی، ملی، مذهبی مانند کشتار جمعی یک گروه خاص، ایجاد لطمات روانی و جسمانی بر یک گروه ویژه، ضربه زدن تعمدی به افراد یک گروه خاص، تحمیل معیارهایی برای جلوگیری از تولد فرزندان آنها، جابهجایی اجباری فرزندان گروهها به یکدیگر، طرحریزی برای آسیب رساندن به گروهی خاص و غیره همه از مصداقهای بارز نسلکشی هستند. موتور محرک لمکین و اصرار او بر به رسمیت شناختن عمل نسلکشی بهعنوان یک جنایت ضدبشری، ریشه در جنگ جهانی دوم و اتفاقاتی داشت که در بحبوحه این تراژدی انسانی بزرگ حادث شد و ترس از تکرار بیمجازات آنها در جنگهای بعدی، لزوم پیشبینی و پیشگیری را به نوعی بر همگان عیان کرد.
قتلعام عمومی، از بوسنی تا رواندا
برای فهرست کردن نسلکشیهای به وقوع پیوسته در قرن بیستم کار چندان سختی پیش روی نداریم و همین نشان میدهد بر خلاف عقیدهای که در زمان دست و پا زدن لمکین برای سنددار شدن مجازات نسلکشی در سازمان ملل متحد، وقوع مجدد چنین حوادثی را بسیار نامحتمل میپنداشت، «نسل کشی» در هر زمان و هر مکان و هر عصری قابلیت اجرایی شدن را دارد. چرا راه دور برویم؛ از فاجعه جنگ بوسنی بهعنوان یکی از آخرین و بزرگترین نسلکشیهای تاریخ بشر آن هم در قاره اروپا هنوز سه دهه نگذشته است. یا اتفاقی که سال 1994 میلادی در رواندا افتاد و نزدیک به یکمیلیون نفر را به کام مرگ کشاند به عینه ثابت کرد برای پیاده کردن یک پروژه کشتار جمعی، لزوماً جغرافیا یا سطح سواد و فرهنگ اهمیت چندانی ندارد. درواقع پیام نسلکشی «توتسی»ها توسط «هوتو»ها در رواندا این بود همانطور که در دل قارهای متمدن چون اروپا میتوان 300هزار نفر را فقط به خاطر مذهب متفاوتشان به کام مرگ فرستاد، در قلب قاره سیاه نیز اختلافات و تفاوتهای نژادی این پتانسیل را دارند تا همسایهها و دوستان دیروز، پس از مقداری شانتاژ و تهییج احساسات قومیتی، کمر به قتل یکدیگر ببندند.
نسلکشی و احتیاط سازمان ملل
سازمان ملل متحد اصولاً برای انتساب واژه «نسلکشی» به اتفاقات منجر به کشتار غیرنظامیان بسیار محتاط عمل میکند، کما اینکه برای نسلکشی نامیدن فاجعه رواندا نیز تعلل بسیاری از خود نشان داد. اما یکی از وقایعی که همه ابعاد آن پتانسیل قرار گرفتن در فهرست بزرگترین کشتارهای جمعی تاریخ معاصر را داراست ولی طبق تعاریف سازمان ملل متحد بعد از گذشت 50سال هنوز صفت نسلکشی به آن اطلاق نشده، فاجعه کشتار چپگراها و طرفداران آنها در کشور اندونزی است. 54سال پیش در چنین روزی، برابر یازدهم مارس 1966 میلادی، ژنرال سوهارتو، با کودتای نظامی، دکتر احمد سوکارنو رئیسجمهوری اندونزی و رهبر استقلال این کشور را از قدرت برکنار کرد و خود به جای او زمام امور را در دست گرفت. درست یکسال پیش از این کودتا، ژنرال سوهارتو، به بهانه تلاش گروههای چپگرا برای ساقط کردن دولت، در قامت رئیس ستاد ارتش اندونزی، نیروهای خود را به خیابانها فرستاد تا با کمک گروههای شبهنظامی محلی (میلیشیا) اقدام به شناسایی کمونیستها و نابودی آنها بکنند. نتیجه چنین تصمیمی، قتلعام بیش از یکمیلیون نفر از مردم اندونزی بود که به دلیل سانسور شدید، بعد از گذشت نیم قرن هنوز همه ابعاد آن برای مردم جهان روشن نشده است.
منبع: فیلم مستند «عمل کشتن» به کارگردانی جاشوا اوپنهایمر