[محمدیاسر موسیپور1] انتشار کتاب ابراهیم توفیق و همکاران با عنوان «نامیدن تعلیق2» بهانه مناسبی را فراهم کرد تا هر عرصهای از دانش که به نحوی با علوم انسانی مرتبط است به شکلی تازه به پرسش از خود بپردازد و موقعیت خود را در زمانه «به تعلیق درآمدن لحظه حال» بازبینی کند. این نوشتار کوتاه بر آن است تا به بهانه انتشار کتاب مذکور به مسألهدار کردن شیوههای مواجهه با کار نظری پیرامون دانش معماری در ایران بپردازد.
اما «نامیدن تعلیق» از چه سخن میگوید؟
کتاب، طرح مسأله روشنی دارد که در گفتارها و نوشتارهای پیشین توفیق هم مورد اشاره بوده است: لحظه حال به تعلیق درآمده، به این معنا که نمیتوان آن را موضوع تفکر قرار داد. دلیل این تعلیق هم چیزی است که توفیق آن را «ایدئولوژی گذار» مینامد؛ یعنی جستوجوی نظمهای قابلشناسایی نظام «سنت» و یا «مدرن» در درون لحظه حال و نیافتن هیچکدام از آنها و درنهایت تبدیل کردن این وضع به وضع «گذار». جایی که در آن تنها چیزی که یافت میشود، غیاب چیزهایی است که انتظار داریم. تنها سخنی که درباره آن میتوان گفت نه سنت و نه مدرن است. بدین ترتیب آنچه امروز پیش روی ماست به یک پدیده آنومیک3 یاهاویه گون تبدیل میشود که هیچ منطق قابلاعتنایی بر آن مترتب نیست و دقیقاً به همین دلیل از دسترس تفکر خارج میشود4.توفیق برای موشکافی بیشتر در موضوع تلویحاً به سراغ «تحلیل درون ماندگار»5 در تقابل با «تحلیل استعلایی»6 میرود. اگر تحلیل استعلایی مفهومهایی عام (مثلاً مدرنیسم) را مفروض میگیرد و سپس به دنبال آن در جغرافیاها و موقعیتهای مادی مختلف میگردد، تفکر درون ماندگار برای تحلیل یک موقعیت مادی و انضمامی از چارچوب خودِ پدیده میآغازد و به دنبال اینهمانی موقعیتهای بیشمار با تعداد محدودی از مفاهیم نمیگردد. در نظر توفیق، ایدئولوژی دوران گذار بر تحلیلهای استعلایی و غیردرون ماندگار استوار است که برای شناسایی لحظه حال از شابلنهای مشخصی کمک میگیرند و با مشاهده کردن نوعی نااینهمانی آن را گنگ مییابند و معلق میکنند. لذا او بر «تقریر درون ماندگار تکنیکی و فردیت تاریخی تجربه مدرن ما» پافشاری میکند.7 و 8
بدون تردید دامنه سخن کتاب «نامیدن تعلیق» با این طرح مسأله گسترش مییابد و در مجالهای دیگر میتوان رد آنها را نیز در عرصههای مختلف پیجویی کرد اما آنچه در ادامه طرح میشود، تلاشی است برای طرح مسأله تعلیق حال در سپهر معماری امروز ایران. سوال اصلی آن است که اگر وضع کلان علوم انسانی در دهههای اخیر، امکان اندیشیدن به لحظه حال را ممتنع کرده باشد، آنگاه کار فکری پیرامون معماری تا چه حد از این وضعیت رنج برده و چه آسیبهایی از آن دیده است؟ آیا اساساً اندیشیدن به معماری میتواند فارغ از جهانی که اندیشنده را در برگرفته است تحقق یابد؟ آیا بدون عطف توجه به آنچه در لحظه حال پیش روی ماست، میتوان ابرپرسشهایی همچون «معماری چیست و چه میتواند باشد» را به جریان انداخت؟
سوال دیگری که احتمالاً مقدم بر این سوالات طرح میشود این است که اساساً نسبت اندیشیدن با متأثر شدن از لحظه حال چیست؟ نگاهی به تاریخ مدون اندیشیدن نشان میدهد که اگرچه اندیشهها ساحتی «انتزاعی»9 و «عام»10 دارند، اما اندیشندهها درون موقعیتهای «انضمامی»11 و «خاص12» تنفس میکنند و البته به قول آدورنو و هورکهایمر (در مقدمه کتاب دیالکتیک روشنگری)، خاستگاه خاص13 و افق عام14 تفکر یکدیگر جداناپذیرند.15 اندیشیدن فرآیندی پیوسته میان این دو قطب است. برای مثال اندیشه هایدگر درباره«هستی و زمان»16، محدود به زمان یا جای مشخصی نیست و تا امروز در نقاط بیشماری از دنیا خواندهشده، اما خودِ هایدگر در موقعیتی خاص چفتوبست شده است که از شرایط مادی آلمان تا روابط او با نازیها را شامل میشود. کسی که میاندیشد، به میانجی یک موقعیت خاص، در ساحت عامِ اندیشه شکاف میاندازد و بهاینترتیب، دیالکتیکی به جریان میافتد که پیوسته درحال «شدن»17 خواهد بود. رد پای این فرآیند در دل تاریخ اندیشیدن به معماری نیز قابلشناسایی است؛ به همان ترتیب که لوکوربوزیه دگرگونیهای خاص پیرامونش را با وسواس مشاهده میکند تا به میانجی آنها در پیکره فهم مسلط از معماری و آنچه میتواند باشد، شکاف بیندازد. کاری که محدود به او هم نیست؛ از آلبرتی تا ونتوری و از آیزنمن تا کولهاس میتوان این فرآیند مداوم را شناسایی کرد.
حال میتوانیم به پرسش از کار فکری پیرامون معماری معاصر در ایران برگردیم. جایی که خاستگاه خاص اندیشه، یعنی لحظه حال از طریق استیلای تام و تمام دوگانه سنت/غرب پیشاپیش خنثی شده است. در دهههای اخیر دوگانه سنت/ غرب که در دو اردوگاه فکری معماری تجلی داشته است، همواره دو نیروی خلاف جهت را به جریان انداخته است؛ جهت یکی معطوف به گذشتهای است که از دست رفته است و دیگری معطوف به آیندهای که قرار است روزی فرا برسد (آیندهای که هماکنون در غرب محقق است). دلیل این فرار دوسویه و البته بیبازگشت از لحظه حال به سمت گذشته یا آینده، چیزی جز روی دیگر گفتمان سنت/غرب نیست؛ انگار به شکلی هولناک آنچه هماکنون پیش روی ماست نه سنت و نه غرب است؛ یک موقعیت سلبی و یک بیسامانی تحملناپذیر. گروهی در این وضعیت، غیاب انسجام و نفاست و معنامندی معماری سنتی را تشخیص میدهند و گروهی دیگر غیاب تکنولوژی، ایدههای اصیل و خلاقیت معماری مدرن را؛ بنابراین لحظه حال چیزی جز یک خلأ انباشته از غیاب نیست. در چنین شرایطی لحظه حال نمیتوانسته و نمیتواند عاملیتی در روند معماری اندیشی داشته باشد. چرا که لحظه حال از منظر سنت به شکل معصیت آلودی محصول انحطاط است و از منظر غرب علامتی است از عقبماندگی و انزوا؛ بنابراین هیچ تفکری نمیتواند از مشاهده تغذیه کند چرا که تجربه زیستی ما فارغ از شیرین یا تلخ بودنش پیشاپیش بلاموضوع شده است؛ باید در کتابهای تئوری معماری غرب هضم شد و احتمالاً در رؤیای اینهمانی با آن عمل کرد و یا باید فتوت نامههای استادکاران قدیم و آثار تاریخی را کاوش کرد تا آن گوهر احتمالی که از دست رفته است دوباره کشف شود. با اینحال نبود لحظه حال، یعنی یک موقعیت انضمامی خاص که بشود ازآنجا روی چیزهایی که در این دو شناسایی میشود شکاف انداخت، میراث دردناکی داشته است؛ هم غرب و هم سنت در قالب بستههایی از مفاهیم آرشیو و سترون شدهاند. در سالیان اخیر امکاناتی برای چالش فکری با این نظامهای دانش وجود نداشته، چرا که اساساً امر محقق و زیستهای برای این مصاف در دسترس نیست و تنها میتوان با مفاهیم یکی، مفاهیم دیگری را به نقد کشید.
کسی که در اکنونِ ایران زندگی میکند، نمیتواند در دل این اکنون فکر کند و با امکانات آن روی سنت و غرب خدشههای مولد وارد کند. او ناگزیر شده است بهجای درگیر شدن با تناقضاتی که «این» اکنون با «آن» گذشته و آینده مفروض دارد، در انسجام (احتمالاً برساخته) گذشته یا آینده پناه بگیرد. مروری بر کلیت آثار نظری در دهههای اخیر نشان میدهد که دو اردوگاه محققان خواسته یا ناخواسته، چندان و چنان در نظامهای فکری غرب یا سنت کاوش میکنند که فرصتی برای روبهرو کردن این کاوش با وضع نقیض حال باقی نمانده باشد. ازاینرو، اگرچه این کاوشها بسیار ارزشمند است، اما «نابسنده» است چرا که بیش از آنکه مولود «تفکر» باشد، خبر از رانههای «شناسایی و آرشیو» میدهد؛ ونتوری چه سخنی به معماری افزود؟ آیزنمن از پالیمپسست چه مقصودی دارد؟ مقرنس را چگونه میساختهاند؟ معمار سنتی چگونه معماری میکرده است؟
دشواری در آن است که وقتی خاستگاه خاص تفکر، (لحظه حالی که در اینجا تجربه میکنیم) معلق شود، تمام آنچه باقی میماند تنها مفاهیم هستند؛ مفاهیم انتزاعی استقرار یافته درگذشته و آینده، بیآنکه «مشاهدههایی فعال» موضوعیت و مشروعیت داشته باشند تا آنها را به تحرک وادار کنند؛ بنابراین پرسش این است که آیا میتوان به کار فکری پیرامون معماری دست زد، بیآنکه تناقضات و ناخشنودیهای «اکنون» پیشاپیش آن را بلاموضوع کند؟ اگر تا امروز غرب و سنت تنها در مقام استیضاح و مواخذه لحظه حال حاضرشدهاند تا نوعی گریز به گذشته یا آینده را به جریان بیندازند، چطور میتوان عاملیت را به لحظه حال برگرداند؟ چطور میتوان از این خاستگاه خاص، غرب یا سنت را مسألهدار کرد تا بهجای بستههای ایدئولوژیک همچون فرآیندهایی از دانش به جریان بیفتند؟ آیا میتوان تعلیق را نامید؟
به هر ترتیب پروژه فکری ابراهیم توفیق که در کتابهای «درباره نظام دانش»18 و «برآمدن ژانر خلقیات در ایران»19 هم قابل پیجویی است، نویدبخش تلاش برای شکل دیگری از نزدیک شدن به اکنون و تبارهای آن بهقصد احیای تفکر است که میتوان از درون و به بهانه آن، سوالات تازهای را برای بازبینی آنچه بر کار فکری در باب معماری رفته است طرح کرد.
1- دانش آموخته دکتری معماری از دانشگاه شهید بهشتی
2- توفیق و همکاران، نامیدن تعلیق، نشر مانیا هنر، 1398
3- chaotic
4- توفیق و همکاران (1398) در نقد آرایشی از دانش که این وضعیت را به وجود آورده چنین مینویسند: «...مراد ما از نظام دانش همنشینی و چیدمان خاصی از رشتههای علوم اجتماعی و انسانی است که در یک تقسیمکار دقیق، گذشته و آینده (سنت و تجدد) را چنان در بایگانی دانش ایران نظم میبخشد که اکنون را از دسترس و دیدرس خارج میسازد و زمان اجتماعی و تاریخیای را رقم میزند که اکنونیت ما را در قرائتهای هیچ انگارانه به تعلیق درمیآورند.» ص 26
immanent-5
transcendental -6
7- همان، ص 23
8- توفیق ریشههای این نگاه استعلایی را در رویکرد شرق شناسانه میبیند و همانطور که در اولین جملات مقدمه کتاب (1398) عنوان میکند، سوال اساسی او و همکارانش آن است که «چگونه میتوان تاریخ ایران را
غیر شرق شناسانه نوشت؟» ص 11
9- Abstract
10- Universal
11- Concrete
12- Particular
13-The particularistic origin
14-universal perspective
15- آدورنو، تئودور وماکس هورکهایمر، دیالکتیک روشنگری، ترجمه مرادفرهادپور و امید مهرگان، نشر هرمس، 1389
16- Being and time
17- Becoming
18- توفیق، ابراهیم، درباره نظام دانش، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، 1396
19- توفیق، ابراهیم، «برآمدن ژانر خلقیات در ایران»، پژوهشگاه فرهنگ هنر و ارتباطات، 1398
درباره «نامیدن تعلیق»
ابراهیم توفیق، جامعهشناسی که به تمرکز بر پژوهشهای تاریخی شهره است، امسال به اتفاق جمعی از همکارانش کتاب «نامیدن تعلیق» را منتشر کرد. کتابی که در مقدمهاش آمده است: «نوشته حاضر حاصل یک تأمل جمعی پنج ساله است حول این پرسش که چگونه میتوان تاریخ ایران را غیرشرقشناسانه نوشت؟ اکنون این متن بهصورت یک برنامه تحقیق در معرض داوری گذاشته میشود. این برنامه تحقیق، نه یک تحقیق تجربی کامل است و نه طرحی برای انجام یک تحقیق خاص. بلکه بیانی است از مسائل مختلف اما در عین حال مشابه یا همسو که اعضای این گروه در تحقیقات فردی و جمعی با آن روبهرو شدهاند، آنها را به گفتوگو گذاشتهاند و تلاش کردهاند به نامگذاریهایی ابتدایی برای مسائل پیشروی خود و استراتژیهایی کلی برای رفع این موانع دست یابند.» این کتاب را در واقع باید در ادامه کوششهای قبلی ابراهیم توفیق در حوزه جامعهشناسی تاریخی دانست. مهدی یوسفی یکی از نویسندگان کتاب آبان ماه امسال در نشست نقد و بررسی، درباره روش تدوین این کتاب گفته است: «گروهی که در تدوین این متن با یکدیگر همراه شدند، هر یک در سطوح مختلف مشغول تحقیق در حوزه تاریخ ایران بودند و طی تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بودند که مشکلات مشترکی دارند. ما هرگز تصور نکردیم متنی مینویسیم که دارای چهارچوب منسجمی درباره تاریخ ایران یا وضعیت علوم اجتماعی در ایران است، همچنین تصور ما این نبود که این متن بناست دستورالعمل روشنی باشد. هدف ما این بود به چیزی که هنگام کار تحقیقی در تقاطع تاریخ و علوم اجتماعی در ایران جلوی دست و پای ما را میگرفت، معنا بدهیم و تعریفش کنیم. وقتی ما از اینجا کار را شروع کردیم، کمکم توانستیم به یک سوال مرکزی برسیم. آن سوال این بود که چرا نظام تحقیقاتی علوم اجتماعی ما هر لحظه پرداختن به لحظه حال را دشوارتر و دشوارتر میکند؟ چرا وقتی قصد داریم تحقیق تجربی کنیم، این ساختار ما را در نهایت به حرفهایی تکراری میرساند که چندان هم به آنها اعتقاد نداریم؟ پاسخی که ما به آن رسیدیم این بود که با یک ساخت دانشی پسااستعماری مواجه هستیم. گویا ما درگیر مسأله عقبماندگی و مسأله پیشرفت هستیم، به نحوی که در جوامع پیرامونی مطرح میشوند. پرسش ما در متن اینگونه طرح شده است که چگونه میتوان تاریخ ایران را به نحوی غیرشرقشناسانه خواند.»