شماره ۱۹۰۰ | ۱۳۹۸ شنبه ۱۲ بهمن
صفحه را ببند
نگاهی به «سوپرمارکت شبانه‌روزی»
چشمم به پرنده‌ای مرده افتاد

 [محبوبه قوام] نامزدی نیست، شوهری نیست. سایاکا موراتا 18‌ سال است که در یکی از فروشگاه‌های ژاپن کار می‌کند و هیچ‌کس در زندگی‌اش نیست. «سوپرمارکت شبانه‌روزی» درواقع نوعی سادگی فریبنده دارد. روایت بی‌ماجرای یک زن فروشنده ژاپنی است در آستانه سی‌وشش سالگی و در عین حال، آتش زیر خاکستر برای جامعه ژاپنی؛ چون کتاب موراتا اصولا مدعی هیچ جریان هنری و فکری ویژه‌ای نیست؛ نویسنده صرفا نشسته تجربیات هجده ساله خود را در یک فروشگاه نوشته اما ناخواسته هیولایی خفته و هولناک را بیدار کرده. به این قسمت کتاب نگاه کنید: «چشمم به پرنده‌ای مرده‌ در پارک افتاد؛ پرنده کوچکی بود به رنگ آبی روشن. به نظر می‌رسید حیوان خانگی کسی باشد، بچه‌ها دوره‌اش کرده بودند و گریه می‌کردند. دختری پرسید: «چه کار باید...» اما قبل از اینکه او بتواند جمله‌اش را تمام کند، من پرنده را قاپیدم و دویدم به سمت نیمکتی که مادرم آنجا با مادران دیگر در حال صحبت بود. (مادرم) گفت: «می‌خواهی برایش یک قبر بسازیم؟» من گفتم:  ‌ «بیاییم آن را بخوریم.» مادرم خشکش زده بود. به ذهنم خطور کرد قطعا برای سیرکردن پدرم، یک عدد از این پرنده‌ها کافی نیست.» (ص 12) این نوع تقابل با مرگ یک موجود در حالی اتفاق می‌افتد که موراتا از خانواده‌ای فقیر یا قشر پایین‌دست جامعه نیست. پرنده‌ مرده اما برای موراتا دقیقا شبیه کالایی است که تاریخ مصرفش تمام شده و دست‌کم شاید بتوان برای آن نوعی تغییر کاربری در نظر گرفت؛ یعنی پیش از این اگر آواز می‌خوانده یا جلوه زیبایی به محیط پارک می‌داده، حالا که مرده، می‌توان آن را به شکل یک وعده غذایی دید، کباب کرد و خورد! خودش در یکی از مصاحبه‌ها با سایت «جپنیزکانادا» می‌گوید: «داستانی هست که صحنه‌هایی دارد از بافتن ژاکت با موهای مردگان. من همیشه درباره این داستان یک سوال ساده داشتم؛ اینکه چرا عجیب است از انسان‌ها به‌عنوان موادی برای ساختن چیزهای دیگر استفاده کنیم؟» موراتا درواقع ناخواسته با نوشتن زندگی مستند خود به درون جامعه مکانیزه ژاپن نقب زده؛ آدم‌هایی که ناگهان به جهت کار زیاد در مترو از حال می‌روند اما همچنان کار می‌کنند و کار می‌کنند و کار می‌کنند. روزی هم می‌رسد که می‌میرند و دست‌مایه‌ای می‌شوند برای کارگری دیگر که جنازه‌شان را بسوزاند و از این طریق، ساعت کاری‌اش را پر کند. موراتا به‌عنوان نمونه‌ای از انسان معاصر ژاپنی خودش را این‌طور توصیف می‌کند: «در آینه به خودم نگاه کردم. از زمان تولد دوباره به‌عنوان کارمند فروشگاه شبانه‌روزی، سن و سالی از من گذشته بود و پیر شده بودم. این مسأله اذیتم نمی‌کرد، به جز اینکه نسبت به گذشته خیلی زودتر خسته می‌شدم.» (ص 63) درواقع پیری برای او نوعی نگاه نوستالژیک یا حتی تراژیک به همراه ندارد بلکه صرفا از این جهت اهمیت دارد که دیگر قدرت کارکردن در فروشگاه را ندارد. به این ترتیب محل کار تبدیل به خالق موراتا می‌شود تا حدی که حتی از آن الهام می‌گیرد: «نمی‌توانستم جلوی صحبت‌های فروشگاه را در سرم بگیرم؛ اینکه چه نیاز داشت و دوست داشت چه شکلی باشد. صداها در سرم می‌پیچیدند. این من نبودم که حرف می‌زدم؛ خود فروشگاه بود. من فقط نقش واسطه‌ای را داشتم که الهامات فروشگاه را بازگو می‌کرد.» (ص 125)
این وضع تأسف‌بار البته فقط یکی از وجوه عریان ژاپن معاصر است. وجه دیگر به موقعیت تناقض‌آمیز زنان در این زندگی صنعتی برمی‌گردد. جایی که حالا سایاکا موراتا خودش را در نقش «زن» معرفی می‌کند؛ زنی که اطرافیان و دوستان و آشنایان دایم از او می‌پرسند چرا ازدواج نکرده‌ای؟ چرا در یک سایت همسریابی ثبت‌نام نمی‌کنی؟ تا جایی که می‌گوید:   «در این دو هفته اخیر چهارده‌بار از من پرسیده‌اند چرا ازدواج نکرده‌ام؟» (ص 68) تمام کتاب پر است از طعن و کنایه اطرافیان به زنی که تا به حال باید ازدواج می‌کرده، بچه‌دار می‌شده و حالا که سنش بالا رفته، عنصری زاید در این قبیله است؛ چنان‌که یکی از کارمندان یاغی فروشگاه در مکالمه‌ای گزنده رو به موراتا می‌گوید: «همه این زنان به دنبال به دام انداختن مردی هستند که در شرکت خودشان کار می‌کند. زنان از دوران عصر حجر همین‌طوری بودند. جامعه به‌اصطلاح مدرن ما فقط یک سراب است. ما داریم در دنیایی زندگی می‌کنیم که نسبت به دوران پارینه‌سنگی کمترین تغییر را داشته.» (ص 58)  
این نسخه بی‌پرده از جامعه ژاپن که در قالب کتاب «سوپرمارکت شبانه‌روزی» چاپ شده در همان بدو امر 850‌هزار نسخه از آن به فروش رفت و توانست جایزه «آکوتاگوا» (یکی از معتبرترین جوایز ادبی در ژاپن) را برای نویسنده به ارمغان بیاورد. کتاب با ترجمه مسعود فقیه از سوی انتشارات «کوله‌پشتی» چاپ  شده است.


تعداد بازدید :  393