شماره ۱۸۸۳ | ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۹ دي
صفحه را ببند
300 ثانیه تا مرگ
هواپیمای مسافربری بوئینگ 737 متعلق به خطوط هوایی اوکراین با 167 مسافر و 9 خدمه پرواز پس از پرواز از فرودگاه امام(ره) دچار نفص فنی شد و در آسمان شهریار سقوط کرد

[سیما فراهانی]  12 ساعت به پروازش مانده بود و این یعنی درست 12 ساعت پیش از فاجعه صبح چهارشنبه. «واحد شهبازی» در اتوبان سوادکوه به سمت فرودگاه امام‌خمینی می‌رفت، ساعت 6 صبح پرواز داشت و به اصرار همکارش به اوکراین می‌رفت تا کارهای شرکتش را انجام دهد؛ اما در مسیر  پلیس متوقفش کرد. خودروی لکسوس شهبازی دو‌میلیون‌وچهارصدوهفتاد هزارتومان خلافی داشت و حالا درست پیش از پرواز به دردسر افتاده  بود. دردسری که اما چند ساعت بعد به معجزه‌ای الهی تبدیل شد. مأمور پلیس راهنمایی و رانندگی به خاطر خلافی بالای خودرو، مرد پنجاه‌وپنج‌ساله را رها نکرد، خودرو را متوقف کرد و البته او را از مهلکه وحشت و مرگ نجات داد. شهبازی هر چه اصرار کرد و از مأموران خواست این یک بار را اجازه دهند که او برود و به پروازش برسد، فایده‌ای نداشت. مرد تاجر به‌شدت عصبی شده بود؛ هنوز هم با یادآوری سه‌شنبه شب پرحادثه‌اش شوکه می‌شود و صدایش می‌لرزد. باور ندارد که مأموران پلیس منجی او شده‌اند:   «اگر خودروام توقیف نمی‌شد، الان زنده نبودم. آن شب خیلی عصبی شدم. می‌خواستم هر طور شده از آن وضع رها شوم و به فرودگاه برسم. هر لحظه داشت بیشتر دیرم می‌شد ولی سرگرد صادقی مانع رفتن من شد. خودروی لکسوس من به نام پسرم بود و این وضع را بدتر کرد. از آنجا که من به خاطر شرکتم در اوکراین همیشه در رفت‌وآمد هستم، خبر از خلافی‌ها نداشتم. از طرفی محل زندگیمان گنبد کاووس است و پسرم فاصله زیادی با من داشت. نمی‌دانستم باید چکار کنم. مأمور راهور هم اصرار داشت که خودرو به پارکینگ برود. خودرو را به پارکینگ زیرآب بردند و من گیر افتادم.»
شهبازی تا ساعت 12 شب درگیر توقیف خودرواش بود، دیگر دیر شده بود و این مرد به پرواز نمی‌رسید. با این حال به فرودگاه رفت تا آخرین تلاش‌هایش را کند؛ اما گیت بسته شده بود. ساعت حدودا 5 صبح بود که شهبازی به فرودگاه رسیده بود و آنجا بود که فهمید دیگر نمی‌تواند سوار هواپیما شود: «خیلی ناراحت بودم، از نظر مالی کلی ضرر می‌کردم. از طرفی حتما باید خیلی زود خودم را به شرکتم می‌رساندم. من قبلا هم از پرواز جا مانده بودم. یک بار بازی استقلال و پرسپولیس بود و من در راه فرودگاه بودم که همه به خاطر بازی به خیابان‌ها آمده بودند، ترافیک سنگینی بود و من از پروازم جا ماندم. ولی این‌بار خیلی عصبی و ناراحت بودم. باید حتما به جلسه کاری‌ام می‌رسیدم. هنوز نزدیک فرودگاه  بودم که خبر رسید هواپیما سقوط کرده است؛ هنوز هم شوکه‌ام، باورم نمی‌شود. برای همه کسانی که در آن پرواز بودند ناراحت شدم ولی زنده‌ماندن خودم را یک معجزه می‌دانم. پلیس مرا از مرگ در آسمان نجات داد.»
شهبازی از مأموران پلیس راهنمایی و رانندگی تشکر می‌کند. او زندگی‌اش را مدیون آنان می‌داند. به فاجعه نزدیک بود که مانعی به اسم مأمور راهنمایی و رانندگی او را نجات داد. حالا 12 ساعت از توقیف خودروی شهبازی گذشته؛ اینجا صباشهر در شهریار است. جایی که هر گوشه‌اش قطعه‌ای از هواپیما، لباس، خوراکی و بدن انسان پیدا می‌شود. اینجا به جهنم تبدیل شده؛ اجساد سوخته، تکه‌تکه شده، لباس‌های سالم مانده، کفش، خوراکی‌هایی که مشخص است برای سوغاتی خریداری شده بودند. اینجا زمین و هوا بوی مرگ می‌دهد. به هر طرف که راهت را کج کنی می‌توانی تا فرسنگ‌ها دورتر قطعات را ببینی. در این مهلکه مرگ و آتش نه کسی زنده و نه حتی جسدی سالم مانده است. بویینگ ۷۳۷، 167 مسافر و 9 خدمه را با خود به اوکراین می‌برد که درست پنج دقیقه بعد از بلندشدن از روی باند فرودگاه امام‌خمینی سقوط کرد، گدازه‌های آتش از هوا به زمین ریخت و تمام مسافران جان دادند. مسافرانی که 147 نفرشان ایرانی بودند. اینجا محل مرگ است؛ مرگ دانشجویان نخبه و تحصیلکرده، پسران و دختران جوان، نوزاد و کودک، خانواده، عروس و داماد و پیر و جوان. اینجا کسی نفس نمی‌کشد به جز امدادگران و مأمورانی که خود را برای جمع‌آوری اجساد و امدادرسانی به محل تلخ‌ترین حادثه امسال رسانده‌اند.   

وحشت در همسایگی سقوط
مردم و همسایه‌ها یکی یکی خود را به اینجا رسانده‌اند و هر کس  چیزی می‌گوید. در چهره همه‌شان ترس و وحشت دیده می‌شود؛ وحشتی که سعی دارند با صحبت‌کردن با یکدیگر آن را نشان دهند. هدایت یکی از همین شاهدان عینی است و خانه‌اش چند متر با محل سقوط فاصله دارد؛ خانه‌ای که از پرتاب قطعات هواپیما و اجساد در امان نمانده است. او به خبرنگار ما می‌گوید:   «ساعت 6 صبح بود، از خواب بیدار شدم که بروم نماز بخوانم، هوا هنوز تاریک بود، نمازم را که خواندم صدایی شنیدم و آمدم به حیاط که در آسمان آتشی دیدم که به سمت زمین می‌آمد. در آن لحظه اصلا متوجه نبودم که هواپیماست، راستش کمی ترسیدم و فکر کردم جنگ شده است. داخل خانه رفتم تا بقیه را بیدار کنم که ناگهان زمین لرزید؛ صدای انفجار آن‌قدر زیاد بود که خانه‌مان به‌شدت تکان خورد. دویدم به سمت بیرون؛ باورم نمی‌شد. همه‌جا آتش بود و قطعه‌های زیادی که سوخته بودند و تازه فهمیدم هواپیما سقوط کرده است، تکه‌های اجساد و هواپیما تا خانه ما هم پرت شده بودند؛ واقعا شبیه به کابوسی وحشتناک بود.»
کنار هدایت مرد جوانی است که چشمانش از گریه قرمز شده، اول تصور کردم که کسی از عزیزانش در این سانحه فوت کرده است؛ ولی او هم از شاهدان و همسایگان است. از دیدن آن همه جسد حال و روزش بد شده: «وقتی صدا را شنیدم خواب بودم. فکر کردم زلزله آمده؛ چون زمین به‌شدت لرزید، فوری از اتاق بیرون آمدم، خانواده‌ام هم از خواب بیدار شده بودند و با هم از خانه بیرون رفتیم. صحنه‌ای را که دیده بودم، باور نمی‌کردم؛ همه جا پر از جسد بود و آتش و دود به هوا بلند شده بود. فکر کردم دارم خواب می‌بینم. واقعا گریه تنها کاری بود که می‌توانستم انجام دهم. می‌گویند اکثر مسافران دانشجو و جوان بودند، لباس و پتوی کودک و نوزاد را که دیدم، قلبم لرزید. خودم تازه پدر شده‌ام و می‌توانم خانواده‌ها را درک کنم.»

مأموریت تلخ هلال احمر
در میان جمعیت زیادی که در شهرک لاله شاهدشهر ایستاده‌اند، سرخ پوشانی هستند که در گوشه گوشه این محل دست از تکاپو و تلاش بر‌نمی‌دارند و در همه جا به دنبال اجساد می‌گردند. نیروهای هلال‌احمر از تمام استان تهران و حتی قم در محل حضور یافته‌اند و جست‌وجوها برای یافتن اجساد واقعا برایشان تلخ و دردناک است. عملیات از یک ربع بعد از حادثه آغاز شد، نیروهای امدادی وارد صحنه شدند و تا ساعت سه بعدازظهر به مأموریت تلخ خود ادامه دادند. سهیل موسی‌پور یکی از همین امدادگران است. ساعت 12 ظهر یعنی 6 ساعت بعد از عملیات روی زمین نشسته و هنوز هم از صحنه‌هایی که دیده است، شوکه شده: «ما جزو اولین تیم‌هایی بودیم که به اینجا رسیدیم. وقتی رسیدیم همه جا تاریک بود و آتش زیادی منطقه را فراگرفته بود. نیروهای آتش‌نشانی هم در محل حضور پیدا کردند. تا همین الان به دنبال اجساد می‌گشتیم. همه قربانیان تکه تکه شده بودند و حتی در باغ و خانه‌های اطراف هم افتاده بودند. واقعا صحنه‌های تلخ و دردناکی بود؛ اینکه هر ثانیه با یک تکه از بدن و وسیله‌ای از خانواده‌ها مواجه می‌شدیم، خیلی ناراحت‌کننده بود. هنوز هم تمام نشده؛ هنوز هم وقتی جست‌وجو می‌کنیم باز هم با تکه‌ای از اجساد مواجه می‌شویم.»
مهدی قشقایی یکی دیگر از امدادگران است. از تیم واکنش سریع هلال‌احمر استان تهران به محل اعزام شده است. او از همان دقایق اول در آن شهرک حضور یافت و صحنه‌ها را این‌چنین توصیف می‌کند: «وقتی خبر را اعلام کردند، حدودا یک ربع بعد در محل بودیم. اجساد به طرز دلخراشی روی زمین و هوا بودند. می‌گویم هوا چون بعضی از اجساد روی نرده‌ها یا سیم‌‌های‌خاردار افتاده بودند. تقریبا به جز دو سه جسد بقیه دیگر سالم نبودند. البته همان دو سه جسد هم سوخته بودند، فقط تکه تکه نشده بودند. قطعات به خانه‌های اطراف هم پرتاب شده بودند. در ابتدا اجساد سالم را جمع‌آوری کردیم، بعد به سراغ بقیه رفتیم و مجبور شدیم برای پیداکردن اجساد به خانه‌های مردم هم برویم. حتی یکی دو تا باغ خالی از سکنه در آن اطراف وجود داشت که مجبور شدیم با دستور قضائی قفل در آنجا را بشکنیم و وارد شویم. هلال‌احمر قم آخرین تیمی بود که به ما ملحق شد. حدودا 300 امدادگر بودیم و هر چه می‌گشتیم باز هم تمام نمی‌شد؛ این واقعا تلخ‌ترین مأموریتی بود که داشتیم.»


مسافر  خوش شانس پرواز: اگر خودروام توقیف نمی‌شد، الان زنده نبودم. آن شب خیلی عصبی شدم. می‌خواستم هر طور شده از آن وضع رها شوم و به فرودگاه برسم. هر لحظه داشت بیشتر دیرم می‌شد ولی سرگرد صادقی مانع رفتن من شد.


نیروهای هلال‌احمر از تمام استان تهران و حتی قم در محل حضور یافته‌اند و جست‌وجوها برای یافتن اجساد واقعا برایشان تلخ و دردناک است. عملیات از یک ربع بعد از حادثه آغاز شد، نیروهای امدادی وارد صحنه شدند و تا ساعت سه بعدازظهر به مأموریت تلخ خود ادامه دادند

 

یکی از شاهدان عینی: ناگهان زمین لرزید؛ صدای انفجار آن‌قدر زیاد بود که خانه‌مان به‌شدت تکان خورد. دویدم به سمت بیرون؛ باورم نمی‌شد. همه‌جا آتش بود و قطعه‌های زیادی که سوخته بودند و تازه فهمیدم هواپیما سقوط کرده است، تکه‌های اجساد و هواپیما تا خانه ما هم پرت شده بودند؛ واقعا شبیه به کابوسی وحشتناک بود


تعداد بازدید :  531