مسعود رفیعی طالقانی دبیر ویژه نامه
[email protected]
اول؛ شما یک شهروندید
بیشتر از 10سال پیش دومین دوسالانه هنرهای مفهومی در موزه هنرهای معاصر تهران برگزار شد و شماری از هنرمندان صاحبنام ایرانی و بینالمللی در آن شرکت کردند. این میان در این نمایشگاه شاید بیشتر از عباس کیارستمی و شیرین نشاط و آتیلا پسیانی، جوانی سیوچند ساله به نام حسین مرکزی جلوه کرد. اثری که او با عنوان سکوت فعال به نمایش عمومی گذاشته بود، چندان ساده بود که مخاطبش را به حیرت میافکند. مرکزی در طول روزهای برگزاری نمایشگاه، هر روز چندساعت به محل میآمد و در یکی از راهروهای موزه روی یک سکوی کوچک چوبی و در میان کادری که با طنابی سیاه رنگ روی دیوار کشیده بود، میایستاد و در چشم بازدیدکنندگان خیره میشد! کسانی بیتفاوت از کنارش میگذشتند اما عدهای نیز بودند که با دیدن او همه نمایشگاه را وا مینهادند و ساعتها میماندند به تماشا.
او اساسیترین مفهوم آغازین و فرجامین هنر، یعنی خود انسان را با خود به نمایشگاه آورده بود تا به نمایش بگذارد؛ خودش را!
درست بهخاطر میآورم که هر روز صدها تن در برابر او میایستادند و در چشمانش خیره میماندند. یک روز آنقدر صبر کردم تا ساعت بازدید از نمایشگاه بهسر آمد و نیز صبر من که به دیوار سیمانیای که پارک لاله را از خیابان کارگر جدا میکرد تکیه داده بودم. حسین از نمایشگاه بیرون آمد و بهراه افتاد. صدایش زدم و همراهش شدم. به میدان انقلاب نرسیده بودیم که رفاقتی میانمان شکل گرفت. همانجا از او پرسیدم که سکوت فعال تو چه میگوید؟ گفت: میگوید ای انسان تو خودت را فراموش کردهای! تو یک انسانی ... البته این سکوت، فریادی را در خودش حمل میکند که آدمها باید آن را بشنوند و اگر نه، همهچیز بیفایده است.
درست میگفت چرا که شما به هر متنی که رجوع کنید اعم از متون مقدس یا متنهای فلسفی، این انسانِ آگاه است که به دیدن، تعقل و فهم دعوتشده، یعنی انسانی که خودش مشتاق است برای دانستن و فهمیدن و نه انسانی که دوست ندارد چیزی را بفهمد.
حالا تصورش را بکنید چقدر خوب بود اگر هر روز ما با خودمان مواجه میشدیم تا فراموش کردههایمان را بهخاطر بیاوریم. فکرش را بکنید هر صبح که پایمان را از خانه بیرون میگذاشتیم کسی را روبهروی خود میدیدیم که به ما یادآوری میکرد ما یک شهروندیم. به نظرتان چنین کسی را نمیبینیم؟! یقینا که میبینیمش اما شاید روزهای زیادی است که صدای درونی او را نمیشنویم. این انسانی که از او حرف میزنم، خودِ ما هستیم که به اندازه یک نفر، شهر را مصرف میکنیم بیآنکه به اندازه همان یک نفر اصول این مصرف را درست بدانیم و به الزاماتش پای ببندیم!
بگذارید خلاصه بگویم؛ شما یک شهروندید.
دوم؛ شما یک داوطلبید؟
در گزاره اول این نوشتار، خبری بود که مثل زنگ ساعتی کوکی عمل میکند. یادآوری شهروند بودن برای هر شهروند! در این گزاره دوم اما پرسشی مطرح است. پرسش از من و شما که این نوشته را میخوانید و دقیقا از منظر یک شهروند است که این کار را میکنید. بدونشک همه ما در زندگیمان دستکم یکبار داوطلب بودهایم. داوطلب انجام دادن کاری یا رفتن به جایی یا... پس همه ما با معنای داوطلبی آشناییم؛ انجام کاری با میل و اراده شخصی. این میان اما در نسبت با پرسش این نوشتار، یکچیز فرق دارد.
بله، ما در زندگیمان دستکم یکبار داوطلب بودهایم- مثلا داوطلب رفتن به خدمت سربازی- اما داوطلبیهایی از این جنس، مواهبی جز برای شخص داوطلب دربر ندارد. پرسشی که این نوشتار بر آن ناظر است اما از شما میخواهد مثل همان شهروند آگاه که ناگزیر از دانستن مفهوم و الزامات شهروندی است به خودتان رجوع کنید. بعد ببینید آیا اگر روزانه میلیونها نفر داوطلب انجام کارهایی در همین زندگی شهری ما نشوند، ممکن است زندگی به جریان خود ادامه دهد و ما شهروند باقی بمانیم؟! مثلا اگر برخی رانندگان، داوطلب عبورنکردن از چهارراهی شوند – با در نظر گرفتن اینکه به لحاظ قانونی حق عبور، مال آنهاست اما اگر عبور کنند، منجر به تصادفی مرگبار با مایی میشود که مرتکب عمل خلاف قانون شدهایم. مثلا اگر آنهایی که دارند در میان کودکان کار و خیابان بهطور داوطلبانه دست به امر آموزش و یاریرسانی میزنند، دست از این کار بکشند یا اگر داوطلبان هلالاحمر دست از داوطلبی برای کمک به شما بردارند و در همین تعطیلات نوروز در خانههاشان بمانند... همینجاست که مفهوم داوطلبی در معنای گستردهتر خود که مورد اشاره این یادداشت است، طرح میشود. درست جایی که زندگی شهری با همه گرفتاریهایش در جریان است، اگر کسانی ایده داوطلبی را حمل نکنند، مفهوم شهروندی و آینده با اخلال روبهرو میشود. ما باید شهروند باشیم زیرا ناگزیر از آنیم که مثل یک شهروند زندگی کنیم و نیز باید داوطلب باشیم؛ در گام اول برای شهروند بودن و سپس برای تحقق زندگی هنجاری شهروندی برای دیگر شهروندان. باید داوطلب شویم برای کمک به شهروندانی که همه همنوع ما هستند و امکان زندگی شهروندی را چندان که در توان ماست برای همه محقق کنیم؛ برای زندانیان، برای کودکان، برای معلولان، برای کهنسالان، برای فرودستان ...برای انسان ها!