شماره ۱۳۹۴ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۸ اسفند
صفحه را ببند
اهل ایلام
نمی‌دانستم‌های من!

|  عبدالجبار کاکایی  |  ترانه‌سرا و شاعر   |

جای انگشت‌های پری روی سمنوی دیگ مسی مادربزرگ پای درخت‌مو، عطر گندم مچاله شده در چاهک چوبی و رد شیره سفید آن روی لب‌های 9 سالگی من، علامت عید بود. عید با برق کاغذهای رنگی و جست ماهی‌های قرمز می‌آمد با جوانه‌های برآمده از تن درخت توت، با آتش افروخته بر تپه‌های مجاور، با شلیک نور در تاریکی ایوان بهارخواب، با مهربانی لباس‌های نو بر شانه‌های استخوانی ما، با تن‌های بی‌رمق و چشم‌های درشت گنجشککان نوزاد گوشه ایوان در آشوب خانه‌تکانی، با صدای دهل فرش‌های کهنه بر طشت مسی حیاط و روبند غبارآلود مادر در آستانه در.
عید پیش از آینه و هفت‌سین به درک ما می‌رسید در جیب‌ها و دست‌های ما می‌نشست از سخاوت میهمان خنده‌رویی که سکه‌اش مزد زحمتی نبود مرحمتی کریمانه بود.
اما جای انگشت‌های پری بر سمنوی دیگ مسی باورپذیر شده بود و مثل زندگی روی لبه حقیقت و رویا دلهره‌آور. شیرینی سمنو اثر پنج‌انگشت مهربان او بود که خستگی از تن نحیف مادربزرگ  دور می‌کرد پری به چشم نمی‌آمد اما طعم شیرین سمنو از او بود. عطر و طعم و بو داشت اما چشم از این همه بی‌نصیب بود. صبح سمنو با عطر جوانه‌های تازه درخت مو آغاز می‌شد زندگی به اندازه 9سالگی من ساده بود نه گرهی نه افسونی. پیش از آنکه اثر انگشت‌های پری را بر سمنوی دیگ مسی ببینم بر سنگواره‌های فسیل بازمانده از دریایی موهوم در تپه‌های مجاور ایلام دیده بودم. رد او در هر کجا که نمی‌دانستم بود پاسخ قانع‌کننده‌ای به جست‌وجوی ناکام عقلی کال. حالا دیر زمانیست که 9 سالگی‌ام را ندارم در امتداد ریسمان عمری پر از گره و افسون، بی‌اثر انگشت پری مهربان، با خاطره شیرین سمنویی که در بسته‌بندی‌های جدید روی پیشخوان سوپرمارکت‌ها و کنار پیاده‌رو عابران و شاید پریان است. طعم افسانه‌ای و شیرین سمنو مزاج 40سالگی‌ام را به هم می‌ریزد نمی‌دانستم زمان این‌قدر ظالم و کشنده است، نمی‌دانستم روشن‌شدن این همه چراغ دقیقه‌ها و ساعت‌ها تاریکی شیرین و مطبوع 9سالگی‌ام را به تاراج می‌برد و طعم شیرین سمنوی دیگ مسی را در دهانم زهر می‌کند نمی‌دانستم‌های مرا پری مهربانی کو که با انگشت‌های شیرین و راز آمیزش پاسخ
  بگوید.


تعداد بازدید :  100