شماره ۱۱۲۴ | ۱۳۹۶ يکشنبه ۲۴ ارديبهشت
صفحه را ببند
گلابی برجام و جشن خودکفایی کود!

شهرام شهيد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي

طنزنویس

[email protected]

شنگول از پشت پنجره تو کوچه را نگاه کرد و گفت: مامان چرا چند روزه زباله‌هامون را نمی‌برن. کوچه پر از سوسک و موش شده. حبه انگور گفت: اینطوری حتما باز خاموشی زیاد میشه. آخه زباله‌ها را نبرن چطوری برق تولید می‌کنن؟ بزبزقندی گفت: هرچی می‌کشیم از این آقای قالیبافه. رفته هرچی ملک نجومی تو تهران بوده سند زده به نام رفتگرها. این بنده‌های خدا هم درگیر اسباب‌کشی هستن و نمی‌رسن بیان زباله‌ها را جمع کنن. یکهو از بیرون صدا آمد. یک وانتی پشت بلندگو داد می‌زد: سیب‌زمینی، پیاز، گلابیِ برجام... خونه‌دار زنبیلو بردار و بیا. شنگول سرش را از پنجره کرد بیرون و گفت: گلابی برجام دیگه چه صیغه‌ایه؟ راننده گفت: همون گلابی نطنزه دیگه. بعد از مناظره دیروز و حرف‌های رئیسی اسمش را گذاشتیم گلابی برجام. شنگول گفت: خب یک‌کیلو از این گلابی برجام میدی؟ درختی که جلوی در بود، گفت: نخر. این گلابی تو نارمک ارزون‌تره! شنگول گفت: وا! ‌هاشمی‌طبا روی نیمکت پردیس روبه‌روی خانه نشسته بود و به افق‌های دور خیره شده بود. یکهو گفت: شنگول جان فراخنابودن را رها کن. ما گل‌های خندانیم. خودمان باید قدم برداریم بیاییم سمت کالا. کالا که مثل سایه نیست خودش بیاد. بیاد هم از مبادی غیررسمی میاد که قشنگ نیست. منگول گفت: این روزا همه یا درخت شدن یا گل‌های خندان. از بس کود تو مملکت زیاد شده، اینجوریه‌ها. ‌هاشمی‌طبا گفت: بله امروز جشن خودکفایی گندم می‌گیریم اما چهار‌سال پیش جشن خودکفایی کود می‌گرفتن! فرقش اینه. شنگول گفت: اَه یاد بوش افتادم. اصلا گلابی نخواستیم. پنجره را بست. چند دقیقه بعد در زدند. حبه انگور گفت: کیه‌کیه درمیزنه؟ صدا از پشت درگفت: پستچی‌ام. خوشگل موطلایی خونه است؟ مامانشون گفت: اشتباه زنگ زدی. زنگ مغازه لوله‌کشی بغلی را باید بزنی. پستچی گفت: زنگ زدم کسی باز نکرد. میشه شما نامه را تحویل بگیری؟ بزبزقندی گفت: خب حتما رفتن یه جا لوله کنن بیان. حالا نامه از کجا اومده؟ پستچی گفت: انگار مردم بعد از دیدن فهرست دارایی‌های ایشان در تلویزیون دلشان کباب شده. یک کمپینی راه انداخته‌اند برای جمع‌کردن کمک‌های مردمی. انگار این کمک‌ها را با این نامه فرستادن. شنگول یواش گفت: مامان در را باز نکنی. دستت بخوره اثر انگشت شما میمونه رو پاکت. بزبزقندی خطاب به پستچی گفت: من دستم بنده. برمیگردن خودت بده بهشون. کمی که گذشت، بچه‌ها دیدن هیچ صدایی از تو کوچه نمیاد، خیلی غیرطبیعی بود. مامانشون لای در را باز کرد. درخت هنوز آن‌جا بود. گفت: سلام عرض کردم. به بهار خوش آمدید. بربزقندی گفت: ایییییش! میرسلیم از ته‌کوچه لخ‌لخ‌کنان می‌آمد. درخت بهش گفت: مهندس چرا لب و لوچه‌ات آویزونه؟ میرسلیم جواب داد. یک عمر رئیس فدراسیون نجات غریق بودم. قرار بود اگر این رفقای هم‌جناح تو مناظره‌ها غرق می‌شدن، نجاتشون بدم اما این جهانگیری و‌ هاشمی‌طبا تیوپ‌هامو سوراخ کردن. خودمم اونقدر آماده نیستم بزنم به دل آب. ازطرفی می‌ترسم رفقا غرق بشن و اصولگراها یک عمر منو مقصر بدونن. درخت خندید. بزبزقندی هم خندید. گفت: بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر/ دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟ در را بست و گفت: بچه‌ها چند روز زباله تولید نکنین تا تکلیف شهردار بعدی هم مشخص بشه.


تعداد بازدید :  666