شماره ۱۱۲۳ | ۱۳۹۶ شنبه ۲۳ ارديبهشت
صفحه را ببند
من درختم تو باهار!

شهرام شهيد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي طنزنویس [email protected]
یک روز شنگول و حبه انگور خونه نشسته بودن و مادرشون رفته بود منگول را که گشت ارشاد گرفته بود برگردونه خونه. شنگول و حبه انگور هم تا مادرشون خونه نبود که دعواشون کنه داشتن ادامه سریال گوزل را می‌دیدن که صدای در اومد. شنگول اول یک ملافه کشید رو تلویزیون. بعد دوتایی اومدن پشت در و گفتن: کیه کیه در می‌زنه؟ در رو با لنگر می‌زنه؟ صدایی از پشت در گفت من عمو میرسلیم هستم. حبه انگور گفت: مامانمون خونه نیست. میرسلیم گفت من با مادرتان کار ندارم. فقط اومدم ضمن طرح سی‌و‌پنج سوال در سی ثانیه رکورد گینس را بزنم و شما را ترغیب کنم به رأی دادن به خودم. شنگول نگاهی کرد به حبه انگور و گفت اصلا از کجا معلوم شما میرسلیم هستی؟ میرسلیم شروع کرد به زبان فرانسه حال و احوال کردن. حبه انگور گفت: ما بز هستیم، همه زبانی می‌فهمیم اما فرق بین زبان‌ها را تشخیص نمیدیم. میرسلیم گفت حالا من چیکار کنم؟ گفتن هیچی. رزومه نداری از زیر در بدی تو؟ میرسلیم یک برگه امتحانی دستش بود از زیر در فرستاد تو. حبه انگور شروع کرد به خوندن. بعد هی قیافه‌اش یه‌جوری‌تر شد. برگه را داد دست شنگول و گفت ما به کاپی نیاز نداریم. شما کاپی می‌کنی. اینا که نوشتی همه کاپی هستن.
میرسلیم سرش را خاراند. شنگول گفت: عمو میرسلیم این رزومه شما است یا دکتر مصدق؟ شما در آزادی بیان در مطبوعات نقش اول بودین؟ شما در ملی شدن صنعت نفت نقش اساسی داشتین؟ شما مخالف پلیسی کردن رسانه‌ها بودید؟ حبه انگور گفت: این روزها مد شده همه از رو دست هم کاپی می‌کنن. میرسلیم گفت: شما به جای گزافه‌گویی و جاده خاکی رفتن سوالات مرا جواب بدین. صدای مرد دیگری از پشت در شنیده شد. گفت: سلام. من جهانگیری هستم. شنیدم یکی از جاده خاکی گفت بدو بدو اومدم بگم دست به مهره بازیه. هرکی بره جاده خاکی خودم دارم براش. کی بود حالا؟ بچه‌ها گفتن میرسلیم بود. جهانگیری گفت این‌جا که کسی نیست. این‌جا فقط یک درخته. درخت گفت: بنده بقایی هستم و به ضرورت درخت شدم. آقای مشایی رفتن گل بچینن! جهانگیری گفت: عجب. اون یکی‌تان کجاست؟ درخت گفت: رفته گلاب بیاره. جهانگیری گفت: گلاب به روتان. خب بچه‌ها من میرم. کسی جاده خاکی زد صدام کنین. تا رفت قالیباف از پشت درخت اومد بیرون و گفت: این چهار درصدی‌ها... درخت چپ‌چپ نگاش کرد. قالیباف گفت: چیه پشت شما هم نمیشه قایم شد؟ درخت برگ‌هاش ریخت. قالیباف گفت بذار برم زنگ بزنم 137 بیان برگ‌هاتو جمع کنن. آخه بهار چطوری یهو پاییز شد؟‌ هاشمی‌طبا که رو نیمکت روبه‌رو نشسته بود گفت از برکت شما. میگم یه وقت شما چهار‌درصد آرای ماخوذه را کسب کنی خنده‌دار نمیشه؟ بعد یواش بلند شد و از همان راهی که اومده بود رفت. قالیباف پکر شد و نشست کنار درخت. چند دقیقه بعد رئیسی اومد. گفت من حرف خاصی ندارم. فقط گفتم حضور داشته باشم. شنگول گفت همه اومدن غیراز روحانی. رئیسی گفت منم همینو میگم. الان وقت افتتاح رگباری طرح‌ها است؟ من اطلاعات دقیقی از طرح‌ها دارم. خودم یک‌بار به آقای روحانی گفتم مرا ببر طرح افتتاح کنم جواب داد سرم خیلی شلوغه. شنگول گفت: عمو شما کاری نداری؟ گوزل که تمام شد بذار لااقل اوکیا ببینیم.


تعداد بازدید :  669