| آرونداتی روی|
دوسال بعد کوچاما کوچولو درحالیکه بیش از پیش عاشق پدر مولیگان بود با مدرک باغچهآرایی از روچستر برگشت. از آن دختر باریکاندام و جذاب هیچ نشانی بهجا نمانده بود. در سالهای اقامت در روچستر کوچاما کوچولو بهشدت رشد کرده بود. درواقع باید گفت کاملا فربه شده بود. حتی شلاپن، خیاز کوچک و محجوب در چونگام بریج، هم اصرار داشت که برای لوزهای کوتاه ساریاش دستمزدی برابر لوزهای بلند بگیرد. پدرِ کوچاما کوچولو برای اینکه او را از به فکر فرو رفتن باز دارد، مسئولیت باغچه جلوی خانه آیهن را به او محول کرد. او هم آن را به باغچهای غریب و ترسناک تبدیل کرد که مردم از کوتایام به دیدنش میآمدند. آن باغچه قطعه زمینی دایرهشکل و مملو از گل و لای بود که راه ماشینرویی شیبدار و شنی گرد آن میچرخید. کوچاما کوچولو آن را بهصورت پیچ و خمهایی پر از حصارهای کوتاه، صخرهها و راهآب آورد. گلی که بیش از همه به آن مهر میورزید، آنتوریوم بود. گلهای تک و شاداب آنها از روی سایهها، از لکههای سیاه تا قرمز به رنگ خون و نارنجی درخشان، مرتب شده بودند با زبانههای نقطهنقطه و برجسته همیشه زرد. کوچاما کوچولو بعدازظهرها را در باغچهاش میگذراند. با ساری و چکمههای لاستیکی. یک قیچی بزرگ باغبانی را با دستکشهای باغبانی درخشان و نارنجیرنگش میگرفت و با آن کار میکرد. چون یک رامکننده شیر، ساقههای لرزان مو را مهار میکرد و تیغهای کاکتوس را شکل میداد.
برشی از رمان خدای چیزهای کوچک