صادق میرزایی تاریخ پژوه
فرورفتن ایران در جنگ و خونریزی و بیثباتیهای به ارث رسیده برای جامعه ایرانی پس از سقوط صفویه، این سرزمین فرهنگ و تمدن را هر چه بیشتر از تحولات دنیای غرب که در مسیر مدرنیزه شدن گام برمیداشت، دور ساخت. بیثباتیهای خانمانسوزی که به جز فقر و نادانی و عقبافتادگی، ارمغانی برای این مرز و بوم به همراه نداشت؛ اما شگفت آن است که نخبگان و برجستگان آن روزگار ایران، هنوز با دیده حقارت به دنیای غرب نگاه کرده و مزیتی برای دنیای غرب قایل نبودند و در خوشبینانهترین حالت کشورهای اروپایی را نوکیسگانی تلقی میکردند که به احترام فرهنگ و تمدن ایران زمین باید کلاه از سر برداشته و تعظیم کنند.
اما حادثهای که در این میان بسان تلنگری، برخی از نخبگان و فرهیختگان ایرانی را بیدار ساخته و نسبت به اتخاذ تصمیمهای درست و منطقی در قبال نوآوریهای مغرب زمین ترغیب کرد، جنگهای اول و دوم ایران و روس بود. با تصرف شبه قاره هند توسط بریتانیا و نگاه استراتژیکی که کشورهای قدرتمندی نظیر انگلیس، فرانسه و روسیه به این سرزمین ثروتمند داشتند، ایران بهعنوان معبر و دالانی حایز اهمیت برای این قدرتهای جهانی، تحت نفوذ این قدرتها قرار گرفت. مسالهای که باعث تنش میان دولت ایران و این قدرتهای جهانی شد. در دوره فتحعلی شاه قاجار و پس از شسکت ارتش سنتی و فاقد تجهیزات و تکنولوژی ایران در برابر ارتش روسیه، نیاز به فناوری روز و علوم جدید میان برخی از نخبگان و فرهیختگان ایرانی احساس شد. عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه، از نخستین کسانی بود که ضرورت داشتن ارتشی نوین و مجهز به تجهیزات جنگی جدید را احساس کرد و علت شکست قوای ایران از ارتش روسیه را در کاربرد روشهای جنگی سنتی و استفاده از ابزارآلات جنگی قدیمی میدانست. به همین منظور عدهای از جوانان مستعد از خانوادههای اشرافی و سرشناس را برای فراگیری علوم جدید (بهویژه علوم و فنون مرتبط با نظام و جنگ) به فرنگستان اعزام کرد. اولین جرقههای تجدد و نوآوری به خاطر ضعف در توان نظامی ارتش احساس شد؛ مسالهای که عباس میرزا را به نوآوری و مدرن کردن قوای نظامی مجاب ساخت. بعد از این بود که نیاز به نوآوری و تجدد در همه عرصهها احساس شد و نخبگان و روشنفکران را به اقتباس از کشورهای پیشرفته در امور مختلف، جهت عقبنماندن از قافله تمدن و پیشرفت واداشت.
طرفداران تجددطلبی و نوآوری، به فراخور پیش زمینههای ذهنی و میزان وابستگی مذهبی و ملی خود، تعابیر متفاوتی از تجددطلبی داشتند. گروهی همانند میرزا ملکمخان، خواهان پیروی حداکثری از تمدن غرب بوده و عامل پیشرفت مملکت و نجات از بدبختی ناشی از عقبافتادگی را، نمونهبرداری کامل از کشورهای قدرتمند و مترقی اروپایی میدانست. میرزا ملکمخان تا جایی پیش رفت که همانند میرزا فتحعلی آخوندزاده معتقد به تغییر یا اصلاح خط و الفبا بود. او معتقد بود که از عوامل مهم بیسوادی مردم و در نتیجه عقبماندگی آنها از علوم و فنون جدید، سخت بودن الفبا بوده که با تغییر آن میتوان مشکلات بسیاری را حل کرد. ملکم راه سعادت و خوشبختی جامعه را در الگو گرفتن از غرب میدانست و معتقد بود که کشور ما باید در تمامی اصول و ارکان خود از غرب تبعیت کند و بدون
چون و چرا و بیهیچ تصرفی، در مسیری که غرب پیموده است، حرکت کند؛ درحالیکه برخی دیگر مانند عباسمیرزا و امیرکبیر، فقط خواستار این بودند که تکنولوژی و فناوریهای غربی به جامعه ایرانی منتقل شود و از نهادینه شدن فرهنگ و تمدن غربی در جامعه ایرانی هراسان بودند. شاید یکی از عللی که امیر کبیر را واداشت تا به جای اعزام دانشجو به اروپا، اقدام به تأسیس مدرسه دارالفنون در تهران کند، نگرانی او از تأثیرپذیری دانشجویان اعزامی از فرهنگ اروپاییها بود.
میتوان چنین گفت که شکستهای متعدد ایران در صحنه نبرد با روس و پس از آن بریتانیا(بر سر مسأله جداسازی هرات، بلوچستان و ...) این احساس را میان نخبگان و روشنفکران ایجاد کرد که برای پیشرفت و هموزن شدن با قدرتهای بزرگ باید اساس تکنولوژی و فنون غربی را اقتباس کرد؛ برای اقتباس فناوری غربی نیز راهی جز آموزش و تعلیم نیروهای متخصص و ورزیده نیست. به همین علت بود که عباس میرزا نخستین گروه دانشجویان منتخب خود را برای فراگیری علوم و فنونی مشخصی به اروپا گسیل داشت. اما مسالهای که تا چندی به آن اهمیت داده نمیشد، این بود که فقط قشر خاصی برای آشنایی با فنون و علوم جدید راهی اروپا میشدند. در حقیقت نسبت به تجددطلبی و مدرنیزه کردن ایران به صورت گزینشی و محدود نگاه میشد. با مراجعه به نامههای عباس میرزا میتوان به این نگرش جزءگرایانه پی برد. اما پس از این بود که امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکمخان و عبدالرحیم طالبوف به آموزش عمومی به سبک جدید و تنویر افکار عمومی در راستای پیشرفت و تجدد، نظریات خود را مطرح کردند. اینان معتقد بودند که برای رسیدن به دروازههای ترقی باید ابتدا جامعه را آگاه ساخت، زیرا جامعه نادان و بیسواد قابلیت حرکت در مسیر تجدد و پیشرفت را نخواهد داشت. با مراجعه به کتاب«احمد» عبدالرحیم طالبوف یکی دیگر از تجددطلبان قرن نوزدهم میلادی میتوان دغدغههای فکری روشنفکران و تجددطلبان آن برهه از تاریخ را به وضوح دریافت. کتاب «احمد»که الهام گرفته از «امیل» ژان ژاک روسو است، علل عقبماندگی ایرانیان را چنین ترسیم میکند: «هر ملتی که رجال متنفذ او زودباور و بیعلم و بیتجربه و طلادوست باشند، با سرپنجه صیدافکن شاهین اقتدار استرلینغ و روبل و دلار و فرانک، زودتر از دیگران شکار شوند.» زیرا این مدیران و رجال سیاسی ضعیف و ناتوان هستند که مملکت و کشوری را به قهقرا برده و به انحطاط میکشانند؛ اما نباید این نکته را فراموش کرد که از نظر امثال طالبوف، رجال سیاسی و حاکمان باید از مردم لایق و باسواد و با تجربه انتخاب شوند که لازمه آن داشتن جامعهای آگاه، باسواد، با فرهنگ و تخصص لازم است که رسیدن به این مهم نیازمند واکاوی در امر آموزش و پرورش و استفاده از تجارب و روشهای جدید است.
مروجان و مبلغان تجددطلبی برای وصول به اهداف خود، راه چندان سادهای را در پیش رو نداشتند؛ وجود مخالفان و معارضان قدرتمندی همچون برخی از روحانیون سنتی که نگرش مثبتی به نیات تجددطلبان نداشته و هدف آنان را استحاله فرهنگ دینی و ملی این مرز و بوم و درنهایت سرسپردگی کامل در برابر غرب میدانستند، از این نمونه بود. نمیتوان علما را مخالف علم و تکنولوژی و پیشرفت دانست، اما دغدغهها و نگرانیهای آنان درخصوص اضمحلال ارزشهای دینی در کنار نیات شوم استعمار، برخی از علما را وا میداشت تا با موضعگیری در برابر تجددطلبی خصوصا از نوع تجددطلبی امثال ملکمخان و آخوندزاده، راه را بر پیشرفت قطار تجدد ببندند. صاحب نظری به نام مونیکا ام.رینگر بیان میکند: «برخی از روحانیون نیز با آمدن تعلیم و تربیت نوین که لازمه تجدد و پیشرفت بود، جایگاه سنتی خود بهعنوان متولیان امر آموزش را از دست میدادند، به همین جهت به مخالفت با مدرنیزم و لازمه آنکه تعلیم و تربیت نوین بود، پرداختند».
تجددطلبی که روزی دغدغه اصلی منور الفکران آن روز برای نجات مملکت محروسه فارس از زوال و خمودگی ناشی از ناتوانی دولتمردان ایرانی بود، آنگونه که بایسته و شایسته بود، نتوانست جامعه ایرانی را مجذوب خود سازد.
علل این ناکارآمدی را میتوان در عوامل مختلفی جستوجو کرد؛ روند مدرنسازی در ایران بدون توجه به نیازهای واقعی ایران آن روز و بدون برنامهریزی دقیق در راستای نیازها صورت پذیرفت. هیچگاه هم بهصورت واقعی توجهی به بومیسازی مدرنیته یا تجدد نشد، عاملی که خود سبب شد، تجددطلبی ایران را به پیشرفت و ترقی واقعی رهنمون نسازد. عامل دیگر در مخالفت برخی از علما و روحانیون با جریان تجددطلبی خلاصه میشود. تجددطلبان در این راستا مرتکب دو اشتباه اساسی شدند: 1- سعی در بومیسازی مدرنیته نکردند. 2- کوشش قابلتوجهی برای توجیه روحانیون و دستگاه روحانیت و اذهان عمومی در راستای نیاز مملکت به پیشرفت و ترقی نکردند.
هر چند روحانیت یا حداقل برخی از روحانیون احساس نیاز به فناوری روز و علوم جدید را احساس کرده و خود مروج پیشرفت و ترقی بودند. مخالفت برخی از علما با تجددطلبان ناشی از عملکرد اشتباه این تجددطلبان در درک و هضم تجددطلبی و مدرنیته بود وگرنه پیشرفت و ترقی امری منطقهای و محلی نیست که بتوان آن را در ظرف مکان محدود ساخت و آن را ارمغان غرب و شرق تلقی کرد. اما برداشت اشتباه برخی از تجددطلبان نظیر ملکمخان که معتقد بود از سر تا پا باید فرنگی و غربی شد و آغاز تجدد و پیشرفت را از تغییرات ظاهری میدانست، روند مدرنیزاسیون در ایران را با چالش مواجه ساخت. تغییرات ظاهری که نماد تجددطلبی بود در جامعه ایرانی گاه به کندی و گاه با سرعت شکل گرفت، اما حقیقت و روح مدرنیته و تجدد، محلی از اعراب پیدا نکرد. شهرهای بزرگ و پرزرق و برق که نماد تجدد و مدرنیته بودند، به سرعت تمام رشد کردند؛ اما فرهنگ شهرنشینی و اخلاق اجتماعی به موازات آن رشد نکرد. رهاورد پیشرفت که لوازم و ابزارآلات زندگی امروزی است، به وفور در زندگیهای مردم وارد شد، اما فرهنگ استفاده از این لوازم نهادینه نشد. تجددطلبی نیازمند شناخت و فرهنگ بود، که نه شناخت صحیحی (البته در برخی از موارد) از آن به دست آمد و نه فرهنگسازی مناسب درخصوص تجدد، پیامدهای آن و نیازهای جامعه به آن صورت پذیرفت. تا چه اندازه نسبت به اینترنت و شبکههای اجتماعی، ماهواره، تلفنهمراه، خودرو، لوازم مصرفی تجملاتی و ... که جزو لا ینفک زندگی روزانه میلیونها انسان شدهاند، شناخت پیدا کرده و تا چه اندازه نسبت به فرهنگسازی درخصوص استفاده از این رهاورد تجدد در راستای داشتن زندگی بهتر تلاش کردهایم؟ شناخت و فرهنگسازی دو اهرم اساسی است که ما را یاری میکند، هر چه بهتر تجددطلبی را درک کرده و در راستای مترقی ساختن جامعه خویش گام برداریم.