شماره ۱۱۱۵ | ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت
صفحه را ببند
مرکز مشاوره
مثلث
جابرحسین‌زاده - طنزنویس

   دختری که توی کوچه صدایش می‌کردیم سمیرا گازو، 20‌سال بعد با یکی از پسرهای همان کوچه ازدواج کرد که آن موقع‌ها صدایش می‌زدیم موسی خرخاکی. این موضوع را یک روز ظهر که توی آفیسم نشسته بودم، فهمیدم. هر دو در رقابتی نزدیک، صاحب عنوانِ مردم‌آزارترین بچه محله بودند. موسی ده، دوازده باری سمیرا را کتک زده بود و سمیرا هم سی، چهل باری گازش گرفته بود. ماها که رویشان اسم گذاشته بودیم هم کتک‌خورهای محل بودیم و چون زورمان به هیچ‌کدامشان نمی‌رسید فقط می‌توانستیم پشت سرشان مسخره‌شان کنیم. آن روز ظهر نشسته بودم توی باجه عوارضی کرج- قزوین و درست وقتی موسی شوت‌بازی درآورد و نیم‌متر از پنجره باجه دور شد و بعد تا نصف از لای شیشه خودرو آمد بیرون که پول بدهد شناختمش. داد زدم: «خرخاکی ... موسی ... تویی؟» درواقع بعد از این‌که لبخندش را دیدم و فهمیدم که او هم من را شناخته، جرأت پیدا کردم اسمش را داد بزنم. البته حقیقت ماجرا این بود که موسی خرخاکی وقتی بالاتنه گنده‌اش را از پنجره خودرو آورد بیرون و زل زد توی چشمهام، بلافاصله فریاد کشید: « جابر یابو، این توو چی‌کار می‌کنی؟» بعد هم که من آشنایی دادم و پول را گرفتم و بقیه پول را همراه قبض گذاشتم کف دستش؛ رفت جلوتر لای آن همه خودرویی که فکر می‌کردند حتما باید بعد از عوارضی‌ها بزنند بغل و چای یا کوکو یا نان و پنیر و سبزی بخورند یا خلاصه یک غلطی حتما باید بکنند، پارک کرد و با خانم کنار دستش دوتایی آمدند طرفم که دیدم ‌ای داد، سمیرا گازو است. سمیرا رفته بود دندان‌های دراز و بدقواره و دردناکش را ارتودنسی کرده بود و حالا مثل خانم‌دکترها لبخند می‌زد. یکبار پشت گردنم را طوری گرفته بود لای دندان‌هایش که مثل جونده کوچکی با دست و پاهای آویزان توی دهان پلنگی گرسنه، فلج شده بودم و مانده بودم منتظر سرنوشت شومم. همه را گاز می‌گرفت. بعدها اصل ماجرا را که ریشه‌یابی کردیم، فهمیدیم یکبار که بابایش صبح رفته توی صف نانوایی و گردنش کبود بوده به هم‌محله‌ای‌ها توضیح داده که دخترش سمیرا دیشب وسط بازی کلمبیا- آلمان غربی، پریده گردن بابایش را گاز گرفته. اصلا بخشی از احوالپرسی باباهایمان توی قهوه‌خانه و کلوب پینگ‌پنگ این شده بود که «سمیرا دیگه گازت نگرفته؟» بعد یکی دیگر از باباها از آن یکی می‌پرسید «مهندس، بچه شما گاز نمی‌گیره؟» «نه والله، بچه ما طبعش سرده.» بابای سمیرا هم مدتی بعد بچه را مجبور کرده بود برود دست دخترخاله یک‌ساله‌اش را گاز بگیرد که به‌عنوان سند به در و همسایه نشان بدهد. سمیرا هم خوشش آمده بود و از آن به بعد راه و بیراه مثل سگ بچه‌های کوچه را گاز می‌گرفت.

 


تعداد بازدید :  575