شماره ۴۰۵ | ۱۳۹۳ شنبه ۲۶ مهر
صفحه را ببند
گفت‌وگوی «شهروند» با دکتر‌هادی خانیکی
قاعده مندی جامعه نظاره‌گری را کمتر می‌کند

کارل پوپر می‌نویسد: «تکامل جامعه بشری، فرآیند تاریخی بي‌مانندی است که شرح و وصفش قانون ندارد، بلکه صرفا یک گزارش منحصربه‌فرد تاریخی است.» آنچه در روند این تکامل تدریجی به وقوع پیوسته، ترکیبی از دستاوردهای مثبت و تبعات منفی بوده که در جوامع مختلف به شکل‌های گوناگون نمود و بروز یافته است. جامعه نظاره‌گر را نیز شاید بتوان نمونه‌ای از نتایج منفی رشد و توسعه اجتماعات انسانی دانست. امروز در ادامه بخش نخست گفت‌وگو با‌ دکتر هادی خانیکی، به جست‌وجوی ابعاد دیگری از نظاره‌گری در جامعه امروز ایران می‌پردازیم.

 بر مبنای تعریفی که از جامعه نظاره‌گر داشتید، می‌توانیم نتیجه بگیریم که این نوع جامعه، خود، نوعی ناهنجاری به شمار می‌آید. بر این اساس و به منظور شروع گفت‌وگو لطفا توضیح دهید که هنجار مسلط در یک جامعه گرفتار نظاره‌گری چیست؟
به نظر من جامعه نظاره‌گر اگرچه یک واقعیت است که تحت‌تأثیر عوامل مختلف شکل می‌گیرد، ولی واضح است که وضع مطلوبی به شمار نمی‌آید و همان‌طور که گفتید، نوعی ناهنجاری است، چون ناهنجاری از نوعی عدم‌توازن و گسستگی در بخش‌های مختلف به وجود می‌آید. ما در یک تقسیم‌بندی کلی درباره نوعی جامعه باثبات برمبنای سنت و نوعی جامعه مستقر براساس مدرنیته بحث می‌کنیم. جامعه درحال گذار در میانه قرار گرفته و به عبارتی دچار سرگردانی بین سنت و مدرنیته است. یعنی از پوسته سنتی خود خارج شده اما به یک وضع مستقر مدرن، دست نیافته است. در جامعه درحال گذار، نسبت به جامعه سنتی و مدرن، تراکم و تعدد نابهنجاری‌ها بیشتر است. چراکه این نوع جامعه در نگرش و رفتار، سامان واحد و غالبی ندارد.
 در منابع مختلف بیان می‌شود که جامعه ما هم درحال گذار است. تا چه حد با این گفته موافقید؟
در تعریف کلی این سخن درست است، اما نقدهایی که به این تعریف، مطرح می‌شود هم صحیح است. ازجمله این‌که گذار چقدر طول می‌کشد؟ آیا این بازه زمانی، دوره‌ای از ابتدای مواجهه ما با تجدد در ابتدای قاجار و شکست ایران در جنگ با روس‌ها تاکنون را دربرمی‌گیرد؟ با توجه به عبور جوامع مختلف از این دوران، گفته می‌شود که گذار به‌طور معمول 10 یا 20 یا 30‌سال به طول می‌انجامد، ولی بالاخره طول این گذار برای ما مشخص نیست و اگر مسأله کهنگی زبان را کنار بگذاریم، می‌بینیم که ما هنوز در همان مسائل دوران قاجار، بي‌زمان و بي‌مکان مانده‌ایم. مسائل بنیادین فرهنگی - اجتماعی جامعه ما همچنان باقی است. انگار نه انگار که نزدیک به 200‌سال از دوران گذار ما گذشته است. اگر مبنای سوال شما این موارد باشد، پاسخ من مثبت خواهد بود. ولی حالت گذار به دلیل طولانی شدن، تقریبا یک مفهوم کلی است که بازهم خصوصیات ریزتر جامعه ما را بیان نمی‌کند. اگر به‌طور خاص بپرسید که این دوره‌ای که در آن به‌سر می‌بریم و جامعه‌ای که با آن مواجه هستیم، چه ویژگی‌هایی دارد، می‌گویم هم ویژگی درحال گذار وجود دارد - که درحال گذار بودن خصلت عام جامعه شده است - و هم این‌که باید ببینیم درحال گذار بودنش با گذشته خود یا با جوامع دیگر درحال گذار، چه وجوه تمایزی دارد. جامعه ما علایمی از تغییر را نشان می‌دهد- اعم از این‌که ما این علایم را فرصت بدانیم یا تهدید- که تحت‌تأثیر متغیرهای جدیدی مثل ورود به عصر اطلاعات یا جهانی شدن و نظایر اینهاست. چنان که در بحث قبلی گفتم یکی از دلایل نظاره‌گری جامعه ما، رسانه‌ای شدن زندگی است که در بسیاری از مواقع، نظاره را به جای کنش می‌نشاند. در جامعه مشارکت جو و غیرنظاره‌گر حتما حضور افراد در ورزشگاه بر تماشای مسابقات از طریق رسانه‌ها ارجح است. کار در محل به کار در خانه ترجیح دارد. رفتن به مقابل دانشگاه تهران برای خرید کتاب، بهتر از سفارش تلفنی آن است. فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی زندگی را تسهیل کرده اما درواقع تغییردهنده بسیاری از اموری بوده که خود، نوعی حیات اجتماعی را شکل می‌داده‌اند. مثلا شبکه‌های اجتماعی را پر رنگ‌تر کرده است. امروز به جای این‌که افراد در شبکه‌های ارتباطی واقعی مثل هیات‌ها، دوره‌ها و دورهمی‌ها قرار بگیرند که فیزیکی است، در اجتماعات مجازی با هم ارتباط برقرار می‌کنند که طبیعتا منتقل‌کننده همه ویژگی‌های جامعه واقعی نیست. احساسات، عواطف و رودربایستی‌ها، سلسله مراتب و... در حالت مجازی تغییر می‌یابند. به همین اعتبار، تماشاگر شدن برای جامعه‌ای که خیلی زود وارد عصر اطلاعات و ارتباطات شده، طبیعی است. جامعه‌ای که فرصت تغییر آرام داشته باشد، بین مدرن شدن و سنتی بودن، توازن ایجاد می‌شود. اما جامعه‌ای که این مسیر را سریع طی می‌کند، به تعبیری می‌توان گفت که در همه حوزه‌ها بدقواره یا کج مدرن می‌شود. یعنی مثلا نهاد سیاسی تشکیل می‌شود، اما در مضمون و محتوای خود از همان مناسبات عشیره‌ای و قبیله‌ای تبعیت می‌کند. نهاد اقتصادی جدید شکل می‌گیرد، ولی در آن از مشارکت اقتصادی مدرن خبری نیست. نهاد اجتماعی تأسیس می‌شود، اما از قواعد مدنی به دور است. نظاره‌گری، وضع طبیعی جامعه مدرن نیست. در جامعه مدرن، مشارکت، به جای این‌که صورت توده‌وار قدیمی را داشته باشد، نهادمند می‌شود. ولی وقتی جامعه دچار در هم تنیدگی و فشردگی تعارض‌ها و تضادها است و تمایل پیدا می‌کند که این مسیر را زود طی کند، گرفتار سرگشتگی می‌شود. به نظر من سرگشتگی و سرگردانی، خود منجر به ایجاد جامعه نظاره‌گر می‌شود. چون افراد درحال انتظار هستند و بي‌هیچ برنامه‌ای در انتظار اتفاقات آینده می‌نشینند.
 آیا سیال بودن افراد در جامعه نظاره‌گر، می‌تواند مبین پیدایش شکل نوینی از فرهنگ اجتماعی باشد؟
طبیعتا وقتی نظاره‌گری در جامعه‌ای وجه مسلط شود، می‌توان گفت که هنجارهای غالب نیز دچار نوعی بحران خواهند شد. در هنجارها تشتت به وجود می‌آید. به این دلیل که تفاوت نظاره‌گری با کنش این است که در نظاره‌گری، هنجارهای پنهان با هنجارهای آشکار تفاوت می‌یابند و باید در دو لایه متفاوت به جامعه توجه کرد. آنچه که احتمالا در صورت پنهان جامعه ارزش محسوب می‌شود، الزاما در صورت آشکار، ارزش نیست. بلکه نگاه غالب این است: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» که نوعی تبعیت از فرهنگ رسمی نیز می‌تواند باشد. به‌خصوص وقتی تلقی هم این‌گونه می‌شود که برای مخالفت با فرهنگ غالب، باید هزینه‌های سنگین‌تری پرداخت، به جای این‌که رسما مخالفت انجام بگیرد، تبعیت و حتی همسویی نشان داده می‌شود، درحالی‌که به صورت غیررسمی مخالفت وجود دارد. در مسائل بنیادینی که در مورد جامعه ما نیز گفته می‌شود، مشکل همین است. یعنی جامعه در شکل پنهان، نظم و قانون را ارزش نمی‌داند، چون به اعتبار قانون، راستگویی، عدالت، شایستگی و... به منافع خود دسترسی پیدا نمی‌کند و به همین دلیل در گفته و زبان و تبلیغات، این موارد را تعریف می‌کند، اما درواقع اینها را قبول ندارد.
 بر این مبنا شاید بتوان گفت که هنوز التزام به قانون در برخی افراد، درونی نشده است.
بله، اما چرا نشده است؟ جامعه قانون‌گرا جامعه‌ای است که همه شهروندان به این نتیجه می‌رسند که با رعایت قانون، نفع خودشان نیز تأمین می‌شود. ولی اگر بدانند که در برخورد قانونی، نفعی برای آنها وجود ندارد، فقط مدتی کوتاه در برابر عدم رعایت قانون مقاومت می‌کنند. ازجمله عوامل زمینه‌ساز درونی شدن این است که ذینفع در نفع مشترک، دخیل باشد. یعنی شهروندان بدانند که با رعایت قانون، صف و نظم، سود می‌برند. ولی اگر استنباط این باشد که با رعایت هرکدام از این موارد، آنها از نفع خود دور می‌شوند، همین مسأله عاملی می‌شود برای درونی نشدن التزام به قانون. باز برمی‌گردم به همان ویژگی جامعه نظاره‌گر. این نوع جامعه، باری به هرجهت است و افراد، ضرب‌المثل «چو فردا شود فکر فردا کنیم» را سرلوحه خود قرار می‌دهند. در این حالت در زندگی واقعی و ملموس افراد، نسبت به این‌که مشارکت و کنشگری آنان در جامعه به سودشان باشد، تردید وجود دارد. یعنی دولت‌ها، نهادهای مدنی، گروه‌های مرجع و نخبگان باید بتوانند با فراهم کردن زمینه‌های مشارکت مدرن یا کمک به زمینه‌های مشارکت سنتی، جامعه را از حالت بلاتکلیفی و ابهام خارج کنند.

ادامه از صفحه 9| هرچه جامعه نهادمند‌تر و شبکه‌های اجتماعی قدرتمندتر شوند، هرچه نخبگان جامعه نسبت به روند تحولات جامعه امیدوارتر باشند، جامعه از شکل توده‌وار خود که نظاره‌گر است، بیشتر فاصله می‌گیرد. البته اصطلاح نظاره‌گر به این معنی نیست که هیچ کاری در جامعه صورت نمی‌گیرد، اتفاقا در جاهایی نیز کنش رخ می‌دهد، اما کنش مورد بحث، حساب شده و درازمدت نیست، گذراست. این دقیقا حالتی است که در جامعه ما اتفاق افتاده، سطح مشارکت در جامعه ما پایین است. شما به صورت مقطعی هم می‌توانید مشاهده کنید که در واکنش به حادثه‌ای مثلا انتخابات در یک بازه زمانی چند روزه، مشارکت اوج می‌گیرد و بلافاصله فروکش می‌کند. یا مثلا در پی وقوع زلزله‌ای احساسات جامعه جریحه‌دار می‌شود و همه برای کمک به آسیب‌دیدگان مشارکت می‌کنند، اما بعد رها می‌شود. نکته این است که قاعده‌مندی جامعه، نظاره‌گری را کمتر می‌کند.
 آیا می‌توان گفت که مردم ما هنوز منافع فردی را به جمعی ترجیح می‌دهند؟
دقیقا به هر میزانی که جامعه از جامعه مدنی دورتر شود، نفع شخصی جای نفع جمعی را می‌گیرد. در مناسبات سنتی نمونه‌های فراوانی از حساس بودن نسبت به حوادث داریم. اما این حالت در صورت‌های مدرن جای خود را به نوعی تقسیم کار می‌دهد. یعنی شهروندان عملا تربیت می‌شوند که در صورت بروز حادثه‌ای به این فکر باشند که از دست آنها چه کاری برمی‌آید. مثلا وقتی خانه‌ای آتش می‌گیرد از جمع شدن افراد در مقابل آن خانه و آه کشیدن مشکلی حل نمی‌شود. مهم این است که افراد به موقع به آتش‌نشانی خبر دهند. کسانی خودروهای در مسیر را به جای دیگری هدایت کنند. یعنی به جای این‌که همه یک کار را انجام دهند، هر فرد در جامعه مدنی به این سمت می‌رود که چه کاری از دستش برمی‌آید. این نظاره‌گری نیست، اتفاقا کنشگری است. چون هرکس به دنبال درک و انجام وظیفه خود در آن لحظه است. اما در جامعه غیرمدنی همه می‌خواهند کسی را که معتاد شده، نصیحت کنند یا برای حل مشکل زن و شوهری که اختلاف پیدا کرده‌اند، مداخله کنند. «همه می‌خواهند مداخله کنند» در جامعه جدید هیچ ضرورتی ندارد ولی این‌که همه نسبت به مشکل احساس وظیفه کنند، مهم است. در شرایطی بین نفع شخصی و جمعی تعارض وجود دارد. جامعه‌ای که در آن نفع جمعی بر فردی ترجیح دارد، توسعه‌یافته‌تر، اخلاقی‌تر و به بنیان‌های مذهبی نزدیک‌تر است. اما در همه جا که فرد و جامعه در برابر هم قرار ندارند. یعنی جامعه همیشه حالت دوگانه ندارد. فرد در جمع معنا می‌یابد و جمع نیز با حضور فرد شکل می‌گیرد. فرد نادیده گرفته نمی‌شود، اتفاقا تمایز هم دارد ولی ویژگی‌های شخصی افراد هم دیده می‌شود. اما وقتی که به تقابل می‌رسد، به‌خصوص وقتی دوره گذار، دوره سریعی است و جامعه در آن واحد دستخوش تغییرات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می‌شود، تعریف متوازنی که بین فرد و جمع وجود دارد، از بین می‌رود و منفعت خواهی فردی حرف اول را می‌زند. من فکر می‌کنم یکی از عوارضی که الان در جامعه ما وجود دارد، این است که شهروندان چون احساس بي‌پناهی می‌کنند، یعنی نهادهای حامی خود را در ساخت دولتی و اجتماعی و مدنی کارآمد و فعال نمی‌بینند یا به آنها اعتماد کامل ندارند، به این فکر می‌افتند که خود به دنبال دفاع از منافع شخصی باشند. انسان‌های بي‌پناه، بستر آسیب‌های اجتماعی هستند. به دلیل این‌که به اعتبار بي‌پناهی خود، فکر می‌کنند که باید مجری قانون باشند. چون کسی را نمی‌بینند که به فکر آنها باشد، دایما در تکاپوی خود هستند و این معمولا در عبور سریع جوامع از وضع آرمانی به وضع زمینی رخ می‌دهد. جامعه ما تجربه دوران انقلاب و جنگ را دارد و ما به یاد داریم که در هرکدام از آن وقایع چقدر نفع جمعی بر فردی مقدم بود، چقدر همه به فکر هم بودند و در ایثار و فداکاری از یکدیگر پیشی می‌گرفتند. در دنیای امروز، فرد ناگهان احساس می‌کند که به جای آن فداکاری که او را از زندگی عقب انداخته، باید جبران مافات کند، اینجاست که یکی از مشهودترین، متراکم‌ترین و مضرترین آسیب‌های اجتماعی شکل می‌گیرد. نسلی که از مشارکت اجتماعی، فرهنگی، ایثار و فداکاری یا ترجیح منفعت جمعی بر فردی احساس مغبونیت کند، به گرگ جامعه بعد از خود مبدل می‌شود.
  اگر بحث را از منظر تئوری بي‌هنجاری ادامه دهیم، می‌توانیم بگوییم که آنومی اجتماعی، نوعی آشفتگی در جامعه است که بر اثر آن، افراد نمی‌توانند برمبنای یک نظام منبعث از قواعد مشترک با هم ارتباط برقرار کنند. با این تعریف شاید بتوان گفت که اکثر اجتماعات انسانی در گذر سال‌ها دچار نوعی آنومی بوده‌اند. اما در بحث اشاره داشتید که سایر جوامع این حالت را مدیریت کرده و از آن به سلامت عبور کرده‌اند. در جامعه ما چه اتفاقی افتاده که شاید هنوز در شناخت و مدیریت این نوع از آنومی‌ها آن‌گونه که باید و شاید، موفق نبوده‌ایم؟ چه تفاوتی بین جامعه ما و دیگر جوامع وجود دارد؟
تاکید می‌کنم که نسبت به جامعه ایران، بدبین نیستم. اما بین وضع مطلوب و دستاوردهایی که جامعه به آن رسیده شکافی وجود دارد. یعنی جامعه ایرانی خیلی از عوامل مساعد توسعه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ... را در بطن خود داشته و دارد و به این اعتبار، مرتبا ناراضی است. یکی از ویژگی‌های فرهنگی که جامعه ما در دوره مدرن دارد، ناراضی بودنش است. چون سطح انتظاراتش بالاست. یعنی جامعه حداقلی نیست و وقتی بین این انتظارات فزاینده و دسترسی به آنها فاصله می‌افتد، نارضایتی و سرخوردگی ایجاد می‌شود. این همان بحث لرنر است که می‌گوید: «انقلاب توقعات فزاینده به انقلاب سرخوردگی فزاینده منجر می‌شود». چون فرد در شناسایی ساز و کارهای دستیابی به خواسته‌های خود دچار ابهام و سردرگمی است. یعنی می‌داند که چه می‌خواهد اما نمی‌داند که چگونه خواسته‌های خود را بخواهد. این مساله، شهروندان ناراضی تولید می‌کند. اتفاقا یکی از ویژگی‌های ترکیبی که در جامعه ما می‌توان دید این است که افراد هم ناراضی‌اند و هم نظاره‌گر. ناراضی بودن هم یکی از عوامل نظاره‌گری می‌شود.
به نظر من ساخت و ترکیب مدنی جوامعی که به ما شبیه‌اند، قوی‌تر از جامعه ما است. شاید تفاوت عمده‌ای که جامعه ایران با مثلا ترکیه، هند، مالزی یا مصر و نظایر آن دارد، این است که در آن کشورها نهادهای مدنی چه به شکل مدرن و چه به شکل سنتی از عمق و قوام‌یافتگی بیشتری برخوردارند. ممکن است شهروندان این احساس را داشته باشند که در حوزه عمومی یا به اصطلاح سپهر سیاسی بي‌دفاع هستند، ولی احزاب، سندیکاها، نهادهای خیریه و شبکه‌های اجتماعی قوام یافته دارند. مثلا در ترکیه جنبش‌ها عمدتا شکل اجتماعی یافته‌اند. در کشور ما پتانسیل ورود به یک جامعه توسعه‌یافته، خیلی بالاست، چون استعدادها و ظرفیت‌های فیزیکی زیاد است. در 150‌سال گذشته جامعه ما خود را با ژاپن، هند و کره مقایسه کرده و به این نتیجه رسیده که از آنها عقب افتاده است. در صورتی که در همه آن ادوار از کشورهای یاد شده جلوتر بوده. مثلا امیرکبیر را با میجی می‌بیند. درحالی‌که کاری که در کشور ما شروع شده ضعیف‌تر نبود.
 ضمن این‌که حرکت رو به پیشرفت در زمان امیرکبیر 6‌سال زودتر از ژاپن آغاز شد.
دقیقا، ولی بي‌سامانی و فقدان زیرساخت‌های جامعه مدنی کشور را عقب انداخت.
 در یکی از مقاله‌هایتان به تئوری پنجره شکسته اشاره داشتید. در مورد ارتباط با  آن جامعه نظاره‌گر کمی بیشتر توضیح دهید.
ماجرا از این قرار بود که در متروی نیویورک شیشه‌ها شکسته می‌شد، مردم بلیت ارایه نمی‌کردند و نابسامانی‌هایی از این دست وجود داشت. یک بحث ساختاری شکل گرفت و ویلسون و کلینگ، مبدع تئوری پنجره شکسته، اين رويکرد را مطرح کردند که وجود جرایم کوچک، این علامت و پيام را به جامعه مي‏دهد که ارتکاب جرم آزاد است. به فکر کاری افتادند که تخلف، عادی نشود. نظر این دو نفر این بود که تعمیر نشدن پنجره‌های شکسته مترو این فکر را در جامعه ایجاد می‌کند که کسی با قانون‌شکنان، کاری ندارد، پس شکسته شدن پنجره‌های دیگر و ارتکاب خلاف‌های مختلف، هم دور از ذهن نخواهد بود. باید پنجره‌ها تعمیر شوند تا مشخص شود که جامعه نسبت به این موضوع، حساسیت دارد.
معتقدم جامعه‌ای که درگیر بلند پروازی بوده و آرمانخواه است، خواسته‌های فراوان داشته و با موانع متعدد سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... نیز مواجه است، عادی‌ترین شکلی که برای جامعه چه در شکل فردی چه در شکل جمعی رخ می‌دهد، فرار از مسأله است. فلسفه بسیار مهم است، اما ما برای فرار از مسأله اجتماعی به تفلسف روی می‌آوریم. یعنی مسأله را آن‌قدر بزرگ، تاریخی و پیچیده می‌کنیم که انگار اصلا روش درمانی برای آن وجود ندارد. من، هم مصداق آسیب‌های موجود را پنجره شکسته دیدم هم به‌طور تمثیلی گفتم همان‌طور که با تعمیر پنجره شکسته مشکل متروی نیویورک حل شد، ما هم می‌توانیم مشکلات خود را حل کنیم، در چنین جامعه‌ای هر قدر ما به مسائل نزدیک و قابل مشاهده، بیشتر بپردازیم، سطح مشارکت‌های اجتماعی هم بهبود خواهد یافت.
فکرهای بزرگ را باید با کارهای نزدیک و شدنی پیش برد. اگر جامعه ببیند که در جاهایی که برای او قابل نقد است، تغییری رخ می‌دهد، برای مشارکت در جامعه، عقلانیتی را به کار می‌گیرد که با منفعت فردی گره خورده است. به عبارت دیگر اگر فرد، احساس کند که رأی و نظر او در انتخابات یا در محل زندگی‌اش یا در دانشگاه، موثر است، از نظاره‌گری وارد کنشگری خواهد شد.


تعداد بازدید :  415