شماره ۱۱۰۲ | ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۸ فروردين
صفحه را ببند
کوچه اول

| سیدجواد قضایی|  مامانم در نزده داخل شد. کتاب‌های درسی روی میزم مرتب روی هم چیده شده بودند و داشتم کتابی درمورد جغرافیای سیاسی منطقه می‌خواندم. چیزی نگفت. آرام وارد شد و توی اتاق دور زد و انگشتش را کشید روی کتابخانه. تمیزِ تمیز بود. چشم‌هایش‌ را ریز کرد و خیره شد به من. ترسیدم. چون دمپایی‌هایش را پوشیده بود. جنس دمپایی‌ها پلاستیک سه‌بار بازیافت شده بود و در صنایع فولاد هم به کار می‌رود و اثرات برخوردش تا سه روز روی پوست و گوشت و روح و روان آدم باقی می‌ماند.
سکوت سنگینی بود. چشم از من برنمیداشت. بعد خم شد، چراغ قوه‌ای از جیبش بیرون کشید و زیر تخت نور انداخت. پاک پاک بود. بلند شد و گفت: از روی صندلی بلند شو جیباتو خالی کن روی میز و آروم درحالی‌ که دستاتو گذاشتی پشت سرت، دو زانو بشین زمین. عطری را که از مشهد برایم آورده بودند، خودکار آبی، یک بسته آرد نخود و دفتر تلفن کوچکی را که همیشه همراهم بود، بیرون آوردم. گفتم میخوای لای کتابامو هم وا کنم هرچی توشه بریزم بیرون. گفت: مزه نریز یالا بگو سیگاراتو کجا قایم کردی؟ گفتم مامان سیگارم کجا بود. گفت میدونم داری یه غلطی میکنی. خودت بگو. گفتم داشتم درس می‌خوندم هفته دیگه امتحان دارم. دو زانو نشست روبه‌روم د‌رحالی‌ که اشک می‌ریخت، گفت: یعنی شب امتحان نمیخونی؟ یک هفته مونده؟ باورم نمیشه؟ تو رو خدا به من بگو چی شده؟ هرچی باشه طاقتشو دارم. من مامانتم. چی شده تو اصلا حالت خوب نیست. این از وضع اتاقت، این از درس خوندنت، حتی سیگار نمی‌کشی. بغلش کردم و گفتم مامان من یه قاچاقچی تریاکم که پلیس اینترپل دنبالشه و این دفترچه که می‌بینی، لیست دشمنامونه که باید کشته بشن. مامان دیدی رفیق مشهدیم زنگ میزنه میگه با من کار داره و سه ثانیه‌ای قطع میکنه؟ اون همکارمه که اطلاع میده جنس‌ها از مرز رد شدن. منم دارم روی کشورهایی که می‌تونیم جنسامونو آب کنیم، کار می‌کنم. این بسته هم که می‌بینی، کوکایینه سیگارامو هم لای کتابام رو قایم می‌کنم. مامانم زد توی گوشم و گفت خیلی بی‌مزه‌ای و رفت. گوشی زنگ خورد. کسی پشت خط گفت :‌هاشم رفت به درک. من گفتم ترکیه و او جواب داد جنس‌ها رد شدن. سیگاری از لای کتاب برداشتم و از خانه زدم بیرون که بکشم.

 


تعداد بازدید :  511