سوشیانس شجاعیفرد معاون گروه شهرونگ [email protected]
در تاریخ هر کشور شایعات زیادی وجود دارد که چون کسی حوصله خواندن منابع معتبر را ندارد، همینطور دهان به دهان و سینه به سینه و لب به لب - و تا کار بالا نگرفته خودتان متوجه بشوید که- این شایعات تاریخی همینطور منتقل میشود! ازجمله ماجرای سه یار دبستانی عمر خیام، خواجه نظامالملک و حسن صباح. هرچه خسرو معتضد میگوید اینها به لحاظ تاریخی و سن و سال نمیتوانند با هم یک دبستان رفته باشند، کسی قبول نمیکند! ما هم که یکی از همین مردم نازنین شایعهدوست هستیم، قصد داریم فضای آن دوران تاریخی این سه یار دبستانی را برای شما توصیف کنیم!
خیام: من فیلم میگیرم، شما درخت بکارید!
نظامالملک: این کفشهای واکسزده من توی عکس بیفته، بیایید تقسیم کار کنیم، خیام فیلم بگیره و شعر بگه، من حسن صباح نهال رو فرو کنه توی خاک، منم نظارت میکنم و کودش میدم!
حسن صباح: حالا نمیشه جای این نهال من رو خاک کنید؟ من دوست دارم فدا بشم.
خیام: نه، تو رو خاک کنیم، دو روز دیگه 10 تا حسن صباح سبز میشه، مملکت توان هضمش رو نداره! احتمالا خواجه هم روش نمیشه کود بده، درست نیست!
نظامالملک: هی میگم به من نگو خواجه، بیایید این درخت بدبخت رو بکاریم، ریشهاش هوا خورد، خشک شد بدبخت! حسن بگیر سر این درختو، بذار توی چاله، گفتم چاله یاد هاله افتادم! چه دورانی بود، چه برو و بیایی داشتیم، چه کیا و بیایی داشتیم، یعنی میشه به اون دوران مشعشع برگردیم؟
خیام: اگه خوب کود بدید آره، میتونیم اصلا نهالستان بزنیم، بفروشیم به شهرداری نیشابور، کلی درهم و دینار به همیان بزنیم!
نظامالملک: بچهها بیایید اینجا یک قولی به هم بدیم؟ قول بدیم هر کدوم از ما به صدارت رسید، هوای بقیه رو داشته باشه، تکخوری نکنه، ما همهمون به غیراز من و خیام مستضعفیم، باید هوای مستضعفها رو داشته باشیم.
حسن صباح: غیر تو و خیام میشه من دیگه! آقا میآیید این درخت رو بکاریم یا چی؟!
نظامالملک: خیام از من فیلم بگیر، از اونجا از من فیلم بگیر که دارم کاشتن نهال رو مدیریت میکنم، حسن بگیر اینو، ایول... دتس ایت، یس بیبی، اوه مای گاد، دتس وری گود، خب حالا با بیل خاک بریز روش، آفرین.
خیام: استاد، ببخشید، احیانا میخواید اون پیت حلبی که نهال توشه رو در بیارید بعد بکارید؟!
حسن صباح: ها؟
نظامالملک: نه، این شیوه مدیریتی ماست، ما با محدودیتها کار میکنیم، ما درحالیکه حصارها ما رو فرا گرفته خدمت میکنیم، این تمثیلی از وضع کار ماست که دست و پا بسته و دلشکسته درحال خدمت به مردم و گرفتن نامه و شکایت و نوشتن توصیهنامه هستیم.
خیام: حاجی، الان خودمون سه تاییم، حصار و تمثیل چیه؟ اون پیت حلبی رو باید دربیارید، چرا شعر میگی؟!
حسن صباح: خیام گیر نده، خواجه موقع کار جدیه، میگه نهال باید با پیت حلبی کاشته بشه، یعنی باید کاشته بشه، تازه اون حلبی جذب طبیعت میشه، کود میشه، خوبه!
خیام: همینجور مملکت رو به گاردریل زدید! البته این شجاعت خواجه نظامالملک رو هر کسی نداره، که ترمز اسب رو از جا بکنه بندازه دور و مملکت رو به گاردریل بزنه، آفرین مرد بزرگ، آفرین.
حسن صباح: میشه موقعی که داره میزنه به گاردریل، منم به گاردریل بخورم فدا بشم؟!
خیام: حسن تو بوتاکس کردی؟! چه صورتت خوب شده!
توضیح: هرگونه شباهت تاریخی در این متن تصادفی است که البته صافکار خوب درش آورده!