مارتین اسکورسیزی؛ کفشهای قرمز
اسکورسیزی شیفته سینماست. شیفته دیوانهای که تقریبا همه نوع فیلمی را میبیند و انواع خوبشان را نیز دوست دارد. اطلاعات سینمایی مارتین اسکورسیزی آنقدر گسترده و عمیق است که به شوخی میگویند اگر آخرالزمان رخ داد و کامپیوترها حافظهشان پاک شد و بعد هم کتابسوزی گستردهای از نوع آن چه در فارنهایت 119 فرانسوا تروفو دیدهایم پیش آمد، در میان تمام افراد دنیا تنها و تنها مارتین اسکورسیزی است که میتواند نقش یک مرجع زنده سینمایی را بازی کند! با چنین اطلاعات و دانشی وقتی مارتین بزرگ عقایدش را درباره بهترین فیلمهای تاریخ سینما بیان میکند، احتمالاً بهترین کار این است که به او گوش دهیم. اسکورسیزی تاکنون چندین و چند فهرست از فیلمهای محبوب ومهم تاریخ سینما ارایه داده است. در کنار فهرستی که او متشکل از 58فیلم در سال 2102 ارایه داد که به قول خودش همه آنها را باید ببینند تا چیزکی از سینما بدانند؛ در دو نظرسنجی مهم، این کارگردان افسانهای فیلمهای کفشهای قرمز (8491، مایکل پاول و امریک پرسبرگر) و سرگیجه هیچکاک را بهعنوان فیلمهای محبوبش ذکر کرده است.
آلفرد هیچکاک؛ اسموکی و راهزن
هیچکاک در رسانهها و نشریات همواره بهعنوان طرفدار مورنائو، فریتز لانگ و بیلی وایلدر شناخته میشد و به نظر میرسد این تصویری بود که او میخواست از خود و علایقش ایجاد کند. اما وقتی بعد از برگزاری بزرگداشت آلفرد هیچکاک در سال 2000 و نمایش فیلم همیشه تأثیرگذار روانی دختر استاد پاتریشیا عنوان کرد که شایعه علاقه استاد بداخلاق سینما به فیلم اسموکی و راهزن صحت دارد؛ به نظر میرسید این علاقه میتواند آن سیمای هیولاواری را که از آلفرد هیچکاک بهخصوص در پشت صحنه ساخت فیلمهایش شکل گرفته است، تعدیل کند. آخر چگونه ممکن بود هیچکاک با آن فن سالاری استادانه فیلمی ابتدایی چون اسموکی و راهزن را دوست داشته باشد و تحت تأثیرش قرار گیرد؛ فیلمی به کارگردانی هال ندهم و بازی برت رینولدز که پر از صحنههای تعقیب و گریز ابتدایی سینمای تجاری وقت است؟ اما وقتی در ادامه یکی دیگر از نزدیکانش فاش کرد که هیچکاک بارها درام کودکانه بنجی (4791- جو کمپ) را تماشا کرده و با آن گریسته؛ معلوم شد این قصه سر دراز دارد و گویا میتوان در علایق او ریشههایی از سینمای تجاری را نیز پیدا کرد. حداقل از این نظر به نظر میرسد تصویر دیکتاتورمأب هیچکاک در سینما در زندگی شخصی او چندان نمودی نداشته است.
واديم پرلمان؛ دزدان دوچرخه
وادیم پرلمان که چند سال پیش با ساختن فیلم خانهای از شن و مه بدل به چهرهای شناختهشده برای ایرانیها شد، دزدان دوچرخه ویتوریو دسیکا را بهعنوان فیلم محبوب تمام عمرش معرفی کرده است. این سینماگر اوکراینی در اینباره گفته: من خيلي صريح ميگويم که دزدان دوچرخه به کارگرداني ويتوريا دسيکا، شاهکار دوران نئورئاليسم سينماي ايتاليا فیلم محبوب من است. به خوبي يادم ميآيد که روزي که قصد ترک تحصیل در دانشگاه را داشتم، خيلي اتفاقي جايي این فيلم را تماشا کردم و با احساسات و دغدغههاي آدمهاي توي فيلم شريک شدم. من آنها را حس ميکردم و ميفهميدم. تجربه تماشاي این فیلم برای من مثل تجربه خواندن رمان خانهاي از شن و مه بود. اين کتاب به مانند فيلم دسيکا درباره درک و فهم انسانيت و مشکلاتي است که شخصيتهاي قصه با آن دست به گريبانند و اينکه چه طور آرزوها و روياها به تراژدي غير قابل جبراني منتهي مي شوند.
کوئنتین تارانتینو؛ روانی 2
کوئنتین تارانتینو را به دیوانهبازیهایش میشناسند. این هوادار دیوانه سینما در انتخاب فیلم محبوبش نیز انگار دلش نخواسته از این بازی دست بردارد و فیلمی را بهعنوان فیلم محبوب زندگیاش انتخاب کرده که تقریبا همگان در بیارزش بودن آن اجماع نظر دارند. تارانتینو که ذائقه سینمایی بسیار متنوعی دارد در بحث درباره لیست فیلمهای محبوب کاملا موجودی پیشبینیناپذیر است. شاید عجیب و غریبترین عشق سینمایی تارانتینو روانی 2 باشد؛ فیلمی که به نظر تارانتینو نسبت به نسخه اورژینال هیچکاک برتری دارد و حتی یکبار آن را برای افتتاحیه یکی از جشنوارههایی که داورش بود، انتخاب کرد. تارانتینو عنوان کرده که حتی نسخه بازسازیشده روانی ساخته گاس ون سنت را نیز به نسخه هیچکاک ترجیح میدهد.
جيمز آيوري؛ بر باد رفته
جیمز آیوری فیلمساز شناختهشدهای است که مجموعهای متشکل از فیلمهای بزرگ با پسزمینه داستانی را در کارنامهاش دارد. فیلمهایی چون اتاقي با يک چشمانداز، بوستونيها، جام زرين و انتهای هواردز که همگی در این نکته که اقتباسهایی ارزشمند از ادبیات داستانی هستند، وجوه آشکار مشترکی دارند. چنین فیلمسازی با چنین پیشینه و سلیقهای قاعدتا باید فیلم محبوبش نیز فیلمی در همین مایهها باشد و خوشبختانه در مورد جیمز آیوری انتظاری که وجود دارد با واقعیت ناهمخوان نیست. بله؛ بر باد رفته محبوبترين فيلم زندگي جيمز آيوري است. فیلمی که با هر نگاهی در میان فیلمهایی که بر اساس اقتباس ادبی ساخته شدهاند، جایگاه رفیع و یگانهای دارد. جیمز آیوری درباره بر باد رفته گفته: يازده ساله بودم که براي نخستينبار به تماشايش رفتم. يادم مي آيد که با ديدن اين فيلم زندگيام زير و رو شد. صحنههايي که در آن آتلانتا محاصره و به سرزميني چندپاره و تکه تکه تبديل ميشود، شديداً مرا تحت تأثير قرار دادند. يک دليلش اين بود که مادرم از اهالي لوئيزيانا، يک ايالت به معناي واقعي کلمه جنوبي است و دليل ديگر آنکه در بر باد رفته اين منطقه در فيلم همچون کانون خطر و بحران به تصوير کشيده شده بود.
برناردو برتولوچي؛ قاعده بازي
برناردو برتولوچی از اساتید تمام تاریخ سینماست و بنابراین بیراه نیست انتخابش بهعنوان فیلم محبوب زندگی نیز یکی از کلاسیکهای امتحان پس داده تاریخ سینما باشد. بله؛ برتولوچی عاشق فیلم قاعده بازی ژان رنوار است. برناردو برتولوچی درباره قاعده بازی میگوید: پدرم مدام درباره قاعده بازي حرف ميزد. قاعده بازي يکي از محبوبترين فيلمهاي زندگياش بود. بالاخره وقتي 12 يا 22ساله بودم، توانستم نسخه يک ساعت و 51 دقيقهای فيلم را ببينم که خيلي پارهپاره و درب و داغان بود. سالها با خودم فکر ميکردم چرا فيلمي که همه آن را شاهکاري مسلم ميدانند اينگونه پارهپاره شده و اين بلاي وحشتناک به سرش آمده؟ به نظرم قاعده بازي بيشتر به يک معجزه شبيه است. معجزه توأمان فرهنگ قرن نوزده و بيست. ترکيب غريب و حضور ناپيداي اگوست رنوآر و ژان رنوآر در لحظهلحظه اين فيلم حس ميشود. قاعده بازي ثمره معاشقه درونيات اين دو نفر است.
استنلی کوبریک؛ سفیدپوستها نمیتوانند بپرند
سخت است باور اینکه آدمی به سختگیری، کمالگرایی، شکوهپرستی و البته جایگاه اسطورهای استنلی کوبریک فیلم مورد علاقهاش کمدی معمولی و گاه مبتذل سفیدپوستها نمیتوانند بپرند باشد؛ اما وقتی این مسأله صحت دارد دیگر چه میتوان گفت؟ بیشتر فیلمسازان معمولاً علایق و ذائقههای سینماییشان را برملا نمیکنند؛ اما کوبریک این کار را کرده و در نخستين و تنها لیست فیلمهای محبوبش را در سال 36 نوشته است و نام این فیلم هم در صدر قرار دارد. اگر بگویید که زمان این نظرسنجی به گذشتههای دور بازمیگردد، باید این را نیز بگوییم که در سال 9991 دخترش کاترینا فیلمهایی را که میدانست پدرش تحسین میکند، معرفی کرد. در میان اسامی آشکاری چون همشهری کین، متروپولیس و پدرخوانده، سفیدپوستها نمیتوانند بپرند (2991، ران شلتن) نیز حضور داشت.
مایکل مان؛ آواتار
مایکل مان نیز از آنهایی است که انتخابش بهعنوان محبوبترین فیلم زندگی ارتباط چندانی با کارنامهاش ندارد. کارگردان هیت یا مخمصه که در سالهای اخیر به نظر میرسد تا حدود زیادی مهارتش را بهعنوان فیلمسازی درجه یک از دست داده است؛ اگر چه از سال 1002 و پس از علی آهسته و پیوسته در مسیر فیلمسازیاش با شکست و حرمان مواجه شده، اما هنوز همچنان اعتباری دارد که یکی از نخستین گزینههای چنین نظرسنجیهایی باشد. مجله معتبر سایتاندساند نیز به همین دلیل بود که در شماره ویژه سال 2102 از مایکل مان لیست 01 فیلم برتر عمرش را جویا شد. در کنار فیلمهایی چون گاو خشمگین و همشهری کین این نکته که مایکل مان آواتار را جزو فیلمهای محبوبش عنوان کند، مورد انتظار خیلیها نبود. مان درباره انتخاب این فیلم گفته بود: آواتار تلفیق درخشانی از استعارههای اسطورهای است که تماشاگر را تا اوج با خود بالا میبرد؛ به این دلیل ساده که قدرت متحیر کردن مخاطب را دارد.
جورج ای. رومرو؛ داستانهای هافمن
درباره جورج ای. رومرو مهمترین نکته این است که هیچکس نتوانسته به اندازه او بر ژانر ترسناک و خصوصا زیرژانر زامبیها تأثیر بگذارد. رومرو با سهگانه مرده، نهتنها این زیرژانر را بازتعریف کرد بلکه تأثیر شگرفی بر کل ژانر وحشت گذاشت، بنابراین شاید تعجبآور باشد که بدانیم یکی از فیلمهای محبوب رومرو برداشت مایکل پاول و اریک پرسبرگر از اُپرای افنباخ باشد؛ بله، داستان هافمن! رومرو چنان طرفدار پروپاقرص فیلم است که گفته این فیلم برای او الهامبخش بوده است.
هكتور بابنكو؛ 21 گرم
کارگردان آرژانتینی کارکشتهای که سال گذشته در هفتاد سالگی درگذشت فیلم 12 گرم ایناریتو را بهعنوان فیلم محبوب زندگیاش ذکر کرده بود. این سینماگر که ساخت فیلمهایی چون بوسه زن عنکبوتی، آیرن وید و دوست هندوی من جلوه خوبی به کارنامهاش بخشیده، فيلم 12 گرم را به دلایلی کاملا قابل توجیه بهعنوان بهترین فیلم زندگیاش انتخاب کرده است. او میگوید: 12 گرم ترکيبي از سه داستان فوقالعاده است که به شکلي مبهوتکننده در هم تنيده شدهاند. من واقعا به طرز ديوانهواري عاشق تکتک اجزاي اين فيلم هستم. موضوع و درونمايه آن، ساختار دراماتيکش و شيوههاي به کار گرفته شده در تدوين و فيلمبرداري 12 گرم، مرا شگفتزده میکند.
وس اندرسن؛ زمزمه قلب
وس اندرسون، فیلمساز محبوب عدهای است که تفاوت را به هر نحو که باشد میپرستند. این کارگردان دوستداشتنی در انتخاب فیلمهای محبوبش نیز به نظر میرسد قاعده ایجاد تفاوت را مدنظر قرار داده و از اصولی که در فیلمسازی دارد، در این بازی ژورنالیستی نیز دست برنداشته است.
او در حاشیه انتخاب فیلمهای محبوب عمرش گفته: من عاشق فيلمهاي فرانسوي هستم و در همه اين سالها نسبت به آنها تعصب وحشتناکي داشتهام. تعداد زيادي از محبوبترين کارگردانهاي زندگيام فرانسوي هستند و در بين آنها فرانسوا تروفو، ژان رنوآر و لويي مال جايگاه ويژهای دارند. زمزمه قلب فیلم محبوب وس اندرسون است. فیلمی از لویی مال، درباره رابطه یک مادر و پسر که در سال 4591 روایت میشود. وس اندرسون چنان عاشق مال و فیلمش بوده که چند سال بعد از اینکه لويي مال از دنيا رفت، زمانی که ديويدي راشمور، نخستین فیلم وس اندرسون به بازار آمد و استوديو خواست تا به خاطر اين اتفاق جشني را در نيويورک برگزار کند، از مدیران استودیو خواست به جای نمایش فیلم خودش راشمور، در این جشن زمزمه قلب را نمايش دهند.
ترنس مالیک؛ زولندر
این هم از آن انتخابهایی است که به هیچ وجه نمیشود هضمش کرد. آخر ترنس مالیک و نگاه و نگرش هستیشناختیاش در درخت زندگی و خط باریک قرمز و حتی به سوی شگفتی کجا و زولندر کجا که حتی شاید فیلم محبوب بن استیلر هم نباشد چه رسد به ترنس مالیک.
اما ظاهرا این قضیه نیز واقعیت دارد و یکی از فیلمهای مورد علاقه ترنس مالیک زولندر (1002- بن استیلر) است. حتی گفته شده مالیک آنقدر به این فیلم علاقه دارد که هر چند وقت یکبار به تماشای آن مینشیند، دیالوگهایش را حفظ است و برای دوستانش نقل میکند و حتی در جشنوارههایی که داور است برنامه را جوری تنظیم میکند که حتما زولندر در یکی از بخشهایش به نمایش درآید.
پيتر باگدانوويچ؛ همشهري كين
الان انتخاب فیلم همشهری کین بهعنوان فیلم محبوب کمی متظاهرانه به نظر میرسد، اما نه برای کسی چون پیتر باگدانوویچ که هم درباره اورسون ولز کتاب نوشته و هم اینکه در سینما با او همکاری کرده است. پیتر باگدانوویچ درباره همشهری کین میگوید: نخستینبار در سال 5591فيلم را تماشا کردم و بياندازه تحت تأثير قرار گرفتم. حس کسي را داشتم که گويي يک سطل پر آب را به صورتش پاشيده باشند. از آن روز سالها گذشته و تحسين و حيرت من نسبت به این فیلم چند برابر شده است. نکته مهم این است که بيشتر آدمها وقتي ميخواهند درباره همشهري کين حرف بزنند، مدام به کارگرداني و فيلمنامه آن اشاره ميکنند، اما به نظر من بازي اورسن ولز در نقش فاسترکين خود بهتنهايي شگفتآور است.
لارس فون تریه؛ داستان وست ساید
لارس فون تریه افسرده. لارس فون تریه بدبین، خشن، پوچگرا و داغان یک موزیکال کلاسیک را بیش از دیگر فیلمها دوست دارد. عجیب است، نه؟ کارگردانی که افسردگی، نابودی، خشونت و... را در تمام کارنامهاش به تصویر کشیده، فیلم محبوبش داستان وست ساید است. به قول منتقدی با وجود حس مالامال حزن و اندوه در فیلمهای فون تریه تصور اینکه این آدم عاشق موزیکال کلاسیکی مثل داستان وست ساید باشد بسیار سخت است. البته این فیلمساز بحثانگیز دانمارکی گفته که آواز در باران دیگر فیلم محبوب او است که از قضا این هم موزیکال است!