مصطفی مهرآیین جامعهشناس
1) بیشک، در این روزها، پرسش از آنچه در خاورمیانه میگذرد و چیستی آن نهتنها مهمترین پرسش برای همه کسانی است که در این منطقه زندگی میکنند و نام «مسلمان» بر خود دارند، بلکه پرسش هر ذهن روشنگری است که از آنچه در خاورمیانه میگذرد تا «سقوط انسانیت» فاصلهای نمیبیند. مردم مسلمان و غیرمسلمان در افغانستان، عراق، یمن، سوریه، لبنان، فلسطین، بحرین، و... به جان یکدیگر افتادهاند و در ارایه تصاویر وحشتناک از وجه «نا انسان» انسان از یکدیگر سبقت میگیرند.
2) میتوان همانند تحلیلگران سیاسی و متخصصان روابطبینالملل ریشه این مسائل را به منازعه قدرت و منافع در گستره جهان بازگرداند و باز به تکرار تحلیلهای همیشگی درخصوص ارزش استراتژیک این منطقه، جایگاه نفت و گاز در اقتصاد جهانی، تحقیرشدن مسلمانان، وجود حکومتهای ایدئولوژیک یا استبدادی، نارضایتیهای طبقاتی، نابرابری و عدمتوسعه و... پرداخت. این یادداشت اما نگاهی دیگر به این منازعات خواهد داشت و بیاعتنا به تمامی این نمونه از تحلیلهای کلان سیاسی- امنیتی، میکوشد همنوا با آنچه محمدعابد جابری، متفکر بزرگ عرب، در پروژه فکری خود با نام «نقد عقل عربی» بر آن تأکید نهاد، ریشه این منازعات را به قدرتنمایی ساختارهای تعیینیافته تاریخی در مقابل تلاشهایی بازگرداند که در دوران معاصر در جهان اسلام سعی در ایجاد تغییر در آن و تضعیف قدرت آن داشتهاند و کوشیدهاند ما را «عصری» یا «معاصر» کنند.
3) جابری، مهمترین مسأله جهان اسلام، بهویژه جهان عرب را تفکر درباره مسأله «معاصر شدن» میداند. او اعراب را مردمانی میداند که گرفتار در دام «تاریخیت» هستند؛ مردمانی که تمامی ابعاد وضع حال خود را در پیوند با گذشته تعریف میکنند و آنها را تنها در بستر گذشته برای خود قابل فهم میسازند. مردمان گرفتار در دام تاریخیت، مردمانی هستند که دامنه تاثیرگذاری گذشته را چنان وسیع و گسترده ساختهاند که گذشته، حتی آینده آنها را نیز تسخیر کرده است. در این حالت گذشته از چنان قدرت و اهمیتی برخوردار میشود که حتی از قبل جنس یا نوع پرسشهای آینده یک ملت را مشخص میکند و به آنها پاسخ میدهد. جابری، پیوند اعراب با گذشته را در همه حوزهها مشاهده و بر این نکته تأکید میکند که «میراث» همه وجود ما، اعم از احساس، عقل، عاطفه، علایق، سیاست، نوع حکومت، شیوه بیان اعتراض، شیوه دوست داشتن، شیوه نفرت ورزیدن و... را احاطه کرده و همهچیز ما را در گذشته محدود ساخته است. از نگاه جابری، البته، آنچه در این میان از بیشترین اهمیت برخوردار است و باید آن را قبل از همه دیگر ابعاد از چنبره گذشته رهایی بخشید، چیزی جز «اندیشه» نیست. جابری مهمترین و قدرتمندترین مجرای پیوند ما با گذشته را همان «اندیشه» ما میداند. او پس از طرح این مسألهشناسی، «عصریشدن» را در کانون پروژه فکری خود قرار میدهد و به طرح این پرسش میپردازد که «ما مسلمانان چگونه میتوانیم در عین «اصیلماندن»، «عصری» یا «معاصر» شویم؟ ما چگونه میتوانیم در ساحت اندیشه یا همان ساحت رابطه با خود و جهان و دیگران، معاصر و نو شویم؟» جابری مهمترین پاسخ این پرسش را چنین میداند: «نقد میراث». بنا به باور جابری، ما تنها با نقد گذشته و میراث خود قادر به رهایی از قدرت تعیینبخش گذشته هستیم. اکنون تمامی نکته به شیوه برخورد جابری با گذشته و میراث برمیگردد. چگونه میتوان به مفهومسازی از گذشته یا میراث پرداخت که آن را دارای قدرتی به نام «تاریخیت» سازد؛ قدرتی که میتواند همه وجود ما را در چنبره خود گیرد و مقید و مشروط به مرزهای خود کند؟ در اینجاست که جابری به سمت استفاده از اندیشههای متفکران ساختارگرا در تحلیل فرهنگ ازقبیل لالاند، پیاژه، سوسور، اشتروس، فوکو، آلتوسر و... حرکت میکند و درقالب بررسی «چگونگی تکوین عقل عربی» و شناخت «ساختار درونی» آن، پروژه عقل عربی خود را بنیان مینهد. جابری، در اینجا در عین رفتن به سمت دیدگاه نوین ساختارگرایی، راه خود را از دیگر متفکران مسلمانان در برخورد با میراث و گذشته متمایز میسازد. او معتقد است، متفکران دیگری نیز به راهحل او یعنی نقد میراث و گذشته باور دارند، اما آنها قادر به انجام این کار نیستند، زیرا درنهایت موفق به خوانش میراث بهواسطه خود میراث میشوند و میراث را از درون میراث موردبررسی قرار میدهند. او در اینجا به نقد بنیادگرایان، مارکسیستها و مستشرقان میپردازد و میکوشد نشان دهد چرا پروژه فکری آنها در نقد تاریخیت ناکام و عقیم مانده است.
جابری، دریافت ساختارگرایانه خود از میراث و مفهومسازی خود از میراث بهعنوان «ساختار عقل عربی» را برجستهترین رویکرد در «گسست» از میراث و خوانش آن بهواسطه کارکردهایی میداند که در دورههای متفاوت از تاریخ برعهده گرفته و آن را دارای قدرت تعیینبخش و تعیینکنندگی ساخته است. به اعتقاد جابری، نگاه ساختاری به فرهنگ، یعنی پذیرفتن این نکته که در روزی یا روزهایی فرهنگ توانسته است خود را تبدیل به یک ساختار سازد و این بدان معناست که محقق در فرهنگ باید به بررسی فرآیند تاریخی «تدوین ساختار فرهنگ» بپردازد و بر ما آشکار سازد که آنچه ما بهعنوان اصالت فرهنگ به آن باور داریم، چیزی جز تدوین فرهنگ و ساختاریابی میراث ما در یک دوره تاریخی نیست. از سوی دیگر، محقق ساختارگرای فرهنگ باید به این نکته توجه کند که این ساختار در بستر «تاریخ» ممکن شده است و احتمالا در پاسخ به نیازهای «ایدئولوژیک» آن دوره تاریخی تحقق یافته است. بنابراین، محقق میراث باید این 3 اصل را بهعنوان اصول بنیادین رویکرد خود در مطالعه میراث بپذیرد و آنها را مبنای کار خود قرار دهد:
الف) در برخورد با میراث و ساختار حاکم بر آن باید رویکرد معرفتشناسانه داشت و نشان داد که چگونه این ساختار معرفتی ممکن شده و از قدرت تعیینکنندگی برخوردار شده است،
ب) در برخورد با میراث و ساختار حاکم بر آن باید رویکرد تاریخی داشت و نشان داد که چگونه این ساختار در بستر تاریخ ممکن شده است و بالاخره
ج) در برخورد با میراث و ساختار حاکم بر آن باید رویکرد ایدئولوژیشناسانه داشت و نشان داد که چگونه این ساختار در پاسخ به نیازهای ایدئولوژیک جامعه و قدرت، صورتبندی شده است.
4) اکنون پرسش اینجاست: به چه میزان آنچه جابری، در مقام یک متفکر انتقادی، از ما درخواست میکند امکان تحقق یافته است؟ ما مسلمانان به چه میزان قادر به فهم این موضوع شدهایم که ما در درون ساختارهای فرهنگی مربوط به گذشته که اهداف ایدئولوژیک آن دوران را فراهم آورده، گرفتاریم و این ساختارهای فرهنگی یک ساختار الهی و مقدس و فراتاریخی نیستند که نتوان از آنها گذشت و متعصبانه باید در راه حفظ آنها خون ریخت؟ بهنظر میرسد، آنچه در خاورمیانه امروز میگذرد، حکایت از شکست پروژههای تفکر انتقادی چون پروژه محمدعابد جابری دارد. ما تبدیل به مردمانی شدهایم که گرفتار در دام گذشته و «تاریخیت» و قدرت تعیینبخش آن در «متعصب گرداندن» مسلمانان، قادر به حرکت در بستر «زمان» و «معاصرشدن» نیستیم. جریان اندیشه در جهان اسلام نتوانسته است به ما نشان دهد ما موجوداتی تاریخی هستیم که در پی تحقق منافع ایدئولوژیک خود هستیم و معرفت ما چیزی جز یک ساختار فکری در راستای برآوردن منافع ما نیست. آنچه در خاورمیانه میگذرد، به زبان زیبای محمدعابد جابری، حاصل عمل اذهانی است که میپندارند «آنچه در گذشته صورت گرفته است، در آینده نیز امکان تحقق دارد» و برای تحقق آن باید «به سنگرهای پیشین برگشت و در آنها پناه گرفت و به دفاع از آنها پرداخت».