شماره ۱۰۶۵ | ۱۳۹۵ سه شنبه ۲۶ بهمن
صفحه را ببند
ولی افتاد مشکل‌ها!

مونا زارع طنزنویس

عشق! علاقه شدید قلبی که تاریخ انقضا دارد. یعنی همان روز که جلویش نشستم، فهمیدم این یکی هم انقضا دارد. از روی چشم‌هایش هم نه، چیزهای دیگر. می‌گفتم چه وقتش بود و می‌گفت عشق وقت نمی‌شناسد! راست هم می‌گفت. عشق نمی‌فهمد که الان درس و کار و پروژه نیمه‌تمام داری. کم پیش می‌آید زیر باران و یک روز نمناک و بهاری، وقتی داری کافه لاته‌ات را می‌نوشی از پشت شیشه باران‌زده کافه سر بزند. عدل می‌گذارد یک نصفه‌شبی که پروژه نصفه‌نیمه‌ات را ریختی وسط اتاق و سه روز است از شدت کار و ناامیدی حتی وقت نکردی خودت را بخارانی، پیغام می‌دهد «دوستت دارم!» چند لحظه‌ای پیغامش را نگاه می‌کنی و گوشی را پرت می‌کنی آن‌ور اتاق و ادامه کارت را انجام می‌دهی. کمی بعد می‌فهمی آخرین نفسی که بازدمش را بیرون فرستادی برای دو، سه دقیقه قبل است و اگر خودت را نجات ندهی، مجبوری خودت روی خودت عملیات احیا اعمال کنی. همین می‌شود که شیرجه می‌زنی روی گوشی و جوابش را می‌دهی. اکثرا ما زن‌ها نمی‌گوییم منم دوستت دارم. چون نداریم! ما هیچ‌وقت اولش کسی که دوستمان دارد را دوست نداریم و معمولا کمی طول می‌کشد تا این حس در ما هم نهادینه شود. تقریبا دو، سه روز! برای همین همان روز که جلویش نشستم، فهمیدم انقضا دارد. آن دو، سه روز گذشته بود و خب، من عاشقش شده بودم و این شروع تفاوت‌هاست. شروع استفاده از افعال معکوس زنانه و جواب‌های بی‌ربط مردانه. مثلا وقتی می‌گوییم من هنوز تردید دارم؛ این یعنی بگو دوستت دارم یا وقتی می‌گوییم بی‌اشتها شدم؛ یعنی بگو دوستت دارم یا موقعی که می‌گوییم نمیخوام صداتو بشنوم؛ یعنی بگو دوستت دارم یا جملاتی مثل برو بابا، هوا دلگیره، اصلا نخواستم، حوصله ندارم، کجایی، خوش بگذره و.. همه اینها یعنی بگو دوستت دارم! اما مردها بعد از همه این جملات که معمولا سر میز غذا گفته می‌شوند چند لحظه با قاشق معلق بین هوا و دهانشان نگاهت می‌کنند و می‌گویند: «حالا غذاتو بخور از دهن نیفته!» هرچند اوایلش این‌طور نیست. با هر حرکتی که می‌کنید حجمی از قلب و شعر و چیزهای دیگر می‌ریزد روی سر و کله‌تان که به خودتان هم شک می‌کنید این‌قدر خواستنی بودید و نمی‌فهمیدید، اما همه چیز یا تقصیر زمان است یا روانشناس‌ها. زمان که تکلیفش معلوم است. اصولا وظیفه‌اش راکد کردن احساسات زلال بشری است. بعدش این روانشناس‌ها که کراش عجیبی دارند روی جدایی. این‌جور مواقع دو راه جلویت می‌گذارند: یا جدا شو، یا ۳۰ جلسه بیا مشاوره. گزینه دو را انتخاب می‌کنی. جلویشان می‌نشینی و می‌گویی افتاده‌ام در ورطه عشق! لبخند می‌زنند و می‌گویند خودت چی فکر می‌کنی؟ می‌گویی خب، فکر می‌کنم افتاده‌ام در ورطه عشق. دوباره لبخند می‌زنند و می‌گویند «حس می‌کنی باید چی‌کار کنی؟» می‌گویی «اومدم از شما بپرسم» تا می‌آید لبخند سومی را بزند منشی در اتاق را می‌زند که وقت شما تمام شد، ۱۵۰ تومان! ته جیبت را نگاه می‌کنی و تصمیم می‌گیری خودت زندگی‌ات را نجات دهی و از آن‌جایی که هر ایرانی یک مشاور خانواده؛ با دوستانت مشورت می‌کنی. موفق‌های این زمینه یک سیستمی دارند که تویش باید معلق باشی و نگه داری که همان آب نمک خودمان است. خیلی شریفانه و کمی دلسوزانه می‌گویند درها رو باز بگذار. خودت را جمع و جور می‌کنی و می‌گویی چه درهایی؟ با صدای آرام می‌‌گویند درهای روابط دیگر با حفظ سمت. همین می‌شود که به تعداد هر آدم ۵۰ دوست هست برای معمولی بودن! و خب احوال عاشقانه این روزها این‌طور می‌گذرد که یک‌سال بعد از این‌که جلویش نشسته بودم، جلویم نشست و گفت: «چطوری دوستم؟» و این یعنی عشق تاریخ انقضا دارد و ممکن است روزی پسرم از من بپرسد مامان آدم‌ها چطور دوست معمولی می‌شوند و من درحالی‌که بافتنی می‌بافم، بگویم به مرور پسرم!

دیدگاه‌های دیگران

م
مرجان |
مخالف 0 - 0 موافق
بسيار جالب بود و واقعي ممنون
م
محمد |
مخالف 0 - 0 موافق
خوشحالم که شما می نویسید

تعداد بازدید :  613