شماره ۱۰۵۱ | ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۰ بهمن
صفحه را ببند
عباس جدیدی:
«ما که دعوا نداریم! با کسی هم کاری نداریم!»

فاضل ترکمن طنزنویس

محمدعلی فردین درحالی‌ که دوعدد شاخ بُز در دستش گرفته بود، آمد نزدیک عباس جدیدی و هر دو شاخ را به سینه‌ عباس جدیدی کوبید و گفت: «بیا بگیر بچه!» عباس جدیدی گفت: «ئه! فردین؟! تویی؟! بیا یه سلفی بگیریم!» فردین گفت: «من با امثال تو سلفی نمی‌گیرم! برو به بازیت برس!» عباس جدیدی گفت: «فردین! تو رو خدا! تو رو خدا! فقط یه دونه! یه دونه! قول می‌دم جایی منتشرش نکنم!» فردین گفت: «دِ می‌گم نمی‌گیرم، برو اون‌ور نذار شتکت کنم!» عباس جدیدی گفت: «تو رو خدا شتکم کن! تو رو خدا! فقط قبلش بذار موبایلمو بدم به یکی از بچه‌های شورای شهر تا ازمون عکس بگیره. همیشه آرزوم بود تو شتکم کنی، بهروز وثوقی ازمون عکس بگیره!» رضا بیک ایمانوردی گفت: «هانه؟!» بهروز وثوقی گفت: «یه بار دیگه حرف از شاخ بز و هنرمندا بزنی، من می‌دونم و تو و این تیزی!» عباس جدیدی گفت: «وای! خدای من! باورم نمی‌شه! قیصر خودتی؟! تو بیا سلفی بگیریم! این فردین اصلا هم مردمی نیست! یه عکس نگرفت با من!» فردین گفت: «چون مردمی‌ام با تو عکس نمی‌گیرم!» بهروز وثوقی گفت: «به موت قسم! یه دونه‌ای آق فردین!» عباس جدیدی گفت: «ای بابا! دیگه دارم عصبانی می‌شما!» رضا بیک ایمانوردی گفت: «هانه؟!». درهمان لحظه پوریایی ولی با شکوه و ابهت از دور وارد شد و گفت: «مثلا عصبانی شی، چی کار می‌کنی یارو؟!» رضا کیانیان گفت: «هیچی! ازعصبانیت خودش سلفی می‌گیره، می‌ذاره اینستا!» مسعود فراستی غش کرد از خنده و گفت: «شوخی‌ت دراومده رضا! به ‌نظرم بازیگری رو ول کن، بیا شوخی‌گری رو بچسب!» پوریای ولی دوباره با صدایی رسا گفت: «من جوابمو نگرفتم؟! مثلا عصبانی شی چه کار می‌کنی؟!» عباس جدیدی که ازترس، لاله‌ گوش‌های شکسته‌اش شبیه لاله واژگون شده بود، گفت: «به‌ قول استاد شماعی‌زاده: «ما که دعوا نداریم، ما که دعوا نداریم، با کسی هم کاری نداریم.» استاد حسن شماعی‌زاده با صدای ولرمش گفت: «هنگام شنا مثل یه دست و پا چلفتی/ به‌پا به مسیر دهن کوسه نیفتی!» عباس جدیدی گفت: «باور نکردنیه! استاد شماعی‌زاده هم که این‌جاست؟! استاد شما که دیگه افتخار سلفی می‌دین؟!» شماعی‌زاده با صدای ولرمش گفت: «نخیر! شما به‌پا که نیفتی!» عباس جدیدی گفت: «جسارته استاد! من کشتی‌گیرم نه شناگر!» استاد شماعی‌زاده با صدای ولرمش گفت: «شما شناگر ماهری هستید! فقط آب نداشتید، که شکر خدا الان فراوان دارید!» عباس جدیدی گفت: «بابا چند نفر به یه نفر؟!» پوریای ولی گفت: «بدان و آگاه باش که حتی اگر ترشی نمی‌خوردی، باز هم هیچی نمی‌شدی!» مسعود فراستی گفت: «گوشات درنیومده! شکسته‌گی‌ا‌ش درنیومده درست! گوشات مقواییه!» و بعد مه غلیظی سراسر فضا را فرا گرفت و ناگهان از دور محمدباقر قالیباف با سروکله‌ دودی وارد شد. عباس جدیدی گفت: «ئه! رئیس‌مون! رئیس! اصلا بیا خودمون سلفی بگیریم!» قالیباف گفت: «نمی‌بینی سرووضعمو؟!» عباس جدیدی گفت: «کجا بودی؟!» قالیباف گفت: «کجا می‌خواستی باشم؟! آواربرداری پلاسکو!» مسعود فراستی گفت: «باور نمی‌کنم! ادعات درنیومده آقای شهردار!» قالیباف گفت: «آوار که برنداشتم، تشریفاتی رفتم. آتش‌نشان‌های غیور آوار برداشتند. این خاک‌ها رو هم آقای چمران زد تو سرم که دلسوز جلوه کنم! بعدم یکی این فراستی‌رو از تهران بندازه بیرون!» مسعود فراستی گفت: «نقدپذیر باش! بعد هم سر کیسه را شل کن، تا امسال از فیلم‌های شهرداری تو جشنواره دفاع کنم!» قالیباف گفت: «من فقط به فیلم انتخاباتی اعتقاد دارم!» بهروز افخمی گفت: «اگه به اصغر فرهادی فحش بدی، من برات می‌سازم!» قالیباف سروصورت خاکی و دودی‌اش را تکاند و گفت: «دم انتخاباتی، پلاسکوئه کارمو خراب کرد، وگرنه رئیس‌جمهوری می‌شدم!» حسن روحانی فوری پشت تریبون حاضر شد و گفت: «مردم کسی که گازانبر داره‌رو انتخاب نمی‌کنند!»


تعداد بازدید :  622