شماره ۱۰۴۵ | ۱۳۹۵ يکشنبه ۳ بهمن
صفحه را ببند
کوچه اول

| علی‌اکبر محمدخانی| نفس‌ها حبس شدند، نوبت به آزمون رسیده بود. سیاوش رو به آسمان کرد. یک راه بیشتر پیش پا نداشت. پریدن با اسب از روی آتش. اسب بی‌تاب تاختن بود. آتش حکم بر بی‌گناهی می‌داد. سیاوش نفسش از سینه رهانید. اسب روانه آتش شد. شعله‌ها زبانه می‌کشیدند. اسب به روی آتش پرید. نه آنچنان که می‌باید. پای حیوان می‌لنگید. هرچه در توان داشت اما، درپریدن به کار گرفت. تا بی‌گناهی راهی نبود. تا آنسوی آتش.
ناگهان اسب در آسمان شیهه‌ای کشید. سیاوش ابرو در هم کشید. راه بسته بود. خلایق موبایل به دست آن‌سوی آتش منتظر فرود اسب و سیاوش بودند. فردوسی هم بود. پیرمرد نشسته فیلم می‌گرفت. راه بر سیاوش و اسب بسته بود. نه راه پس بود و نه راه پیش. تنها یک راه مانده بود. میان آتش.
 سیاوش اما
 پرواز کرد...
کاوس بر سر سودابه می‌کوبید، سودابه بر سر کاوس می‌کوبید، اما چه سود، سیاوش دیگر نبود...


تعداد بازدید :  357