| صابر خسروی|
تنها چند ثانیه کافی بود تا نمای مدرنترین ساختمان تهران قدیم در جلوی چشم نگران ملتی به ویرانهای بدل شود. همهمان بعد از حادثه پیگیر تکتک اخبار بودیم. سرهامان در گوشیها و منتظر تا پیامی جدید روزنه امیدی را در میان انبوه ویرانههای غم برایمان باز کند. گویی همه گمشدهمان را در اخبار جستوجو میکردیم. انگار مدتهاست که چیزی درونمان ویران شده و حالا با دیدن هزارباره فروریختن پلاسکو در جستوجوی آنیم. گویی پلاسکو آینه تمامقدی بود برای دیدن خودمان که چگونه آتش گرفتهایم و چگونه از درون ویران شدهایم.
صدای ریختن پلاسکو، این قلب ۵۰ساله تهران، استعارهای است از زندگی لجامگسیختهمان در گذشته و حال و چشمپوشیمان از آینده جمعی پیش رو. چسبیدنمان به منافع زودهنگام و جمعکردن مسألههای پیش رو تا مبادا نیمنگاهی هم به روزهای فردا کنیم؛ چرا که چو فردا بیاید فکر فردا کنیم! فرقی هم نمیکند که در کدام جایگاهیم. بارها صحبتهای سخنگوی آتشنشانی را مبنی بر اخطارهای پیدرپی خطرات ایمنی به مالکان و کسبه پلاسکو شنیدهایم و غصه خوردهایم؛ اما حاضر نیستیم ریالی برای امنیت خانهمان هزینه کنیم و حتی برای گرفتن پایان کار ساختمان به آشنایی در شهرداری زنگ میزنیم و یا قضیه را با هدیهای ناقابل به برخی از مأموران شهرداری حل میکنیم. هنوز چشمهامان از آوار نابودی آنی حداقل ۶۰۰میلیارد کالا خیس خیس است؛ اما نوبت به مغازه خودمان که برسد، میگوییم همین یکمیلیون هم مرهمی برای زخم زندگیمان است و حالا کو تا پاساژ ما آتش بگیرد! کرورکرور الیاف و پارچه را هم در کنج مغازهمان انبار میکنیم برای فروش شب عید و هیچ حواسمان نیست که جرقهای میتواند نهتنها زندگی ما که زندگی چندینهزار نفر را در کام مرگ اقتصادی بکشاند. بغض میکنیم و برای دوست و فامیل و آشنا از ازدحام جمعیت و نرسیدن خودروهای امداد در صحنه میگوییم و استوری اینستایمان را تند تند از محل حادثه به روز میکنیم؛ اما یک بار نمیپرسیم که خودمان آنجا چه کار میکنیم. تا حادثهای هم اتفاق میافتد، مسئولیت شهروند-خبرنگاریمان روی دوشمان سنگینی میکند و باید سریع از محل حادثه رسالتمان و دِینمان را به جامعه بشری ادا کنیم. ضجههای مغازهدار امانمان را میبرد که فریاد میزند اگر میدانستم هزینه میکردم؛ اما نوبت به خودمان که برسد!
پلاسکو با آن عظمت و قدمتش، خیره به چشمهای نگرانمان آوار شد بر سر آنهایی که داشتند تاوان سنگین بیاحتیاطی دیگران را میدادند. حالا مضطرب و نگران حال آتشنشانانی هستیم که با چشم خود حبس شدنشان را دیدیم. انگار خودمان را حالا در آینهای دیگر میبینیم. گویی این خود ماییم که زیر آوار خرواری ویرانه حبس شدهایم و دیگر وقت آن است که به جای جستوجوی مسأله در ویرانههای چهارراه استانبول، کمی درون خودمان را زیر و رو کنیم: چه شده است که این حجم انبوه کوتهبینی و منفعتطلبی فردی را هر روز زندگی میکنیم؟