شماره ۱۰۴۵ | ۱۳۹۵ يکشنبه ۳ بهمن
صفحه را ببند
حادثه پلاسکو؛ تلنگری اساسی

|  امین مومیوند  |  تحلیلگر مسائل شهری |

پیام تسلیت‌‌ها از جانب مسئولان سرازیر شده است. در متن اکثر پیام‌‌ها از زحمات مسئولان و کارگزاران که شامل حضور در صحنه و برگزاری جلسات فوق‌العاده می‌شود، تقدیر شده است. با خود که می‌اندیشم، متعجب می‌شوم. با خود تکرار می‌کنم مگر حضور بر سر جنازه‌‌های سوخته آتش‌نشانان جان‌فشان، کار دشواری است؟
آشفته و حیران پیگیر خبرهای مربوط به سرنوشت قربانیان حادثه و خانواده‌های داغدار آنها می‌شوم. خبرهای خوشایندی به گوش نمی‌‌رسد. آنچه بیشتر از هر چیز آزارم می‌‌دهد حضور مسئولان مدیریت شهری به عنوان نهادهای مسئول برای حل مسأله پیش از وقوع فاجعه، اعم از شورای شهر و شهرداری در محل حادثه و عکس گرفتن‌های آنهاست که بلافاصله هم در کانال‌‌های شخصی‌شان منتشر می‌‌شود که یعنی، بله مردم، ما ناظران و نمایندگان شما در کلانشهر تهران، از ابتدایی‌ترین ساعات خود را به محل حادثه رسانده‌ایم. حال آن‌که باید گفت، شما موظف بوده‌اید پیشتر از اینها بر سر صحنه حاضر شوید. البته خُب باید در نظر گرفت ممکن بود آن زمان حضورتان و عکس‌هایتان به خوبی در رسانه‌ها منعکس نشود. گاهی آن‌قدر این حرکات لوث و مضحک می‌شود که خود این سرک‌کشیدن‌‌ها و سرزدن‌‌ها نیز منجر به ساختن جوک و مطالب طنز توسط کاربران فضای مجازی می‌‌شود. نیازی به ذکر نام‌‌ها نیست. خودتان بهتر می‌‌دانید.
باز در میان انبوه خبرها درصدد یافتن اخبار خوشحال‌کننده هستم که تصاویری از جلسات ستاد بحران منتشر شده است. برایم جالب است. نکته‌ای که در تصاویر برایم عجیب است، خنده‌های گاه و بیگاه حاضران در جلسه است که از چشمان تیزبین رسانه‌ها به‌دور نمانده است. یک لحظه خود را جای خانواده‌های داغدار و آسیب‌دیده تصور می‌‌کنم و می‌‌گویم اگر من جای آنها بودم، چطور می‌توانستم چنین مسئولانی را ببخشم. بگذریم که اگر نگذریم، ممکن است انتقادات بیشتر به برخی مسئولان بر بخورد و آنگاه دامنه ناراحتی‌شان دامان من نگارنده را نیز به آتش خواهد کشید.
طرف دیگر ماجرا بخشی از مردم شهرمان هستند. همان‌ها که با عکسبرداری و سلفی گرفتن با آتش‌سوزی پلاسکو، در تخریب کامل ساختمان و زیر خاک رفتن هموطنانشان بی‌تقصیر نبودند. همان‌ها که در بحبوحه آتش‌سوزی‌ها تنها و تنها هنرشان فیلمبرداری و عکسبرداری و سد معبر بود. تصاویر تجمع مردم پیش از تخریب پلاسکو را که می‌بینم لحظه‌ای گمان می‌برم که با روزهای راهپیمایی باشکوه مردم در ایام مختلف سال، اشتباه گرفته‌ام. بعد از وقفه‌ای متوجه می‌شوم که خیر، اشتباهی نیست و اتفاقا این هم به نوعی یک راهپیمایی و تجمع مردمی است، اما نه مانند راهپیمایی‌های دیگر که به قصد استقلال، امنیت و آزادی کشور برپا می‌شود، بلکه این راهپیمایی شوربختانه برای دیدن لحظات آتش گرفتن جان و مال همشهریان خودمان است...
خسته و کلافه شده‌ام. آه، فقط خدا می‌داند که چه در دل خانواده‌های چشم‌انتظار عزیزان‌شان می‌گذرد. شنیده‌‌ام که یکی از شهدای آتش‌نشان بنا بوده اردیبهشت‌ماه، کنار یارش باشد و رخت دامادی به تن کند، اما اکنون باید یار او رخت سیاه به تن کند و حسرتی داشته باشد به اندازه یک عمر. مادر یکی از آتش‌نشان‌ها را که می‌بینم، بلافاصله ذهنم به سوی مادران سرزمینم می‌‌رود. به سمت مادر خودم. یقین دارم دل آن مادر، دیگر هیچ‌گاه دل نمی‌‌شود. باز با خود می‌‌اندیشم و این‌بار مخاطب سوال خود را خداوند رحمان قرا می‌دهم. بار خدایا، گناه این مادر چیست؟
حادثه پلاسکو آمد و جان جمعی از آتش‌نشانان و شهروندان عزیزمان را گرفت، اما با خودش بسیار پیام‌ها داشت؛ پیام‌هایی از جنس واقعیت و توأم با درد. این حادثه تلنگری اساسی بود تا بدانیم، عضویت در شورای شهر و فعالیت در مجموعه مدیریت شهری، کار هر کسی نیست و تخصص می‌خواهد و اتفاقا اگر خروجی مدیریت شهری ما چنین می‌‌شود، حاصل عدم مسئولیت‌پذیری ما در قبال گزینش نمایندگان‌مان است. تهران ما در معرض اساسی‌ترین خطرهاست، اما هزینه‌‌های هنگفت در قالب بودجه مصوب شورا، صرف برگزاری همایش‌‌ها و نشست‌های پرهزینه و بدون کوچکترین خروجی می‌شود. هشدار و تلنگر کلیدی دیگر، به خود ماست. به ما که یک‌بار هم که شده به خود آییم و از سیطره کامل هژمونی خودنمایی و سلفی گرفتن‌های یهویی بیرون بیاییم.


تعداد بازدید :  231