| علی رنگچیان | عضو هیأت علمی دانشکده هنر دانشگاه سمنان|
قصه تکراری تخریب و ویرانی بناهای تاریخی و ساختمانهای هویتی و خاطرهساز دیگر برایمان عادی شده است.
دیگر بدون صدای بولدوزرها به خواب نمیرویم. به این صدا عادت کردهایم. لالایی شده است برایمان.
دیگر بدون دیدن خرابهها منظرههایمان انگار ناقص است و ناتمام، هر روز باید ببینیم فروریختن سقفها و دیوارها را.
دیگر به ندیدن آسمان عادت کردهایم. دیگر به ندیدن زیبایی خو گرفتهایم. دیگر به نداشتنها راضی شدهایم.
میراثی که به ما رسیده است، تخریب است... تخریبِ میراث فرهنگی.
زدودن خاطرهها، محو نشانهها و حذف شاخصهها.
مترو باید از زیر چهارباغ عبور کند و نمیشود که به سیوسه پل نرسد. راهآهن باید از کنار نقش رستم و بیشابور بگذرد. مگر میشود که از فراز برج جهاننما منظره [ویوی] زیبای نقش جهان را ندید. [مثل شاه عباس از فراز عالیقاپو]!
مگر میشود ساکن طبقه هفتم آپارتمان [قشنگ] خیابان سپه، حیاط باصفای خانه مقدم را در زیر پای خود نبیند! مگر سرای گلشن، وصله ناجوری در میان پاساژهای رنگارنگ امروزی نیست! مگر تاریخ برای ما چه کرده که آن را پاس بداریم. مگر میراث برای ما چه کرده که آن را حفاظت کنیم.
بالاخره که تهران طعمه زلزله خواهد شد. به هرحال که شیراز را سیل خواهد شست. آخر که اصفهان را طوفان خواهد برد. پس چه بهتر که افتخار این ویرانیها نصیب ما شود.
میراث ارزانی تاریخ باشد. نشانههای تاریخ را باید که میراث گذشتگان کنیم.
ما را بخیر و میراث را به تاریخ.