شماره ۱۰۴۲ | ۱۳۹۵ چهارشنبه ۲۹ دي
صفحه را ببند
14 سالگی ما و آن‌ها

مریم سمیع‌زادگان| اولین تیتر خبری که امروز دیدم مثل همیشه به گذشته پرتم کرد. کلاس اول که تمام شد و خواندن و نوشتن را که یاد گرفتم، بابا من و برادر بزرگترم را بُرد دراگ استور، آخر سی و اندی سال پیش دراگ استورها هم کتاب می فروختند. گفت: «کتاب‌ها را ورق بزنید، یکی را انتخاب کنید.» من «تن تن در کنگو» را انتخاب کردم و برادرم «هدف کره‌ ماه» را. چند سال بعد تمام مجموعه داستان‌های تن تن و میلو توی کتابخانه‌مان بود. 9 سال بیشتر نداشتم که کتاب «صد سال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز جایزه نوبل ادبی گرفت و مادر با شوق و ذوق آن را خرید و به خانه آورد. دقیقاً یادم هست هنوز چند صفحه نخوانده بود که گفت دوستش ندارد. من چند سال بعد و چندین سال بعد هم آن کتاب را دست گرفتم و همان جمله‌ مادر را گفتم: «دوستش ندارم...». 14 ساله که شدم «لبه‌ تیغ» سامرست موام را خواندم، این روزها به عشق آن روزها دوباره دستم گرفته‌ام آن را. همان قدر لذت دارد و شیرین است که آن سال داشت. «بر باد رفته» و «آناکارنینا»ی زیبارو که ساعت‌ها می‌شد به عکس روی جلدش نگاه کرد، «ریشه‌ها»ی الکس هیلی، «چشم‌هایش» بزرگ علوی، «دایی جان ناپلئون» پزشک‌زاد، حتی هشت جلد کتاب داستان‌های خوب برای بچه‌های خوبِ مهدی آذریزدی، «قصه‌های کلیله و دمنه»، «قصه‌های مرزبان نامه»، «قصه‌های سندبادنامه و قابوس نامه»، «قصه‌های مثنوی مولوی»، «قصه‌های قرآن»، «قصه‌های شیخ عطار»، «قصه‌های گلستان و ملستان»، «قصه‌های چهارده معصوم». «ماهی سیاه کوچولو»، «کچل کفترباز»، «الدوز و عروسک سخنگو» «الدوز و کلاغ‌ها». نسل من حتی به ورق‌های مجله‌های دور سبزی پُر از گِل هم رحم نمی‌کرد، با اشتیاق تمام آگهی‌های صفحه‌ ترحیم را هم می‌خواند، نسل من معتاد به  خواندن بود، عاشق کتاب و شیفته‌ مطالعه. ما بچه‌های نسلی بودیم که شب امتحان بین کتاب درسی، کتاب داستان می‌گذاشت. نسل من کتابخانه‌ پر رونقی داشت و از هدیه دادنِ کتاب شرم نمی‌کرد. راستی ما با بچه‌هایمان چه کرده‌ایم، چه بلایی سر آنها آورده‌ایم که «سن مصرف لوازم آرایش به 14 سال رسید.» این سال‌ها چه اتفاقی افتاد که «ایران دومین مصرف کننده‌ لوازم آرایشی در خاورمیانه است.» چه کاری انجام نشد و چه چیز فراموشمان شد که «تعداد فروشگاه‌های لوازم آرایش در پایتخت 5 برابر کتابفروشی هاست.» کدام راه را اشتباه آمده‌ایم و چه شد یادمان رفت بوی خوب کاغذ؟ مگر توی مدرسه یادمان نداده بودند جامعه وقتی فرزانگی و سعادت می‌یابد که خواندن، کار روزانه‌اش باشد. پس چه شد رنگ و لعاب جای یار مهربان را گرفت؟ چه شد سنبه‌ لوازم آرایش پر زورتر از کتاب شد؟


تعداد بازدید :  781