| علی اکبر محمدخانی| اون روز توی خونه دراز کشیده بودم، داشتم برای خودم صدای دِرِیل درمیآوردم که تلفن زنگ زد، گوشی رو برداشتم، دیدم یکی از همکارام با گریه میگه منو از دست اینا نجات بده. گفتم: کجایی مگه؟ گفت: جزیره آدمخورا. تا اومدم بگم اونجا چکار میکنی؟ تلفن قطع شد. هیچی منم سریع رفتم اونجا دیدم بنده خدا رو گذاشتن توی دیگ روغن، دارن روش رُب گوجه میمالند. من با عصبانیت گفتم: اصلا معلومه دارید چکار میکنید؟ گفتند: داریم اکبرجوجه درست
میکنیم.
من گفتم: اکبرجوجه رو که با رُب انار درست میکنند، نه رُب گوجه. اونا گفتند: ما یه عمره اکبرجوجه رو با رُب گوجه درست کردیم. هیچی حالا هی من میگفتم: بابا جان من خودم اکبرم، بهتر میدونم با چی درست میشم، قبول نمیکردند. آخر سر به این همکارم گفتیم آقا به نظر خودت اکبرجوجه رو چه جور درست میکنند؟ که اونم از توی دیگ روغن گفت: هر جور درست میکنید، فقط زودتر تمومش کنید، دیگه طاقت ندارم.
واقعاً چرا بعضی از مردم آنقدر کمطاقت شدهاند؟