شماره ۱۰۱۰ | ۱۳۹۵ شنبه ۲۰ آذر
صفحه را ببند
داستان پنجره!

استاد فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا خواند: «شما در قطاری نشسته‌اید که با سرعت 80 کیلومتر بر ساعت حرکت می‌کند. ناگهان شما گرمازده شده‌اید، حالا چه کار می‌کنید؟» دانشجو جواب داد: «من پنجره کوپه را پائین می‌کشم تا باد بوزد.» پروفسور با لبخندی بر لب سوال اصلی خود را پرسید: «بسیار خب. حالا که شما پنجره کوپه را باز کرده‌اید، لازم است موارد زیر را محاسبه کنید: محاسبه مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟ تغییر اصطکاک بین چرخ‌ها و ریل؟ و اینکه آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم می‌شود و اگر آری، به چه اندازه؟» دانشجو که قادر به حل این مسأله نبود، سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد. این بلا سر 20 دانشجوی بعدی هم آمد. پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا خواند و سئوال خود را مطرح کرد. دانشجو پاسخ داد: «من کتم را در می‌آورم.» پروفسور اضافه کرد: «هوا خیلی گرم است.» دانشجو: «ژاکتم را هم در می‌آورم.» پروفسور: «هوای کوپه مثل حمام سونا داغ است.» دانشجو: «هرچه لباس در تنم است را بیرون می‌آورم.» پروفسور: «در کوپه شما چند خانم نجیب و غریبه حضور دارند و طبیعتاً نمی‌توانید مقابل آن‌ها همه لباس‌های خود را در آورید.» دانشجو: «آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت می‌کنم و اگر قطار مملو از خانم‌های نجیب و غریبه باشد هم من آن پنجره لعنتی را باز نمی‌کنم!»


تعداد بازدید :  187