شماره ۹۹۱ | ۱۳۹۵ شنبه ۲۲ آبان
صفحه را ببند
بهروز غریب‌پور از نسبت میان روزنامه‌نگاری و دغدغه‌مندی می‌گوید
میان تریبون صحنه و روزنامه تفاوتی نیست
هر دوی ما مخاطب داریم، نباید آنها را فریب دهیم

رضا نامجو|  می‌گوید «براساس تعریف لوموند روزنامه، تاریخی است که روزانه منتشر می‌شود». استفاده از عبارت تاریخ تعریف ارایه‌شده نکات پیدا و پنهان فراوانی در دل خود دارد. به‌نظرش «برای خیلی از تاریخ‌نویس‌ها و روزنامه‌نویس‌ها حقیقت را نوشتن و دغدغه شرافتمندانه نوشتن مسأله بوده است». برای حرفش شاهد مثالی می‌آورد که احتمالا تمام کسانی که کتاب ادبیات دوره دبیرستان را خوانده‌اند با وجود واژه‌هایی که آن روزها سخت جلوه می‌کردند به یادش دارند. حکایت ابوالفضل بیهقی از اعدام حسنک وزیر و حضور مردی که بوسهل زوزنی نام داشت و فردی بدطینت بود. مرد موی سپید نمایش ایران که اپراهای عروسکی فراوانی همچون اپرای عاشورا، اپرای سعدی، اپرای مولانا و البته اپرای عاشورا را به روی صحنه برده برای قیاسی که میان روزنامه‌نگاری و تاریخ آورده توضیحات جالبی داد: «بیهقی وقتی بر دار کشیدن حسنک را می‌نویسد، بوسهل زوزنی را انسانی حسود و در عین حال فاضل تعریف می‌کند. این خیلی مهم است که او در عین حال که دارد داستانی تراژیک را تعریف می‌کند، وصف دشمن را هم به‌طور کامل انجام می‌دهد و به فاضل‌بودن او هم می‌پردازند». بهروز غریب‌پور با همین نگاه است که میرزاده عشقی را شهید راه قلم می‌داند و معتقد است: «افرادی چون میرزاده در راهی که می‌خواسته‌اند طی کنند صادقانه جان‌شان را کف دست‌شان گذاشته بودند». غریب‌پور در گفت‌وگو با «شهروند» به نسبت میان روزنامه‌نگار و هنرمند پرداخت و عملکرد این دو گروه را به بوته نقد گذاشت. او درباره محمدرضا رستمی، روزنامه‌نگار تازه ازدست‌رفته عرصه فرهنگ هم سخنانی بر زبان آورد که علاوه بر تأثر بسیارش از مرگ روزنامه‌نگار فقید، گواه شناخت او از اهل قلم بود. شرح گفت‌و‌گو با بهروز غریب‌پور را در ادامه مطلب بخوانید:     

 امروز در کشور ما گروهی تحت‌عنوان روزنامه‌نگاران و خبرنگاران مشغول فعالیت هستند. هر ساله در روزهای میانی آبان ماه نمایشگاه مطبوعات فرصتی می‌شود برای پرداختن به این گروه از جامعه ایران. شما به رسانه‌هایی از این دست چطور نظر می‌کنید؟
در مطبوعات یکی از بخش‌های مهم اطلاع‌رسانی است. مطبوعات در این رابطه از زمان چاپ نخستین روزنامه در ایران تا به امروز موفق عمل کرده‌اند و باوجود همه دشواری‌هایی که در حوزه‌های مختلف به‌دلیل وجود محدودیت‌های سیاسی، اجتماعی، بی‌سوادی گسترده در میان مردم با آن مواجه بودند، روزنامه‌نگاران سعی می‌کردند پیش‌قراولان مدرنیسم و آگاه‌کنندگان هر روزه باشند. در این رابطه تنها هنری که در صدر مشروطه روزنامه مستقل داشت، هنر تئاتر است. با وجود آن‌که تعداد شماره‌های منتشرشده از روزنامه تئاتر خیلی محدود است اما مسأله نشان‌دهنده آن است که از ابتدا این دو پدیده خودشان را موظف می‌دانستند به‌طور مستقل در بیداری جامعه و نجاتش از جهل بکوشند و تعاملی دو سویه داشتند تا موثر واقع شوند. اگر در این مجال از طرح این موضوع بگذریم که آیا رها کردن هنر سنتی توسط روشنفکران ما امری درست بود یا باید آن را مسیری اشتباه قلمداد کرد، واژه مترادف درام یا تئاتر، کریتیک بود. بر همین اساس نمایشنامه‌نویسان ایرانی در ابتدای راه خودشان را موظف می‌دانستند که به آن بپردازند و جامعه را نقد کنند. روزنامه هم همین کار را می‌کرد. این دو مثل دو بال اندیشه و ترقی با هم همراه می‌شدند. این مسیر تا زمانی که روزنامه‌ها ارگان احزاب و دسته‌ها شدند، ادامه پیدا کرد. از این به بعد طبیعی بود که کتمان حقیقت هم به وجود آمد و گاهی اوقات نادیده گرفتن یک هنرمند به امری بدیهی تبدیل شد. با این وجود اطلاع‌رسانی در مورد هنرهایی چون تئاتر همواره توسط رسانه‌های مکتوب به درستی انجام شد. اما در مورد نقد همان موضع‌گیری که عرض کردم متاسفانه وجود داشته و دارد. در چنین شرایطی نمی‌شود روزنامه‌نگار را یک دسته و یونیفرم بدانیم. از سوی دیگر آنها تأثیر یکسانی هم نداشته‌اند، برخی تأثیرات مخربی داشته‌اند و برخی هم تأثیرات مثبتی بر جای گذاشته‌اند. درنهایت اما به‌نظر می‌رسد قصد همه این روزنامه‌نگاران آگاه‌کردن مردم است. در مورد تئاتر هم البته همین‌طور است. خیلی از اهالی تئاتر واجد بسیاری از ارزش‌ها نیستند، بنابراین من مخالف نگاه‌کردن به هنرمند و روزنامه‌نگار به‌عنوان یک وجود مقدس هستم اما باید گفت هر دوی این افراد وجود موثری دارند. هر دو دسته دارای طیف گسترده‌ای از افراد هستند. برخی از افراد قلم به مزد هستند و خیلی‌ها این مسأله را می‌دانند. این طیف شامل آدم‌های بسیار شریف، آدم‌های استثنایی و البته نان به نرخ روزخورها می‌شود. هیچ‌کدام از اینها را نباید حرفه‌هایی سراپا شرافت و تعهد دید. نه در سینما این‌طور است، نه در تئاتر و نه در کار روزنامه و مطبوعات.
 به‌نظر می‌رسد واژه هنر دست‌کم در میان روشنفکران واقعی زمانی پدید می‌آید و زمانی شأن نزول پیدا می‌کند که دغدغه‌مندی وجود داشته باشد، فارغ از این‌که دغدغه‌بندی اجتماعی، سیاسی یا حتی صرفا هنری باشد. از سوی دیگر کسی که در حوزه روزنامه‌نگاری مشغول به کار است (هم در کشور ما و هم در کشورهای دیگر) هم احتمالا فردی است دغدغه‌مند. البته این‌جا بحث بر سر واقعیت نیست...
از زمانی که خاطره‌نویسی یا تاریخ‌نویسی در جوامع بشری پدیدار شد، درست است که مثل امروز اثرشان به جامعه تحویل داده نمی‌شد اما وقتی مثلا به تاریخ بیهقی نگاه می‌کنید ابوالفضل بیهقی روزنامه‌نگار است. بگذارید پرانتزی باز کنم و بگویم براساس تعریف لوموند روزنامه، تاریخی است که روزانه منتشر می‌شود، بنابراین برای خیلی از تاریخ‌نویس‌ها و روزنامه‌نویس‌ها حقیقت را نوشتن و دغدغه  شرافتمندانه نوشتن مسأله بوده است. بر همین اساس بیهقی وقتی بر دار کشیدن حسنک را می‌نویسد، بوسهل زوزنی را انسانی حسود اما فاضلی تعریف می‌کند. این خیلی مهم است که او در عین حال که دارد داستانی تراژیک را تعریف می‌کند، وصف دشمن را هم به‌طور کامل انجام می‌دهد و به فاضل‌بودن او هم می‌پردازند. بنابراین من گفته شما را قبول دارم که ما به‌صورت یک تعریف هنر را یک پدیده ارزشمند و کاملا متعهد به جامعه بشری بدانیم. این تعهد هم اصلا به معنای صرفا سیاسی نیست. همان‌طور که شما هم گفتید ممکن است یک نفر بخواهد تغییر در فرم را دغدغه و رسالت خودش قرار بدهد. درمورد روزنامه‌نگاران هم همین‌طور است. به همین دلیل هم هست که می‌بینیم روزنامه‌نگاری مثل محمد مسعود باوجود همه عقاید و مسائلی که داشته وقتی از مرزهای تاریخ گذر می‌کند، می‌شود شهید قلم تلقی‌اش کرد. میرزاده عشقی را می‌توان شهید قلم تلقی کرد  اما زمانی که می‌خواهیم درمورد درستی یا نادرستی عقاید این افراد بحث کنیم، مسأله متفاوت است. این مسائل نشان‌دهنده آن است که این افراد در راهی که می‌خواسته‌اند طی کنند صادقانه جان‌شان را کف دست‌شان گذاشته بودند. در مورد تئاتری‌ها، سینماگران و به‌طورکلی هنرمندان هم همین‌طور است. با این وجود خیلی از اوقات هم این تعریف صادق نیست، البته این موضوع هم امر غریبی نیست. در تمام جوامع بشری ممکن است فردی برخلاف حقیقت بنویسد و حقیقت را کتمان کند. خیلی فرقی نمی‌کند که این فرد نمایشنامه‌نویس باشد یا روزنامه‌نگار.
 در ادامه پرسش قبلی اجازه دهید این فرض را هم پیش بگیریم که اگر بنا باشد هنر را با دغدغه‌ای که از آن سخن گفته‌ایم تعریف کنیم، آیا می‌شود انواع مختلف فنون را که روزنامه‌نگاری هم یکی از آنهاست زیر چتر چنین مفهومی قرار داد و گفت زمانی که فرد در ساحت عمل قلم به مزد می‌شود،فارغ از سینماگربودن، تئاتری‌بودن یا روزنامه‌نگاربودن دیگر هنرمند به حساب نمی‌آید و شده صنعتگری که براساس مقاصد مشخصی کار می‌کند؟!
با توضیح شما موافقم و می‌خواهم دراین‌باره مثالی را مطرح کنم. سال‌ها پیش روزنامه‌نگاری پیش من آمده بود و می‌گفت او و همفکرانش با قلم‌شان چه کسانی را بالا برده‌ و چه کسانی را پایین کشیده‌اند. من از آن آقا پرسیدم: ببخشید شما آسانسور هستید یا روزنامه‌نویس؟! روزنامه‌نویس که حق ندارد بگوید فلان کس شایستگی ندارد و بنابراین او را پایین بیاورد و بالعکس. بنابراین تا زمانی که شما فطرتی پیدا نکردید، طبیعی است که تنوع وجود ندارد اما به محض این‌که فطرت پیدا کردید، همه نوع آدم، همه نوع قلم و همه نوع جریانی وجود دارد. چرا وقتی شما می‌خواهید به حقیقت یک مسأله پی ببرید، شروع می‌کنید به گرفتن اخبار و اطلاعات از چند منبع مختلف؟ احتمالا برای پیدا کردن حقیقت. درحالی‌که وقتی یک نویسنده یا تعداد معدودی نویسنده وجود داشتند، شما بالاجبار باید به همان‌ها مراجعه می‌کردید. در مورد تئاتر هم همین‌طور است. درحال حاضر چیزی حدود 110نمایش هر شب در تهران به روی صحنه می‌روند. شما وقتی می‌خواهید از بین این نمایش‌ها دست به انتخاب بزنید می‌گویید فلان فرد وقتی اثری را روی صحنه می‌برد آن کارش درواقع ناشی از سال‌ها غور و پژوهش و علاقه‌مندی به شرایط اجتماعی است و به‌طورکلی برآمده از همان دغدغه‌مندی است که در همین گفت‌وگو درباره‌اش صحبت کردیم.
 نحوه برخورد و مواجهه هنرمندان و اهالی رسانه هم موضوع دیگری است که جای بحثش در این مجال وجود دارد. خیلی از مواقع دو طرف ماجرا برخوردهای نامناسبی با هم دارند. نمونه آخرش را چند ماه پیش از سوی برخی از سینماگران شاهد بودیم که با الفاظی زننده و نامناسب با برخی از اهالی مطبوعات برخورد کردند. نظر شما در مورد این نوع از مواجهه‌ها چیست؟
خود من هم خیلی اوقات مورد کم‌لطفی و جفای روزنامه‌نگاران قرار گرفته‌ام اما مطلقا به آنها بی‌احترامی نکرده‌ام. این‌که یک نفر گمان کند می‌تواند در نابود کردن یک هنرمند موفق عمل کند و درواقع این توانایی را دارد که تمام عرصه‌ها را به روی او ببندد، همان‌قدر به توهم نزدیک است که یک نفر تصور کند اگر یک هنرمند موفق‌شده به خاطر او بوده است. از سوی دیگر این‌که یک هنرمند گمان کند با دادن پیشنهاد به یک روزنامه‌نگار برای نوشتن یک نقد هم می‌تواند مطرح شود، توهم است. شما موقعی را در یاد بیاورید که من تئاتر بینوایان را روی صحنه بردم. بعضی از تئاتری‌های باشرف گفتند: تاریخ تئاتر ایران را می‌شود به پیش از بینوایان و بعد از بینوایان مرزبندی کرد. همان موقع در مجله‌ای دولتی یک روزنامه‌نگار با فردی مصاحبه کرد و در آن گفت‌وگو پا روی حق گذاشته و اعلام شد بهروز غریب‌پور خوش‌خدمتی کرد و به پاس به روی صحنه بردن این نمایش یک آپارتمان در فرمانیه هدیه گرفت. هم روزنامه‌نگاری که این مطلب را چاپ کرده، خائن است و هم فردی که آن سخنان را بر زبان آورد. با این وجود وقتی با نگاهی کلی‌تر به قضیه نگاه می‌کنم با وجود احترامی که برای روزنامه‌نگار و مطبوعات قائلم معتقدم این موضع‌گیری‌ها موقتی است و حقیقت خیلی قوی‌تر از همه ما است و می‌تواند یک روز آشکار شود. البته در این بین افراد می‌توانند روی کار هم تأثیر بگذارند. به‌عنوان مثال اگر بنا باشد اثری روی صحنه برود و روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها خبرش را منتشر نکنند، چه کسی این کار را انجام خواهد داد؟ البته که ارتباط‌های مجازی امروز خیلی بیشتر شده اما در یک دوره‌ای اگر روزنامه‌ها خبر به روی صحنه بردن نمایش من را منتشر نمی‌کردند، اصلا کسی از کار من نوعی مطلع نمی‌شد. از این منظر هم اگر کارها درست انجام شود و هر کسی وظیفه خودش را به درستی انجام دهد، به نتیجه منجر خواهد شد. حال آن‌که اگر همین کار با غرض و اهداف غیرقابل دفاع صورت بگیرد برای هر دو طرف اتفاق بدی افتاده است. عین خود زندگی باید گفت واقعا روزنامه‌نگار و هنرمند مطلقا خوبی وجود ندارند اما این هر دو می‌توانند به هم کمک  و حقیقت را آشکار کنند، همچنین به مردم کمک کنند و مخاطبان را مطلع کنند. تریبون صحنه و روزنامه با هم تفاوتی ندارد، هر دوی ما مخاطب داریم و نباید این مخاطبان را فریب بدهیم.
 با همه این توضیحات هستند کسانی که معتقدند مشکل این است که گاهی اوقات افراد نمی‌خواهند فریبکار باشند اما در حوزه‌ای که در آن مشغول به فعالیت هستند، تخصص هر چند نسبی هم ندارند...
مدیرمسئول یک روزنامه یا مجله است که همکارانش را انتخاب می‌کند، بنابراین باید دید خود او از چه تباری است؟ باید دید چه کسانی در مقام مسئولان جراید و مطبوعات وظیفه را به خبرنگاران ناآشنا به حوزه‌های مختلف محول می‌کنند که نتیجه کار ناخوشایند می‌شود؟ خبرنگاران که به صورت جداگانه قصد نمی‌کنند کاری را پیگیری کنند. البته که وقتی یک هنرمند کار خوبی ارایه می‌دهد، این فرد متخصص است که از پس درک کاری که او ارایه داده، برمی‌آید و اراده آن روزنامه‌نگار برای انعکاس بازتاب کار آن هنرمند تبدیل به رسالتش می‌شود، چون تمام هم و غم خود را مصروف این مسیر می‌کنند که به بهترین نحو ممکن از پس معرفی کار آن هنرمند بربیاید. اگر شمای روزنامه‌نگار رسالتی داشته باشید و بخواهید حقیقتی را ببینید، به‌عنوان یک روزنامه‌نگار رسالت خودتان را انجام داده‌اید. در برخی از موارد اما خبری منتشر می‌شود اما انگارنه‌انگار کاری اتفاق افتاده. در مورد خود من بخش نخست ماجرا صادق است. با توجه به این‌که صداوسیما سال‌هاست کاری به کار من ندارد، اگر روزنامه‌ها نبودند ممکن بود وقتی کاری را روی صحنه می‌بردم اصلا اتفاقی نیفتد و شاید در فقدان این افراد اندیشه‌هایم جز برای گروهی خاص به دیگران منتقل نمی‌شد. خیلی از ما هم آن‌قدر اشباع و متهم شده‌ایم که اگر در مورد ما مطلبی با تعریف و تمجید نوشته شود، زبان به تأیید می‌گشاییم اما اگر در مورد یکی از همکاران‌مان که با او رابطه خوبی نداریم، چیزی بنویسند می‌گوییم بحث در این‌جا مطرح‌کردن آن فرد است و پول و سکه خرج شده است. می‌خواهم بگویم در یک جامعه نظرات مختلفی وجود دارد. وقتی یک روند ادامه پیدا کند افراد به متخصص و غیرمتخصص تقسیم می‌شوند.
 سخن پایانی؟
در انتهای این گفت‌وگو که درباره روزنامه‌نگاری و ارتباط این حرفه با هنر بود می‌خواهم از روزنامه‌نگار شریفی بگویم که مدتی پیش از میان ما رفت و جامعه هنری و مطبوعاتی کشور با ازدست‌رفتنش، اندوهگین شد. می‌خواهم از محمدرضا رستمی یادی کنم. بگذارید بگویم جوانمرگی دردناک است. فرقی ندارد که آن فرد نامدار باشد یا نه. اما آقای رستمی روزنامه‌نگاری بود که با همان حساسیت‌ها و علاقه‌مندی‌های عمیق به حوزه خودش کار می‌کرد. از دست دادن جوانی مثل او که رسالت روزنامه‌نگاری را هم حفظ کرده بود، خیلی دردناک است. زنده‌یاد رستمی فردی نبود که ازدست‌رفتنش فقط برای خانواده و اطرافیانش به یک مصیبت تبدیل شود. برای جامعه فرهنگی و مطبوعاتی ما ازدست‌رفتن رستمی یک ضایعه و مصیبت است. وقتی سخن بر سر مرگ است، فقط می‌شود با اندوه از ماجرا یاد کرد. امیدوارم جامعه مطبوعاتی در ایران ما به نقطه‌ای از امنیت شغلی و کاری برسد که وجود فشارها و دور شدن از کار حرفه‌ای باعث نشود ما آن مرگ و از‌دست‌دادن را با وجود هر علتی که داشته به دوران سخت بیکاری و قلم‌نزدن نسبتش بدهیم. در مورد آقای رستمی متاسفانه باید بپذیریم که دوری از قلم‌زدن یکی از دلایل تلخ این ازدست‌دادن بود. بالاخره کسی که با حروف و کاغذ و روزنامه انس و الفت پیدا می‌کند وقتی از اینها جدا می‌شود، انگار که بخش مهمی از وجودش را از او گرفته‌اند. در مورد آقای رستمی هم جداشدن از حرفه روزنامه‌نگاری تجربه دردناکی بود که او را تحت‌فشار قرار داد.


تعداد بازدید :  353