شماره ۹۸۸ | ۱۳۹۵ سه شنبه ۱۸ آبان
صفحه را ببند
کوچه دوم

|  ارمغان زمان فشمی|

حسرت
«بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت»
یار برگ گل گرفت و کوفت آن را بر سرش
شوهر مردم براشان می‌خرد یک آشیان
هیچ آوردی غذایی پیش من جز خرده نان؟
قصد اهدایش برای دلبری از یار داشت
کای خسیس این هدیه اصلا ارزش دیدار داشت؟
از همان‌هایی که هم ایوان و هم انبار داشت
کاش می‌شد شوهری چون مرغ ماهیخوار داشت!

هویت
«مدامم مست می‌دارد نسیم جعد گیسویت»
کجا رفتی تو سلمانی که کلا کرده ای تغییر
اگر از پشت سر بینم تو را توی خیابانی
بگو با من چه شامپویی زدی امروز بر مویت؟
کجا برداشتی آقا به این حد زیر ابرویت؟
بپندارم زنی هستی که معلوم است گیسویت!


تعداد بازدید :  295