شماره ۹۸۷ | ۱۳۹۵ دوشنبه ۱۷ آبان
صفحه را ببند
تنبیه یا ضمیر ناخودآگاه!

|  رضا مهریزی  |  

پيرزن جلوي مغازه بقالي چند بار نگاه‌هايي به جعبه‌ شير پاكتي انداخت و به فكر رفت. حتما داشت حساب و كتاب مي‌كرد كه آيا اگر شير بخرد جايي كم مي‌آورد يا نه. باز به شيرها نگاه كرد پس از اندك زماني راه افتاد. من از دور كه نزديك مي‌شدم حركاتش را زير نظر داشتم. پيرزن كه توی فكر بود نگاهي به من انداخت و سرش را پايين انداخت. بعد انگار كه فكري به سرش بزند، سرش را بالا آورد و آب دهانش را قورت داد. نزديك كه شدم نگاهي معصومانه و مظلومانه به من انداخت و گفت: «ننه يه كمكي مي‌كني مي‌خوام براي نوه‌ام شير بخرم پول كم آوردم خير از جواني‌ات ببيني.» من دست تو جيبم كردم. طبق معمول هميشه براي پيداكردن پول بايد تمام جيب‌هايم از شلوار و پيراهن گرفته تا كاپشن را مي‌گشتم. گشتم، يك 5‌هزار توماني داشتم و یک 200 توماني، 5‌هزار توماني را پنهان از چشم پيرزن گذاشتم تو جيب پشت شلوارم و 200 توماني را با كمي حالت دودلي و اندوهي كه به خودم گرفتم به پيرزن دادم و گفتم: «ننه من پول خردم همين 200 تومنه. اشكال نداره؟» پيرزن نگاهي كرد و گفت: «پول يه پاكت شيره بده، شير شده پاكتي 500 تومن. گرون شده.» گفتم: «ننه شرمنده پول خرد ندارم. همين رو بگير.»
200 توماني را توی دستش گذاشتم و راه افتادم. كمي كه رفتم با خودم گفتم اي كاش مي‌رفتم از مغازه 5‌هزار تومان را خرد مي‌كردم و 500 تومان بهش مي‌دادم، اما باز گفتم ولش كن ديگر گذشت. اما باز كه بيشتر رفتم پشيمان شدم. مثل هميشه كه هر كاري كنم چه خوب و چه بد، بعدش پشيمان مي‌شوم. پشيمان شدم و برگشتم به سوي مغازه بقالي. به مغازه كه رسيدم ديدم پيرزن نيست. كمي اين طرف و آن طرف را نگاه كردم پيرزن رفته بود. خيلي دلم گرفت. راه افتادم به سمت دفترخانه. به محل كارم كه رسيدم، توی خودم بودم و آن روز با حال گرفته كار را شروع كردم. اواسط روز احتياج به دستشويي پيدا كردم. وارد دستشويي كه شدم و... اسكناس 5‌هزار تومني افتاد داخل چاهک دستشويي، و آن هم درست وسط چاهک. دیگر طبعم نمی‌گرفت بهش دست بزنم. اعصابم خرد شد. نمي‌دانم چرا اينطور شد! آيا اتفاقی بود؟ یا تنبيه خدا بود؟ يا تنبيه ضمير ناخودآگاه خودم؟ نمي‌دانم، هر چه بود تنها اسكناسم افتاده بود تو چاهک دستشويي. کاری هم نمی‌شد کرد. همين دو تا اتفاق براي اينكه روز مزخرف و اعصاب خردكني داشته باشم بس بود. آن روز بیخود تمام شد و از محل کار به دليل نداشتن پول پياده به خانه برگشتم كه 40 دقيقه وقتم را گرفت. در راه دايم به این موضوع فکر می‌کردم که افتادن اسکناس داخل دستشویی اتفاقی بوده؟ یا تنبيه خدا بوده؟ يا تنبيه ضمير ناخودآگاه خودم؟ شما می‌دانید؟


تعداد بازدید :  233