دلهـا نـيـز مانند بدنها خـسـتـه مـىگـردد. بـراى آسـايـش دل، در پى حكمتهاى نو و طرفه برآييد.امام علی(ع)
حلاجصفت
غم طوقی از آهن شد و بر گردنم آویخت
چون ژنده درویش، بلا در تنم آویخت
در گردن دلدار نیاویخته، دستم
بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت
آن طفل که پرورده دل بود چو اغیار
افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت
بدگوبی جهال به بوم و برم آشفت
بیغاره حساد به پیرامنم آویخت
ببرید طبیعت ز هواهای دلم سر
وآورد و یکایک به سر برزنم آویخت
بلبلصفت آفات سخن گفتن شیرین
در خانه و در لانه و در گلشنم آویخت
چون منطق شیرین مرا دید زمانه
از طاق فلک در قفس آهنم آویخت
بگداخت تنم شمعصفت وین دل سوزان
چون شعله فانوس به پیراهنم آویخت
هر چیز کزان بیش دلم داشت تنفر
چون پرده تاری به در روزنم آویخت
تاریکی افکار حریفان چو حجابی
گرد آمد و در پیش دل روشنم آویخت
حلاجصفت، تا ز چه گفتم سخن حق
از دار بلا این فلک ریمنم آویخت
ملکالشعرای بهار