شماره ۹۸۷ | ۱۳۹۵ دوشنبه ۱۷ آبان
صفحه را ببند
تغییر نگرش‌ها الزامی است

|  لطف‌الله آجدانی |   پژوهشگر تاریخ|

وقتی برابر این پرسش قرار می‌گیریم که چرا در طول تاریخ، جوامع بشری بیشتر شاهد جنگ بوده و صلح قربانی چه چیزی شده است، نخست باید یک درک هرچه صحیح‌تر  از پدیده‌شناسی مفهوم جنگ‌ و صلح داشته باشیم. آیا اساسا جنگ پدیده‌ای نامطلوب و شوم بوده و صلح ارزش مطلقی است که پیوسته باید در پی آن باشیم یا این‌که جنگ گاه ضرورت ناگریز و اجتناب‌ناپذیر و دارای کارکردهای مثبتی نیز هست. اساسا چه تعریفی از جنگ و صلح داریم. عوامل و ریشه‌های بروز انواع جنگ‌ها کدام‌اند و الزامات دستیابی به صلح و صلح پایدار جهانی چیست؟ در تعریف جنگ گفته‌اند جنگ عملی مبتنی بر زور و خشونت است برای مجبورکردن دیگران به انجام خواسته‌های‌مان و در لغت جنگ به معنی حرکت و پیشروی گروهی است. به همین دلیل برخی از کشورها با هدف نفی جنگ نام وزارتخانه جنگ خود را به وزارتخانه دفاع  تغییر داده‌اند. علل و انگیزه شکل‌گیری جنگ‌ها متعدد و متفاوت است. مارکسیست‌ها معتقدند جنگ محصول مستقیم بازار آزاد و نظام طبقه‌بندی اجتماعی و تضادهای منافی ناشی از آن طبقه‌بندی است. در نظریه‌های جمعیت‌شناسی کسانی مانند  توماس مالتوس افزایش جمعیت و کمبود منابع را عامل اصلی جنگ‌ها می‌دانند. اما کسانی مانند گری فولر براساس نظریه تورم جوانی جمعیت اضافه شدن جمعیت جوان و کمبود موقعیت‌های شغلی در یک نظام اجتماعی تقسیم کار را عامل اصلی جنگ‌ها می‌دانند. براساس نظریه موازنه قدرت اعتقاد بر این است که یک کشور از قدرت‌گیری بیشتر دست برندارد. طبق این نظریه نظام بین‌المللی اگر توزیع قدرت در آن موازنه بیشتری داشته باشد، باثبات‌تر است، درحالی‌که حرکت به سوی تک‌قطبی‌شدن براساس این نظریه باعث بی‌ثباتی و جنگ می‌شود. اما در نظریه انتقال قدرت برخلاف نظریه موازنه قدرت احتمال بروز جنگ در شرایطی که قدرت به شکل برابر توزیع شده باشد، بیشتر است. این دیدگاه از برتری یک قدرت حمایت می‌کند. یا نظریه انحراف اذهان  معتقد است سیاستمداران برای انحراف اذهان‌ عمومی یا ایجاد و کسب حمایت مردمی از جنگ استفاده می‌کنند. همچنین استقلال‌طلبی، رویکرد مبتنی بر گسترش ادیان یا دیگر نظام‌های ایدئولوژی در مناطق بین‌المللی، قدرت‌طلبی، ثروت‌طلبی و گسترش مرزهای جغرافیایی از دیگر عوامل ایجاد جنگ‌ها تلقی شده‌اند. فیلسوفانی چون کانت و ولتر ضدجنگ هستند اما فیلسوفانی همچون هگل و نیچه از ستایشگران جنگ به‌شمار می‌آیند. هگل برای جنگ خصوصیت تعالی‌دهنده قایل است و نیچه با دفاع از جنگ‌های بی‌رحمانه و عاری از ترحم، سنگدلی را از فضیلت‌های جنگ می‌داند. امروزه گسترش علم و فناوری‌های نوین و کاربرد آن در ساخت تسلیحات نظامی را یکی دیگر از عوامل تشدید جنگ‌ها دانسته‌اند اما هزینه‌های بسیار سنگینی که جنگ‌ها می‌تواند برای جوامع بشری داشته باشد موجب هراس بسیاری از دولت‌ها و ملت‌ها از جنگ و توجه آنها به ضرورت صلح شده است. اما تحقق صلح الزاماتی دارد و تا زمانی که این الزامات شکل نگیرد، صلح قربانی جنگ می‌شود. وقتی صحبت از تحقق صلح به میان می‌آید درواقع تحقق آن مستلزم یک مسئولیت و وفاق مشترک، همه‌جانبه و گسترده است. این مسئولیت اجتماعی مشترک در نخستین گام خود معطوف به یک صلح معرفت‌شناختی‌ است. طبق رهیافت‌های معرفت‌شناختی، صلح یعنی گفت‌وگو. گفت‌وگو نیازمند توانایی برای گفت‌وگو با دیگران است. تا زمانی که قدرت گفت‌وگو با دیگران به وجود نیاید و گسترش نیابد امکان جنگ بیشتر از امکان صلح است. گفت‌وگو پیش‌زمینه فهمیدن دیگران است. وقتی دیگری را می‌فهمیم صلح آغاز می‌شود. همچنین درک وابستگی و نیازها و منافع متقابل از مهم‌ترین عوامل صلح است، دو گروه، دو ملت و دو دولت زمانی با یکدیگر در صلح خواهند بود که می‌دانند زندگی و منافع‌شان به‌هم وابستگی جدی دارد. فهم این وابستگی متقابل به معنای یافتن نقطه تعادل برای تأمین منافع مشترک و احترام متقابل است. به اعتقاد من برای رسیدن به صلح پایدار منطقه‌ای و جهانی باید درک مشترکی از نیازها، وابستگی‌ها و منافع مشترک در میان ملت‌ها و دولت‌ها به وجود بیاید. لازمه این درک مشترک گفت‌وگو در یک فضای عقلانی و عادلانه مبتنی بر احترام به حقوق متقابل است. تحقق فضای گفت‌وگوی عاقلانه و عادلانه  خود مستلزم تغییر نگرش‌هاست.


تعداد بازدید :  178