شماره ۹۸۶ | ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۶ آبان
صفحه را ببند
10 روز آخر

مریم نراقی دبیر گروه فرهنگی

نوشتن از رفیق و همکاری که در آستانه چهل‌سالگی به ناگاه همه‌چیز را می‌گذارد و می‌رود کار آسانی نیست. رفتن رضا رستمی به قدری غیرمنتظره بود که با انتشار خبر درگذشتش، جامعه مطبوعاتی کشور در بهت و ناباوری عجیبی فرو رفته است. حدود یازده روز از رفتنش می‌گذرد و هنوز نتوانسته‌ام یادداشتی برای رفیقم بنویسم. از چه بنویسم؟ از اخلاق خوشش و لبخند همیشگی که به لب داشت؟ از نگاه حرفه‌ای و بیان صریح‌اش یا هزاران خاطره‌ای که لحظه‌به‌لحظه در ذهنم می‌چرخد؟ در میان تمام خصوصیت‌های او دغدغه صنفی و فرهنگی‌اش برایم پر رنگ‌تر است. دلم می‌خواهد از او که پیشکسوت صنفم بود، این تعصب را بیاموزم و در مسیر کاری‌ام از آن بهره گیرم. رضا رستمی به واقع دغدغه فرهنگ داشت و این جدی‌ترین دغدغه‌ زندگی‌اش بود. ‌سال 1394 هر دو داور جشنواره کتاب و رسانه بودیم. بعد از جلسات داوری در کافه‌ای جمع می‌شدیم و گپ می‌زدیم، رضا دبیر فرهنگی خبرآنلاین بود و من دبیر فرهنگی روزنامه شهروند. آن روزها نمایشی در تالار وحدت به روی صحنه می‌رفت که خشمگین‌مان کرده بود، نمایشی از یک کارگردان کار اولی بی‌اسم و رسم که به واسطه وضع مالی خوب‌اش و پرداخت دستمزدهای کلان به بازیگران چهره و پرداخت هزینه کامل تالار وحدت، در آن سالن اجرا می‌رفت. تالار وحدتی که برای ما روزنامه‌نگاران ارج و منزلتی ویژه دارد و به‌زعم ما جای رفیعی‌ها، بیضایی‌ها و شجریان‌هاست حالا داشت تغییر می‌کرد. ماجرا را با رضا درمیان گذاشتم، مثل اسپندی روی آتش بودم. گفت: «یادداشتی بنویس در خبرآنلاین منتشر می‌کنم». همان روز بود که پیشنهاد داد بهتر است گعده‌ای داشته باشیم. پیشنهادش عالی بود، با دبیران فرهنگی چند رسانه گعده‌ای تشکیل دادیم و هفته‌ای یک روز دور هم جمع می‌شدیم، اطلاعات‌مان در حوزه‌های مختلف را به اشتراک می‌گذاشتیم و سعی می‌کردیم برایش راه‌حلی پیدا کنیم. آن روزها امیدوار بودیم که می‌توانیم برخی مشکلات را حل کنیم، جلسات خوبی بود اما نشد!! با اضافه‌شدن دوستان دیگری گعده‌مان به مشکل خورد و برگشتیم سر جای اول‌مان. هر روز پیغام‌های تلگرامی‌مان را مرور می‌کنم. خسته شده بود بعد از این اتفاق برایم نوشت: «باور کن دیگه نمی‌کشم، چقدر دور باطل آخه، هیچی هم عوض نمی‌شه و ما که بعد از 20‌ سال همچنان می‌نویسیم و می‌نویسیم. وی گفت، وی افزود و چرخه بی‌تأثیری که ادامه دارد». رضا رستمی خسته بود، دلزده‌اش کرده بودیم همه ما. مدیرانی که یک گوش‌شان در بود و گوش دیگرشان دروازه. چقدر جلسات مشورتی رفتیم باهم. با فلان مدیر ارشاد، ساعت‌ها وقت می‌گذاشتیم و نظر می‌دادیم و هر آنچه در توان‌مان بود انجام می‌دادیم؛ نتیجه اما هیچِ هیچ. رضا خسته بود از مدیرانی که گوش شنوا نداشتند، از هنرمندان کم‌دانش پرمدعا و از ما همکاران روزنامه‌نگارش که تبدیل شدیم به کارمندان بی‌تأثیری که صفحات رسانه‌ها را پر می‌کنند. او حرفه‌ای بود و این رفتارها را برنمی‌تابید. برای همین عجله داشت برای رفتن و همین بود که از اولین سردردش تا زمانی‌که در زادگاه مادری‌اش آرام گرفت کمتر از 10 روز زمان برد. یکی، دو روز قبل از عملش به بیمارستان رفته بودم. رفتن علی جنتی، وزیر فرهنگ و ارشاد قطعی شده بود و گزینه‌هایی مطرح شده بود به‌عنوان وزیر بعدی. حسام‌الدین آشنا گزینه محتمل‌تری به نظر می‌رسید. با سرمی در دست که تنها نشانه بیماری رضا بود از گزینه‌های مطرح شده به‌عنوان وزیر ارشاد گفت و با آن زاویه دید بی‌نظیرش معایب و مزایای وزیر شدن هر کدام از آنها را تحلیل کرد. رفیق جان، علی جنتی آخرین وزیر ارشادی بود که دیدی. راستی جانشین‌اش مشخص شد، قرار است وزیر بعدی سید رضا صالحی امیری باشد. حتما خوب می‌شناختی‌اش. اما راستش حالا دیگر چه اهمیتی دارد وزیر فرهنگ این دوره و همه دوره‌های بعد چه کسی است، اصلا چه اهمیتی دارد که این وزرا با تصمیماتشان چه سرنوشتی برای فرهنگ رقم بزنند؟ تو که دیگر نیستی! خوش به حالت که دیگر از تصمیمات هیچ وزیر ارشاد و معاونی خشمگین نمی‌شوی. سفرت به سلامت رفیق.


تعداد بازدید :  273