ژاله ابراهیمی، ایرانگرد و نویسنده وبلاگ «مسافر»، خاطرات سفر به خوزستان را با نگاهی زیبا و در قابی ادیبانه چنین نگاشته است «حدود ساعت ۸ است که ما چهار نفر با یک دستگاه سواری پژو، تهران را به قصد خوزستان ترک میکنیم. قبل از ایذه سد کارون ۴ و بعد کارون ۳ را میبینیم. دیگر هوا تاریک شده، اما سد در تاریکی هم دیدنی است. میایستیم تا ببینیم. کارون ۳ بزرگترین سد برق آبی ایران است. کولفرح را رد میکنیم بیآنکه فرصت دیدنش را دیده باشیم. به ایذه میرسیم. دیگر وارد استان خوزستان شدهایم. این را نه از روی نقشه، که از دکلهای روشن گاز و چاههای نفت میفهمیم. برای ما که در عمرمان چنین چیزی ندیدهایم بسیار هیجانانگیز است. حوالی هفتکل در روستایی توقف میکنیم تا شعلههای گاز را که جابهجا از زمین بیرونزده از نزدیک ببینیم و با محلیها گپی بزنیم. باورکردنی نیست. درِ هر خانه لولهای از زمین بالا آمده و شعلهاش روشناییبخش کوچه است. در حیاط خانهها هم همین شعلهها وجود دارند. با دختران محلی دوست میشوم. آنها من را میبرند به داخل خانهشان. حیاط بزرگی دارند. دورتادور حیاط اتاق است. دختران قدبلندند با چهرههایی شاداب. چندتاشان پشت کنکوریاند. ساعت از ۲۱ گذشته که ما به اهواز میرسیم. به محض ورود به شهرک نفت میرویم. عجب جایی است این شهرک نفت. عجب جایی است اهواز. شب مهمان یک خانواده مهربان اهوازی هستم. از اهواز تا شوش ۱۳۵ کیلومتر است. در جلگه هموار خوزستان جلو میرویم. دیگر خبری از کوههای زاگرس نیست. تا چشم کار میکند دشت است. و جابهجا رودخانههای پرآب. مقابل موزه شوش میایستیم. در موزه شوش، بسیاری از اشیائی را که تصویرشان را در کتابها دیده بودیم، میبینیم. مجسمههای سه بعدی باقیمانده از تمدن عیلام، صورتکها، آجرها، سرستونهای کاخ آپادانای داریوش و بسیاری اشیاء دیگر که باید رفت و دید. به زیارت مقبره دانیال نبی، تعبیرکننده خوابها میرویم. همان نزدیکیهاست، درست مقابل قلعه آکروپل. یکی از همراهانمان عهد عتیق را همراه آورده، باز میکند و بخشی از کتاب دانیال را میخواند. در صحن آرامگاه، هموطنان عربمان را میبینیم که زنانشان عبا برتن دارند و مردانشان دشداشه. از ماشین پیاده میشویم و آرامآرام به سمت معبد خدای اینشوشیناک میرویم. بر آجرهایی قدم میگذاریم که بیش از سه هزار سال پیش راه زائران معبد را فرش میکردهاند. از دروازههایی میگذریم که زنان و مردان مؤمن را به درون میکشانیدهاند. آرامآرام به آجرهای معبد مقدس نزدیک میشویم. نوشتههای روی آجرها با ما حرف میزنند. نوشتههایی که گاه درهم فشرده شدهاند، و گاه با آسودگی از هم فاصله گرفتهاند. نوشتههایی که گاه با خطوط عمیق حک شدهاند، و گاه تنها در سطحاند. آجرهایی که گاه سالمند، و گاه شکسته. گاه طولانیاند و گاه کوتاه. گاه یکپارچهاند و گاه ترکیبی از چند آجر. درست مثل تاریخ. درست مثل انسانها».
برگرفته از وبلاگ mytourismcourse.blogfa.com