شماره ۳۹۳ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۸ مهر
صفحه را ببند
گفت‌وگوی صمیمی«شهروند» با علیرضا خمسه
کمدین‌ها ؛ جراح روح جامعه‌اند

|  طرح نو| رضا نامجو  |  آخرین حضور کمدین نام آشنای سینما و تلویزیون در دنیای تصویر، به هنرنمایی‌اش در سریال پایتخت 3 بازمی‌گردد. «علیرضا خمسه» که علاوه‌بر گذراندن دوره بازیگری و پانتومیم در فرانسه، فارغ‌التحصیل رشته روانشناسی از دانشگاه شهید بهشتی نیز هست، کمدین‌ها را جراح دردهای جامعه می‌داند. او که خود را ازجمله افرادی می‌داند که به «سمت زندگی» هستند با ما است تا به سوالاتمان درباره هنرش، خنده و البته بزرگترین مشکل بازیگران پاسخ دهد:

 در ابتدا می‌خواهم نظر شما را درباره واژه کمدین و کاری که این آدم‌ها می‌توانند برای بهتر زندگی کردن آدمیان انجام دهند، جویا شوم.
به‌نظر من کمدی مثل سلاخی نیست. کمدی مثل قصابی نیست.  به قول استاد کیومرث صابری، معلم فقید ما و «گل آقا» ملت ایران، کمدی مثل جراحی است. وقتی شما یک بیمار را جراحی می‌کنید او از شما تشکر می‌کند ولی هیچ‌کس از اراذل و اوباش به خاطر چاقوکشی تشکر نمی‌کند. وقتی فردی چاقوکشی می‌کند و روده کسی را بیرون می‌ریزد، پلیس به دنبالش می‌رود تا او را دستگیر و اعدام کند ولی همان کار را جراح می‌کند و کلی هم دستمزد می‌گیرد. کمدین‌ها این‌گونه‌اند. درست است که دست آنها هم شمشیر و چاقو است ولی می‌خواهند جامعه را جراحی کنند. یعنی اعضا و اندام آلوده یا در معرض آسیب و آلودگی را شناسایی کنند تا نیروهای مربوط بیایند و آن را بر طرف کنند.  
 نحوه استفاده یک کمدین از این ابزارها چگونه است؟ چطور می‌شود حرفی را مطرح کنید که رنگ و بوی انتقاد می‌دهد اما با سخره گرفتن متفاوت است؟
از نظر من کمدی جدی‌ترین کار جهان است. کمدین‌ها هم خیلی جدی هستند. وقتی در جامعه‌ای فقر هست، وظیفه کمدین این است که بگوید فقر، فساد می‌آورد و فساد به دنبال خود فحشا را خواهد آورد. در یک جامعه استبدادی جلوی دهان کمدین دست می‌گذارند که از فقر نگو چون جامعه ما ثروتمند است. کمدین می‌گوید اگر بنا باشد درباره فقر سخن نگویم آن وقت فساد را چه کنم. فساد را نگویم، فحشا را چه کنم. درست مثل دیگ زودپز که سوت می‌کشد. اگر شما سوت را خاموش کنید چه می‌شود؟ کمدین‌ها سوت زودپز جامعه، هستند. می‌گویند مراقب باشید که الان جامعه جوان ایرانی مسأله بیکاری دارد. به فکر ازدواج و اشتغال جوانان باشید. اگر اقدامی نکنید جامعه دچار فساد می‌شود. حالا اگر بیایید جلوی دهان مرا بگیرید همه چیز حل می‌شود؟ باید از این کار هنرمند استقبال کنید و بگویید ‌ای‌هنرمند و ‌ای‌کمدین، بیشتر مشکلات جامعه را بگو. شما چرا به پزشک پول می‌دهید؟ به او پول می‌دهید تا بگوید به‌به چه هیکلی و چه اندامی و چه بدنی؟ به دندانپزشک پول می‌دهید تا از دندان‌های سفیدتان تعریف کند؟ نه. شما پول می‌دهید تا در میان دندان‌های زیبا و سفیدتان یک خال پیدا کند و نگذارد آن خال دندان شما را خراب کند. کار کمدی، پیدا کردن خال روی دندان جامعه است.  
 اگر بنا باشد حرف تمام کمدین‌های تاریخ را در یک جمله خلاصه کنید، چه می‌گویید؟
تنها حرف کمدین‌ها این است که می‌گویند شما مجسم کنید بهار باشد و شما نباشید. مجسم کنید که آزادی باشد و شما نباشید.  مجسم کنید جهان رو به تعالی برود و شما نباشید. این یعنی حالا که هستید خوش باشید. به قول خیام که می‌گوید انگار که نیستی، چو هستی خوش باش. آرزو می‌کنم مردمانم خوش باشند و شادمانه زندگی کنند. شاد باشید و بدانید زنده‌اید برای شادی.  
 حالا که به این نقطه از بحث رسیده‌ایم به‌عنوان یک هنرمند درباره مهم‌ترین ضعف هنرمندان صحبت کنید.
مهم‌ترین ضعف هنرمندان این است که قدرت کافی برای مقابله با بی‌عدالتی‌ها، محرومیت‌ها و نامهربانی‌ها ندارند. چون شکننده هستند به سرعت میدان را خالی می‌کنند و در نتیجه گاه به روی هم چنگ می‌کشند. آرزوی ما این است که در شرایط بهینه‌ای قرار بگیریم که در آن شرایط هیچ هنرمندی نیازی به این نداشته باشد که از مدار خارج شود. یعنی اساسا نتواند از مدار خارج شود.  چرا که از لحاظ روحی و روانی هنرمندان به مراتب شکننده‌تر از قشرهای دیگر هستند و اساسا به دلیل همان شکنندگی‌شان است به وادی هنر وارد می‌شوند وگرنه چرا ما اقتصاددان یا سیاست‌مدار نشدیم؟!
 مگر هنرمند با یک وکیل یا نماینده چه فرقی دارد؟
در مجلس می‌بینید تمام زیر و بم زندگی خصوصی یک وزیر یا وکیل را می‌گویند و او لبخند می‌زند و پاسخ می‌دهد. درحالی‌که اگر یک هنرمند چنین برخوردی را ببیند، قهر می‌کند. حتی با یک نظام سیاسی هم ممکن است قهر کند. خیلی از هنرمندان فقط به خاطر قهر، مهاجرت کرده‌اند و رفته‌اند. چرا که موقعیت مذاکره را برای خودشان تصور نمی‌کردند. یعنی قدرت روحی و روانی این را ندارند که بروند با یک آدم سیاسی که در رأس وزارتخانه فرهنگ و ارشاد قرار دارد یا یک آدم سیاسی که در رأس تلویزیون است، گفت‌وگوی خالصانه و مخلصانه کنند. چون نگاه‌های موجود نگاه‌های سیاسی است. بنابراین آرزوی همه ما این است که در یک شرایط اجتماعی- سیاسی قرار بگیریم که اصلا نیازی به رفتارهای تنش‌آمیز و خصمانه و مقابله گونه نباشد.  یعنی بستر سالمی فراهم شده باشد تا هنرمند هرچه بیشتر خلاقیت خودش را به جامعه تزریق کند.  
 برخوردهای سیاسی که از آن سخن گفتید چگونه بر رشد  مسیر هنری اثر گذاشته است؟
جامعه چه در مفهوم خاص جامعه هنرمندان و چه در تعریفی عام‌تر یعنی جامعه ایرانی و چه جامعه جهانی مثل یک خانواده است منتهی در ابعادی متفاوت. شما تصور کنید پسر یا دختری را که در خانواده‌ای رشد کرده که اصلا به او اجازه تعلیم و تربیت با محور استقلال نداده‌اند. یعنی بچه‌ای متکی به پدر و مادر رشد یافته است. بعد ناگهان در سی و چند سالگی ناگهان او را رها می‌کند و بر سرش داد می‌زنند که خجالت نمی‌کشی؟ هنوز در خانواده‌ای و ازدواج نکرده‌ای؟ چرا از خودت خانه‌ای نداری،کار نداری؟ و... آن پسر یا دختر برمی‌گردد و می‌گوید اصلا شما به من اجازه ندادید! در 18 سالگی آمدم تعلیم رانندگی ببینم به من گفتید نیاز نیست و پدرت تو را می‌رساند. گفتم بروم دانشگاه؟ گفتید نیاز نیست پدر برایت معلم خصوصی می‌آورد، این دختر یا پسر که در مثال آمد و پدر و مادر در این سی و چند ‌سال همه چیزش را به عهده گرفته‌اند؛ مثل خود ما است. دولت در این سی و چند‌سال برای ما همین کار را کرده. یعنی به ما نه در زمان گذشته که سلطنتی بود و چه زمان فعلی، تربیت تشکیلاتی نشدیم. یعنی سندیکالیسم هیچ گاه مورد تأیید نظام‌های سیاسی ایران نبوده است. همیشه با سندیکاها، با تشکیلات کارگری، تشکیلات حقوقدان‌ها، مهندسین، پزشکان و... نگاه و برخوردی قهرآمیز داشته‌اند. به‌گونه‌ای مثل خانواده‌ای که بچه آنها در 18 سالگی می‌خواهد برود زن بگیرد، گفتند ترک پدر و مادر کرده است. درست مثل خیلی از خانواده‌ها که وقتی بچه‌هایشان ازدواج می‌کنند، دورشان را خط می‌کشند. آن‌قدر فهمیده نیستند که بفهمند یک دختر یا پسر 18 ساله می‌تواند برای خودش زندگی تشکیل دهد. این فهم و این تربیت در این خانواده نبود که این خانواده بچه‌های خودش را که به‌عنوان مثال کارگرند یا حقوقدان، باید در نظام آموزش و پرورش، آموزش دهند. نفهمید بچه‌ها را باید عضو شورا‌هایی نظیر شورای تعاون، شورای هنری، شورای ورزشی و... کنند تا بچه‌ها از کودکی با روش شوراها، روش سندیکاها و... آشنا شوند.
خنده‌هایی را که در کوچه و خیابان می‌بینید، چگونه معنا می‌کنید؟ همه آن خنده‌ها از سر دلیلی مثل شادشدن هستند؟
خنده به نظر من به چند دسته تقسیم می‌شوند. یک خنده از سر تفکر است. یعنی مثل من که فکر می‌کنی من که ‌سال دیگر، ماه دیگر، روز دیگر یا ساعتی دیگر نیستم، حالا که هستم چرا نخندم.  یک خنده هست که از روی لاقیدی و بی‌دردی است. این خنده، خنده کودکانه است. بچه‌ها وقتی می‌خندند، خنده‌هایشان از روی تفکر نیست. ناشی از بی‌قیدی است. یعنی هیچ تکلفی، هیچ مسئولیتی و هیچ دردی و هیچ تعهدی به هیچ‌کس ندارند و به همین علت است که می‌خندند. آنها خبر از اخبار هولناک ندارند و برای همین است که می‌خندند. در مجلس ختم پدرشان هم که بچه‌ها را می‌بینی، خواهی دید باز هم می‌خندند و بازی می‌کنند. آنها خبر هولناک را نمی‌فهمند. یک خنده هم هست که از سر بیماری است. همه دیوانه‌های عالم می‌خندند. پس می‌شود بیمار روانی باشیم و بخندیم، می‌توانیم کودک باشیم و بخندیم و می‌توانیم پیرمردی باشیم و بخندیم.  
این جمله که آدم‌ها یا به سمت زندگی هستند یا به سمت مرگ را بارها از زبان شما شنیده‌ام. این تقسیم‌بندی چه معنایی دارد؟
قبل از هر چیز می‌خواهم این را بگویم که ما زاده شده‌ایم برای زندگی. ما زاده نشده‌ایم برای مرگ. اگر خداوند می‌خواست ما برای مرگ آفریده شویم، اصلا ما را نمی‌آفرید. خداوند برای این‌که قدر زندگی را بدانیم در کنار زندگی مرگ را گذاشته است. او مرگ را گذاشته تا قدر زندگی را بدانیم نه این‌که زندگی را برای دانستن قدر مرگ آفریده باشد. اینها دو تفکرند. این موضوع به‌طور کامل به جهان‌بینی آدم‌ها مربوط می‌شود. وقتی من باور کنم که برای زیستن زاده شده‌ام و نه مرگ، پس شادم. پدرم هم که فوت می‌شود شادم. دوستم که فوت می‌شود، من شادم. نه به دلیل این‌که او فوت شده؛ نه! به دلیل این‌که می‌گویم چه خوب که من هنوز هستم و می‌توانم راه او را ادامه بدهم. این فکر خودش به انسان انرژی و روحیه می‌دهد. 


تعداد بازدید :  186