شماره ۳۹۲ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۷ مهر
صفحه را ببند
چالشی بر سر موسیقی جنگ و شرایط آن در ایران در گفت‌وگو با مجید انتظامی
برچسب‌زدن را دوست ندارم و با آن مخالفم
رضا نامجو| بی‌شک تولیدات فاخر سینمایی و تلویزیونی جدا از مسائل فنی و تکنیکی سینما به عنصر مهم دیگری برای ماندگاری در حافظه تاریخی سینما و اذهان مردم نیازمند است. برای نمونه وقتی از فیلم «پدرخوانده» نام می‌بریم اولین چیزی که به ذهن متواتر می‌شود، موسیقی دلنشین و زیبای آن است. اهمیت موسیقی فیلم برای اهالی هنر خاصه موسیقی و سینما پوشیده نیست. خاصه وقتی که سخن از موسیقی فیلم‌های جنگی است. مجید انتظامی ازجمله چهره‌های نام آشنای موسیقی جنگ و آهنگساز کارهای ماندگاری چون «از کرخه تا راین» از دلبستگی و درک عمیقی که از فضای جبهه و جنگ آن سال‌ها در او شکل گرفته برایمان گفت. او که به گفته خودش هنوز هم با قلم و کاغذ به آهنگسازی مشغول است و از طرف دیگر یکی از منتقدان جدی ورود نرم‌افزار‌های مختلف آهنگسازی به شمار می‌رود. سازنده موسیقی «بوی پیراهن یوسف» به‌عنوان یکی از گنجینه‌های غنی موسیقی ارکسترال کشورمان هنوز هم با تلاش فراوان راهش را ادامه می‌دهد.

درباره دوران کودکی‌تان بگویید. زندگی و رشد و نمو در یک خانواده هنری چه تاثیری بر ورود شما به عرصه هنر موسیقی داشت؟
از روزی که خود را شناختم، پدر من کار هنری می‌کرد از بچگی در کار تئاتر و پیش پرده‌خوانی فعالیت می‌کرد و در تئاتر سعدی مشغول به کار شده بود. درست یادم می‌آید آن موقعی را که تئاتر سعدی را آتش زدند ما همه در تئاتر بودیم و از کنار خیابانی که تانک‌ها کنارش ایستاده بودند، رد شدیم و به تئاتر دیگری رفتیم.  این دوران در ذهن من مانده است. وقتی به آن سن رسیدم که دلم می‌خواست هنری را انتخاب کنم، پدر به خارج رفته و بازگشته بود و به استخدام اداره تئاتر در آمده بود. از همان موقع سودای آموختن هنر موسیقی را داشتم. طبیعی است که شرایط مالی خانواده در آن موقعیت چندان مناسب نبود. خیلی از چیزها برایمان آرزو بود و خیلی چیزها هم دست‌نیافتنی. سخنان من برمی‌گردد به دوره‌ای که میراب آب به آب انبارها می‌انداخت و با تلمبه به منبع می‌رفت. خانه ما ابتدا در خیابان نادری بود. ما را جواب کردند و به خانه پدربزرگم که پایین‌تر از سینمای آزادی(خیابان ناهید کنونی) رفتیم. دلم می‌خواست ویولن بزنم یا پدر از لحاظ مالی در شرایطی قرار نداشت که بتواند برایم ویولن بخرد یا این‌که واقعا فکر می‌کرد علاقه‌ام تنها یک هوس کودکانه باشد. مداوما به من می‌گفت: تو تصدیق کلاس ششم را بگیر تا من ببرمت جایی که بتوانی همه سازها را یاد بگیری. بالاخره به سنی که پدر وعده داده بود رسیدم. البته از کلاس سوم به بعد من با پدر زندگی می‌کردم چرا که پیش از آن پدرم ایران نبود و من نزد پدربزرگم زندگی می‌کردم. روزی مرا به هنرستان برد و در آن‌جا ثبت‌نام کردیم. بچه شلوغی بودم و انرژی زیادی داشتم. به قول معروف حرف گوش‌کن نبودم. هرکس که با من صحبت می‌کرد می‌گفت مجید به درد پلیس شدن می‌خورد. یادم است یک دفعه در آپارتمان نیمه‌تمامی با دوستان محله قایم باشک بازی می‌کردیم و من از طبقه سوم آن پرت شدم. سرم بخیه خورد.  وقتی مرا به بیمارستان سینا در حسن‌آباد بردند خون بر سرم خشک شده بود در نوبت نشسته بودم، می‌دیدم کسی هست که پایش خون آمده بود و دیگری دستش. مردی بود که توجه مرا به خود جلب کرد. چاقویی درون شکمش بود و منتظر بود تا وقتی نوبتش شد داخل مطب پزشک شود. اینها هنوز در خاطرم مانده و جای دیگری هم نقلشان نکردم. همان افتادن از بالای ساختمان که باعث ایجاد کمردرد شد موجب تجویز آزمایشاتی شد و من از آن موقع فهمیدم کلیه‌هایم مشکل دارد و پیگیر وضع جسمی‌ام شدم.  
تحصیل موسیقی در ایران را تا چه پایه‌ای ادامه دادید و چرا آلمان را برای ادامه تحصیل انتخاب کردید؟
به قدری به موسیقی علاقه داشتم که پس از گذشت تنها 7 ماه از ورودم به هنرستان، نوازنده نسبتا خوبی شده بودم و به‌عنوان جوان‌ترین عضو جذب ارکستر سمفونیک شدم. آن موقع رهبر ارکستر حشمت سنجری بود. در هنرستان جزو شاگردان خاص بودم چرا که با معدل‌سازی 20 درس‌های دیگر را با ضعف فراوان پاس می‌کردم. تا این‌که دیپلم هنرستان را گرفتم دوره اول عالی بودم که بیماری کلیوی من شروع به اذیت کرد. در آن موقع استخدام روزمزد ارکستر سمفونیک بودم. آزمایش‌های مختلفی انجام دادم و دو عمل ناموفق داشتم. نتیجه این شد که به اجبار برای درمان عازم آلمان شدم. به‌خاطر بیماری مجبور شدم در آن‌جا بمانم و به دانشگاه رفتم. چون روی فرم بودم و در ارکستر سمفونی هم سابقه اجرا داشتم به سهولت پذیرفته شدم. در آن دوره با سن کم تنها بودم و آلمانی را هم چندان خوب نمی‌دانستم. بعد از ثبت‌نام در بیمارستان بستری شدم. به بهانه دانشگاه ماندم و بعد هم از تهران از فرهنگ و هنر سابق بورس تحصیلی دریافت کردم و برای خودم اسم و رسم پیدا کردم. شروع به اجرای کنسرت کردم و با ارکستر‌های مختلف همکاری کردم.  
کنسرت‌های شما در طول آن سال‌ها بیشتر در چه شهرهایی برگزار می‌شد؟
بیشتر در جنوب فرانسه، لیون، مارسی و نانسی به‌عنوان سولیست کنسرت دادم. در این فاصله ارکستر سمفونی تهران هم یک گروه بسیار عالی متشکل از بهترین نوازنده‌های دنیا که برای خود اسم و رسمی داشتند تشکیل داد که اگر از بزرگترین گروه‌های ارکستر سمفونی بزرگتر نبود، چیزی هم از آنها کم نداشت. بعدا من را برای اجرا دعوت کردند. آن موقع رهبر دایم ارکستر آقای فرهاد مشکات بود. من با یک رهبر آلمانی آمدم ایران و دو شب کنسرت دادم. بعد از برنامه با من صحبت کردند و گفتند اگر بمانی و با ارکستر همکاری کنی با تو به‌عنوان ابوای یک قرارداد می‌بندیم. در آلمان قصد ورود به بازار کار را نداشتم و بیشتر دلم می‌خواست درس بخوانم.  
بعد از بازگشت به ایران مقوله تدریس را تا چه حد پیگیری کردید؟
درسم که تمام شد به ایران آمدم و استخدام شدم. همزمان در دانشگاه تهران، هنرستان موسیقی تدریس می‌کردم. از آلمان با فوق‌لیسانس آمدم و بعدها درجه یک هنری گرفتم که همان دکترا است.  
به‌نظر شما در حوزه‌ای مثل موسیقی که علاوه‌بر اصول آکادمیک به عشق و علاقه هم نیاز دارد مدرک دانشگاهی می‌تواند برای ورود به عرصه آهنگسازی و به‌طورکلی موسیقی راهگشا باشد؟
البته به عقیده من موسیقی مدرک نمی‌خواهد. مدرک همان چیزی است که شما ارایه می‌دهید. خیلی‌ها هستند که اصلا مدرکی ندارند ولی کارشان را خوب بلدند. اگر به روستاها بروید کسانی را می‌بینید که موسیقی نواحی را به بهترین نحو اجرا می‌کنند اما نه از کسی این را آموخته و نه در این زمینه مدرک دانشگاهی دارند.  
وضع موسیقی بعد از انقلاب و در اوایل انقلاب چگونه شد؟
بعد از چند‌ سال کار کردن در ایران انقلاب شد و کسانی که از خارج از ایران جذب ارکستر سمفونیک شده بودند همه به کشورشان بازگشتند و ارکستر ما از 100 نفر به 20 نفر رسید.  موسیقی هم تکلیف مشخصی نداشت و بین حلال و حرام مانده بود. کسی هم به خود این اجازه را نمی‌داد تا مستقیما درباره موسیقی تصمیمی بگیرد. در نتیجه ما 20 نفر بلاتکلیف بودیم. اما چون کارمند رسمی بودیم و امکان اخراجمان وجود نداشت هر روز می‌رفتیم تالار، کارتمان را می‌زدیم و هرکس برای خودش کمی ساز می‌زد و تمرین می‌کرد و ظهر کارتمان را می‌زدیم و به خانه می‌رفتیم. یکی، دو ‌سال به این منوال گذشت.  
آغاز کارهایتان بعد از انقلاب به صورت جدی چگونه بود؟
در این سال‌ها چون دوست نداشتم عمرم تلف شود دنبال کار دومی بودم. بنابر یک اتفاق به کانون پرورش فکری کودکان رفتم و پس از درخواست کار از طرف من چند صدای شاعر به من دادند که فروغ فرخزاد، یدالله روحانی و نصرت رحمانی بودند. آنها را انجام دادم و بعد از آن انیمیشن «زال و سیمرغ» به کارگردانی اکبر صادقی را قبول کردم تا آهنگسازی کنم. موسیقی این کار را بعدها روی کارتن «بچه‌های آلپ» و روی سریال «مارکوپولو» گذاشتند. دو نسل با آن موسیقی فیلم بزرگ شدند.  
نام شما در موسیقی فیلم هم ماندگار است. چگونه به این عرصه وارد شدید؟
اولین موسیقی فیلم را برای فیلم سینمایی «سفر سنگ» آقای مسعود کیمیایی ساختم و از آن به بعد به‌صورت پی‌درپی برای ساخت موسیقی فیلم به من مراجعه می‌کردند. گاهی 15 کار توأم را سفارش می‌دادند که تنها فرصت ساخت3 یا 4 عدد از آنها برایم وجود داشت.  
از اثرگذارترین حرکت‌ها در مورد موسیقی فیلم می‌توان به ساخت موسیقی‌هایی اشاره کرد که شخص شما برای فیلم‌های مرتبط با دفاع‌مقدس ساختید. گرایش شما به این سمت به واسطه سفارش‌های بیشتر در این حوزه بود یا خودتان با مقوله جنگ ارتباط بهتری برقرار می‌کردید؟
همین‌طور که به جلو می‌آمدیم به علت جنگ فیلم‌ها به آن سمت‌وسو متمایل شد. احساسم این بود که این فضا را بیشتر و بهتر درک می‌کنم و با آن فضا همذات‌پنداری دارم. گویی خودم در میدان جنگ هستم و می‌خواهم از مام‌وطن دفاع کنم. از این‌رو کارنامه کاری من مربوط به جنگ به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم است یا در موضوع جنگ یا حوادث و موضوعاتی که پس از جنگ و در پیوند با آن وجود دارد، مثل «کرخه تا راین» ضایعات ایجاد شده بعد از جنگ را هدف می‌گرفت یا فیلم‌هایی که در ارتباط با خود جنگ بودند. دست فروش، بایسیکل ران، ناصرالدین شاه، نون و گلدون، وصل نیکان، کرخه تا راین، بوی پیراهن یوسف، آژانس شیشه‌ای، ابلیس، دوئل، اوینار و روز واقعه مثال‌هایی از کارهای موسیقی فیلمی بودند که نوشتم.
با وجود آن‌که کار در ژانرهای مختلف را آزمودید گویی بازگشت شما به موسیقی جنگ به صورت چندباره و چندباره حاکی از نوعی علاقه بود...  
 تمام ژانرها را تجربه کردم ولی ته دلم بیشتر می‌خواستم فیلم‌های در ارتباط با جنگ را کار کنم. می‌توانستم رزمنده را حس کنم. انگار خودم هستم که تیر می‌خورم یا شیمیایی می‌شوم. در نتیجه وقتی شما عاشقانه کاری را انجام می‌دهید، کار به دل می‌نشیند.  
بعد از تمام این تجارب یک تجربه جدید برایتان چگونه رقم می‌خورد؟ منظورم اوقاتی است که در تنهایی می‌خواهید شروع به ساختن یک قطعه یا سمفونی جدید کنید.
هنوز هم وقتی بر سر کاری می‌نشینم، انگار اولین کاری است که به من داده‌اند. با دلهره بسیار عجیبی کار کردن روی آن را آغاز می‌کنم. این‌گونه بود که 2 تا 3 دهه در عرصه موسیقی فیلم کار کردم. آخرین کارم هم سریال کلاه پهلوی است که اپیزود دو آن را به عهده من گذاشته‌اند.  
مجید انتظامی پس از مدت‌ها موسیقی فیلم را رها کرد. چرا؟
اوایل دوره‌ای که سینما را به بخش خصوصی سپردند، دولت نقش تعیین‌کننده‌ای داشت و به بخش خصوصی یارانه می‌داد. کم‌کم سوبسید‌ها برداشته شد و بخش خصوصی هم ناگزیر شروع به ساخت فیلم‌هایی کرد که حداقل هزینه‌ها را حبران کند و سود کمی هم داشته باشد. بنابراین سینما قدری نازل شد. من هم احساس کردم موسیقی من دیگر به درد این فیلم‌ها نمی‌خورد.  هم چفت و بسط درستی نداشتند و هم مضامین‌شان نازل شده بود. روایت دختر و پسری که به خاطر مسائل مالی یا مشکلات مالی با هم رفاقت می‌کردند و بعد با هم می‌ماندند و به هم نمی‌رسیدند و مشکلاتی پیش‌رویشان ایجاد می‌شد. دیدم موسیقی من نمی‌تواند جواب این نوع سینما را بدهد. من این روایت را حس نمی‌کردم و از نظر من این فیلم‌ها معضل اجتماع نبود. صرفا ساخته می‌شد تا گیشه خوبی داشته باشد. خودم را به کناری کشیدم. به ندرت فیلم‌های خوبی ساخته می‌شد و خدا را شکر تعداد آهنگسازها هم زیاد شده بود. الزاما هم قرار نیست هر فیلمی که خوب در می‌آید موسیقی فیلمش را به من بدهند تا بسازم.  چون من همیشه ارکستر زنده کار می‌کردم چندان به کار با رایانه علاقه نداشتم.
علت اصلی مخالفت شما با استفاده از این امکانات چیست؟
تکنولوژی سینتیسایزر و دیگر امکانات از آن طرف آمده اما چرا خودشان از این امکانات استفاده زیادی نمی‌کنند. آنها همچنان برای کارتن‌های والت‌دیزنی هم از بزرگترین ارکستر‌ها و خوانندگان اپرا استفاده می‌کنند. چنین سرمایه‌ای برای موسیقی فیلم‌هایشان می‌ریزند. اگر احیانا چند فیلم هم هست که با دستگاه‌های الکترونیک پوشش داده شده، چندین مهندس صدا نقش در ضبط آن ایفا می‌کنند. این‌گونه نیست که یک آهنگساز همه کارها را انجام دهد. آنها این کار را به خاطر هزینه کم آن نمی‌کنند بلکه شاید آن نوع کار برای فیلم مورد نظر بهتر جواب می‌دهد.  
موسیقی صحنه تجربه دیگری بود که به‌طور جدی به سراغش رفتید و باز هم کارهایتان فضای جنگ را تجربه می‌کرد و به واسطه آن به سراغ مفاهیمی مثل صلح می‌رفتید.  
بعد از آن به موسیقی صحنه روی آوردم. البته تا پیش از آن هم چیزهایی برای صحنه نوشته بودم منتها پافشاری چندانی برای اجرای آن کارها نداشتم. کار کرالی تحت عنوان آزادی را در اوایل انقلاب نوشته بودم که اصلا به مرحله اجرا نرسید. خودم هم چندان پیگیری برای اجرایش نداشتم اما پس از این‌که خودم را کمی از موسیقی فیلم کنار کشیدم و به سمت موسیقی صحنه رفتم، اولین کاری که اجرا کردم «ایثار» بود که به سفارش بنیاد شهید آن را انجام دادم. وقتی که موسیقی آن کار را ضبط کردم آنها گفتند اجرای زنده می‌خواهیم و این امکان را هم برای من به وجود آوردند که آن را اجرای زنده کنم. این کار مورد استقبال فراوانی قرار گرفت. پس از آن به سفارش تالاروحدت مجموعه دیگری با عنوان این فصل را با من بخوان نوشتم. کار یک اپرای کوچک بود که نوازنده‌ها و خواننده‌ها حضور داشتند و پشت سر آنها در یک سطح بالاتر بازی‌هایی با زبان وقایع موسیقی اجرا می‌شد. موسیقی و تئاتر با هم ممزوج شده بودند و محصول جالبی را به بار آورده بود. 2‌سال پی‌درپی به مدت 10 شب این کار را انجام دادیم و شب آخر به علت ازدحام جمعیت، در لابی تالار با امکانات تصویری که برگزار شده بود کار را به نمایش درآوردند تا کسانی که موفق به ورود به سالن اصلی نشده‌اند، بتوانند از آن نقاط کار را ببینند و بشنود. در ادامه کار دیگری به سفارش بنیاد شهید بود که 3 موضوع ایثار، مقاومت و پیروزی را می‌خواستند اجرا کنند و من مقاومت را تصنیف کردم و نوشتم. ضبط و اجرای صحنه‌ای شد. بنابراین جذب موسیقی صحنه شدم و به‌طور نسبی هر یک یا 2 ‌سال کنسرت زنده اجرا می‌کردم. آخرین کاری که ارایه دادم از این سری کارها بود که هفته گذشته به اجرای زنده درآمد.  
برخورد عمومی با کارهایی که در این سال‌ها با ارکستر انجام داده‌اید چگونه است؟
با این‌گونه کارهای من دو نوع برخورد می‌شد. عده‌ای مرا محکوم می‌کردند که من یک هنرمند دولتی‌ام و فقط کارهای دولتی انجام می‌دهم و این کارهای سفارشی به لحاظ هنری ارزشی ندارد. به نظر این عده همه کسانی که کارهای سفارشی انجام می‌دهند کارهایشان اصطلاحا «بزن و در رویی» است و این کارها صرفا مناسبتی است. از نظر من اصلا این‌گونه نبود. فایل‌های تصویری و صوتی کارهای من موجود است. شما با نگاهی به این کارها در خواهید یافت، نوآوری‌هایی که من در این کارها انجام داده‌ام تا به حال در ایران بی‌سابقه بود. در یکی از این کارها 40 نوازنده دف درون جمعیت بودند. یا در کار دیگری ما به وسیله «ساراند» انقلاب را تداعی کرده بودیم به گونه‌ای که تمام شعارهای انقلابی از سراسر تالار پخش می‌شد و همه گمان می‌کردند، مردم دارند شعار می‌دهند در صورتی که اینها موارد موجود در اصل موسیقی کار بودند. «در این فصل را با من بخوان» که کار نمایشی بود نیز پر از نوآوری و زحمت بود و نگاه من اصولا به سفارشی یا غیرسفارشی بودن کار نیست. من کار خودم را بلدم و همیشه هم آن را انجام داده‌ام، انجام می‌دهم و انجام خواهم داد. می‌دانم که روزی می‌رسد که کارهایم تجزیه، تحلیل و بررسی می‌شود. منتها این اتفاق معمولا وقتی می‌افتد که صاحب اثر دیگر در قید حیات نیست. آن موقع دیگر بغض و غرضی هم در کار نیست. از نظر من کاری که به من داده می‌شود همیشه اولین است. بنابراین با تمام وجودم این کارها را انجام می‌دهم. گاهی نوشتن کارها یک‌سال و گاهی بیش از یک‌سال زمان می‌برد. چطور می‌شود که کاری که برای آن یک‌سال زمان صرف می‌شود دم‌دستی باشد.  
جز شما کدام یک از اساتید در عرصه موسیقی جنگ فعالیت داشته‌اند؟
تقریبا همه آهنگسازان به نام کشور در این عرصه فعالیت کرده‌اند.
یکی از آخرین کنسرت‌های شما در موزه دفاع مقدس به روی صحنه رفت. گویا برای برگزاری کنسرت با مشکلاتی مواجه شدید. کمی دراین‌باره صحبت کنید؟
قرار براین بود که آن کنسرت در تالار وحدت برگزار شود و از طرف دیگر متوجه شدیم که بچه‌های گروه چیزی قریب به 14 ماه است که هیچ حقوقی دریافت نکرده‌اند و عملا این گروه تعطیل بوده است، از قضا این کنسرت مصادف شده بود با این تغییر و تحولات و ما را به تالار راه ندادند و من مجبور شدم که با گروه ارکستر تلویزیون کار کنم. سازمان صداوسیما هم با توجه به شرایط خاصی که دارد رفت‌وآمد در آن‌جا باید با هماهنگی صورت گیرد.  با تمام این مشکلات ما کار را آماده کردیم و همزمان با هم دو کنسرت برگزار شد.
در مستند میراث آلبرتا گفت‌وگوی کوتاهی با شما شد که نقل‌اش در این‌جا خالی از لطف نیست. فرزند شما هم برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفت.  
من با بسیاری از این برچسب زدن‌ها به این و آن مخالفم. خیلی‌ها به من خرده می‌گیرند که انتظامی با فلان نهاد یا فلان طیف فکری همکاری می‌کند. من از شما سوال می‌پرسم آیا تمامی مردم در مشاغل خود با ارگان‌های دولتی و حکومتی همکاری نمی‌کنند.  مگر ایرادی دارد که شما برای کشورت و اعتلای آن در هر زمینه با نهاد‌های مسئول و مرتبط همکاری کنی. در صدا و سیمای ایران کارهای من به دفعات پخش می‌شود ولی این باعث نشد که فرزند من به دلیل نداشتن یک
سری اطلاعات فقهی که ربطی هم به رشته تحصیلی او نداشت، در گزینش عقیدتی قبول شود و هیچ‌گونه امتیازی به او تعلق نگرفت و عاقبت برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفت و درحال حاضرم هم برای من هم از لحاظ مادی و هم از نظر روحی مشکل‌آفرین شده است.


تعداد بازدید :  109