شماره ۹۸۰ | ۱۳۹۵ يکشنبه ۹ آبان
صفحه را ببند
مُهر و مومِ یک دودمان

صادق رضازاده|  آن‌روز مجلس از همیشه شلوغ‌تر بود. بیرونِ مجلس هیاهو و سروصدای زیادی به‌پا شده بود و هرکس بر طبلِ خودش می‌کوبید. شب‌نامه‌هایی هم از قبل پخش شده بود و جلویِ مجلس میرپنج احمدخان می‌گفت: «هرکدام از نمایندگان که رأی مخالف بدهند، عواقبش را خواهند دید.» روزِ سرنوشت فرا رسیده بود. آفتاب که طلوع کرد، نمایندگان هم یکی‌یکی رفتند و رویِ صندلی‌شان نشستند تا نطق‌ها را بشنوند و بعد هم منتظر رأی‌گیریِ نهایی بمانند. نایب‌رئیس به پشتِ تریبون رفت. به همه خوشامد گفت. استرس درصدای‌ِ او خبر از تصمیمِ مهمی داشت. چهره‌های برافروخته و مضطرب نمایندگان و آن‌همه بی‌قراری‌شان به دهانه یک آتشفشان می‌مانست. لایحه‌ای روی میزگذاشته شده بود. از ماه‌ها پیش شاید. آقای نایب‌رئیس ابتدا تلگراف‌های ایالات را خواند. داخل و بیرون مجلس همچنان ناآرام و ملتهب بود، اما وقتش رسیده بود. ساعتی که همگان انتظارش را می‌کشیدند. نایب‌رئیس شروع کرد به خواندن لایحه. این‌بار همه ساکت و آرام داشتند آماده‌ گوش کردن آن می‌شدند. لایحه خوانده شد: «مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت ایران انقراض سلسله قاجاریه را اعلام کرده و حکومت موقتی را درحدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص رضاخان پهلوی واگذار می‌‌کند. تعیین حکومت قطعی موکول به نظر مجلس موسسان است که برای تغییر مواد ۳۶ و ۳۷ و ۳۸ و ۴۰ متمم قانون اساسی تشکیل می‌شود.» دقایقی درمجلس سکوت حاکم شد. درمحوطه‌ بیرون هم دیگر خبری از آن شور و ناآرامی نبود. همه با درنگ یکدیگر را نگاه می‌کردند، اما هیچ‌کس تعجب نکرده بود و باورش برای کسی سخت نبود. رأی کثیری بر موافقت این لایحه بود. سکوت و آرامش چند دقیقه‌ای بیشتر دوام نیافت. مردی که ریشی انبوه داشت، عصبانی و با گام‌های بلندش به‌عنوان مخالف به پشت تریبون رفت و نطق‌ِ خود را شروع کرد به خواندن. او بلند بلند و فریادزنان می‌گفت: «اگر 100هزار رأی هم بدهید، باز کارتان خلاف قانون اساسی است...» او، یعنی سیدحسن مدرس اعتراضش را با ترک کردن مجلس نشان داد و رفت. جوانی که دستش پر از ورق‌های کاغذ بود، به‌عنوان مخالف دیگر به پشت میکروفن رفت. او اما آرام بود و نطق طولانی را هم نوشته بود. او می‌گفت: «کشور ما مشروطه است، بنابراین کسی نمی‌تواند قبول کند در یک مملکت مشروطه ‌شاه مسئول باشد. رضاخان درمقام ریاست‌الوزرایی مثمرثمرتر خواهد بود. درکشور مشروطه نخست‌وزیر مهم است نه شاه.» او محمد مصدق بود. جز6-5نفر دیگر گوش کسی به این حرف‌ها بدهکار نبود. نتیجه رأی‌گیری که اعلام شد، بوذرجمهری، شهردار، تلفن‌های کاخ گلستان را قطع و زنان احمدشاه و خانواده سلطنتی را هم اخراج کرد. اندکی بعد درها را هم مهر‌وموم کرد تا مُهری زده باشد بر پایان یک دودمان.
9 آبان (1304)؛ خلع احمدشاه قاجار از سلطنت و پایان دوره قاجار


تعداد بازدید :  206