جعفر پاکزاد| گرد پیری روی سر و صورتش نشسته. عکسی قدیمی را در دست گرفته و با حسرت به آن نگاه میکند. 40سال از زمانی که یکی از آتشنشانان چالاک تهران بود، میگذرد. محمدرضا اسدی یکی از قدیمیهای سازمان آتشنشانی تهران است. حالا چندینسال است که بازنشسته شده و با خاطرات دوران کاریاش روزگار را سپری میکند. خانه محمدرضا 65ساله در طبقه سوم یک آپارتمان در یکی از خیابانهای جمهوری است. خانهای نهچندان بزرگ اما پر از انرژی و سروصدای نوههایش که مدام این طرف و آن طرف میدوند. بیشتر اوقاتش را پشت میز تحریرش میگذرد. حتی وقتی برای مصاحبه وارد خانهاش شدیم او پشت میز تحریرش بود. عینکی به صورت دارد و درحال نوشتن روی یک کاغذ است. جواب سلام را با صدای بلند میدهد و قصد دارد از روی صندلی بلند شود اما دیگر مثل قدیمها توان ندارد و باید برای بلند شدن از عصای زردرنگی که در کنارش است کمک بگیرد. 30سال و 6 ماه تمام عاشقانه خدمت کردم و روزی که داشتم بازنشسته میشدم از اینکه دارم جایم را به نیروهای جدید میدهم خوشحال بودم. محمدرضا این را میگوید و بعد نگاهی به کاغذی که در دست دارد میکند. کمی مکث و بعد دوباره میگوید: دیگر مثل قدیمها هوش و حواس درست و حسابی ندارم و بعضی از مطالب را که باید به شما میگفتم در اینجا یادداشت کردهام. من محمدرضا اسدی متولد 1325 در تهران هستم. سال 1349 بود که وارد آتشنشانی تهران شدم و بعد از گذارندن 3ماه دوره آموزشی کارم را به صورت رسمی در این سازمان آغاز کردم.
شغل موروثی
وی در ادامه میگوید: این شغل را از پدرم به ارث بردم و او هم از پدرش. پدرم سال 1335 در سازمان اطفائیه قديم مشغول به کار شد قبل از آن هم پدربزرگ و عمویم نیز در این کار بودند. همزمان با ورود من به آتشنشانی برادر همسرم هم وارد این حرفه شد. میتوانم بگویم آتشنشانی شغلی است که در خانواده ما نسلبهنسل گشته و حالا به دست پسرم وحید رسیده. او الان آتشنشان است و به مردم خدمت میکند.
اولین عملیات
محمدرضا با اینکه سن و سالی از او گذشته اما خاطرات دوران کاریاش را خوب به یاد دارد. وقتی از او درباره اولین عملیاتی که در آن شرکت کرده پرسیدیم، گفت: اولین مأموریت اطفایی که در آن شرکت کردم برمیگردد به همان دوران 3 ماهه آموزشی. یکروز خبردار شدیم که سینما اروپا در خیابان جمهوری آتشگرفته. ما 100 آتشنشان درحال آموزش بودیم که آن روز برای کمک به نیروهاي سازمان به محل حادثه رسیدیم. خوب به خاطر دارم که وقتی وارد خیابان جمهوری شدیم دود سیاه و غلیظی همه جا را پر کرده بود و خودروهای عبوری چراغهایشان را روشن کرده بودند. سینما در آتش میسوخت و نیروها با تمام تلاش درحال خاموش کردن شعلهها بودند. سالن سینما آتش گرفته بود و ما توانسیم چندنفر از افرادی را که گرفتار شده بودند، نجات دهیم. بعد از خاموش کردن آتش باید به داخل سالن سینما میرفتم. همانطور که نور چراغ قوهای را که در دست داشتم به اطراف میانداختم ناگهان متوجه یک جسد کاملا سوخته شدم که در بین صندلیها بود. این اولینباری بود که یک جسد را از نزدیک میدیدم آن هم در آن وضع اسفبار.
خاطرهای تلخ
وقتی از اسدی این آتشنشان 68ساله میخواهیم از تلخترین خاطره دوران کاریاش بگوید، ابتدا کمی به فکر فرو میرود اما بعد از چند ثانیه با لحنی آرام میگوید: کار آتشنشانی همیشه با تلخی و شادی همراه هست. شاید برای من تلخترین خاطره مربوط به عملیاتهایی باشد که در نزدیکی محل حادثه بودیم اما ترافیک به ما این اجازه را نمیداد به محل برسیم و کار را انجام دهیم.
شیرینترین خاطره
و حالا شیرینترین خاطره این آتشنشان. محمدرضا میگوید: تعداد زیادی از همشهریانم را نجات دادهام و به این موضوع افتخار میکنم البته باید بگویم که وظیفهام را انجام دادهام و کارمان بزرگ نبوده. همه عملیاتهایی که در آن توانستیم جان تعدادی از افراد گرفتار را نجات دهیم برایمان خاطرات خوش به حساب میآید اما خاطرهای هست که هنوز آن را خوب به خاطر دارم و وقتی یادش میافتم لبخند میزنم. حدودا 20سال پیش بود که در جریان آتشسوزی یک واحد مسکونی قرار گرفتیم. بعد از خاموش کردن آتش وارد ساختمان شدم تا همه جا را بررسی کنم و صدای پرنده شنیدم. وقتی اطراف را نگاهی انداختم چشمم به یک قفس پرنده افتاد که در بالکن بود. وارد بالکن شدم در کمال تعجب با دو قناری روبهرو شدم که در میان شعلههای آتش و دود جان سالم به در برده بودند. این یکی از خاطرات شیرین من است که هیچوقت فراموشش نمیکنم.
یاد دوستان به خیر
این آتشنشان بازنشسته در طول 30سال خدمتش چند نفر از بهترین دوستانش را از دست داد. وقتی درباره همکاران شهیدش میپرسیدم چشمانش خیس میشود و میگوید: سالهای اول دهه 50 بود که یکی از دوستانم به نام اصغر مولایی در اثر انفجار گاز در یک عملیات جانش را از دست داد. سال 56 هم در جریان آتشسوزی بازار بزرگ تهران یکی از طاقها فرو ریخت و متأسفانه سعدالله اسفندیاری؛ حسن داداشی و حسینعلی مرادی سه تا از دوستان و همکارانم زیر آوار جانشان را از دست دادند. آتشنشانی یکی از کارهای سختی است که جان آدم را به بازی میگیرد.
احساس غرور
محمدرضا اسدی، شهید امید عباسی را خیلی دوست دارد وقتی درباره کار بزرگی که امید انجام داد از او پرسیدیم گفت: روزی که در جریان ماجرای امید عزیزم قرار گرفتم از یک طرف خیلی ناراحت شدم چرا که یکی از بهترین نیروهای آتشنشانی از دست رفت اما از طرفی وقتی دیدم جوانهای ما برای نجات جان مردم دست به چه کارهایی میزنند و حتی حاضرند جانشان را فدا کنند، احساس غرور کردم. یاد و خاطره امید و دیگر شهیدان آتشنشانی در قلبم زنده است.
ناگفتههای همسر یک آتشنشان
اما بشنوید از درددلهای همسر محمد اسدی. کسی که 30سال تمام هر وقت محمدرضا به سرکار میرفت و تا زمانی که به خانه بازمیگشت دلش مثل سیروسرکه میجوشید. وقتی از او میخواهیم حرفی بزند میگوید: دیگر نمیگذارم نوهام آتشنشان شود. با اینکه این شغل مقدس است و جان مردم را نجات میدهد اما نمیدانید یک مادر و یا همسر آتشنشان چه سختیهایی را تحمل میکند. وقتی با محمدرضا ازدواج کردم، هنوز آتشنشان نبود و بعد از ازدواج وارد سازمان شد. 30سال تمام چشم انتظارش بودم و حالا خدا رو شکر میکنم که در کنارم است. ما همسران آتشنشانان خیلی سختی کشیدیم.
آرزوی یک آتشنشان بازنشسته
اسدی حالا بازنشسته است و بیشترین وقتش را با نوههایش میگذراند. او میگوید زمان من یا پدرم و یا قبلترها سازمان به این شکل نبود و مشکلات زیادی داشت. حالا اوضاع خوبی حاکم است اما من از مسئولان میخواهم که برای آتشنشانها یک بیمارستان تخصصی راه بیندازند تا امثال من دیگر احتیاج نداشته باشند برای گرفتن یک عکس چند بیمارستان را زیر پا بگذاریم و آخر سر مجبور شویم به بیمارستانهای خصوصی مراجعه کنیم.
وحید دنبالهرو راه پدر
40سال دارد و 11سال است که وارد نیروی آتشنشانی شده. وحید اسدی یکی از 4 فرزند محمدرضاست که وارد سازمان آتشنشانی شده. او میگوید: از وقتی خودم را شناختم آتشنشانی و عملیاتهای امداد و نجات را هم شناختم. حتی بازیهای دوران کودکیام هم به عملیاتهای خیالی آتشنشانی ختم میشد. در این راه پدرم نقش مؤثری داشت و هر وقت او را در لباس آتشنشانی میدیدم آرزو میکردم تا هرچه سریعتر بزرگ شوم و بهعنوان آتشنشان کار کنم. پسرم پویان نیز عاشق آتشنشانی است و لحظهشماری میکند تا بزرگ شود و وارد سازمان شود؛ هرچند همسرم و مادرم مخالف هستند اما خب هر کسی برای انتخاب کارش آزاد است. او میگوید: تمام کار آتشنشانی به آژیر کشیدن و تند رفتن در خیابان نیست، اینها همه زودگذر است. کسانی که میخواهند وارد این عرصه شوند باید بدانند بعد از اینکه هیجانش از بین رفت دیگر نه میتوانند برای سازمان مفید باشند و نه برای مردم.