شماره ۹۷۷ | ۱۳۹۵ چهارشنبه ۵ آبان
صفحه را ببند
امید

3 بیمار جواب آزمایش‌های خود را در دست داشتند. دکتر به هر 3 گفته بود بر اساس معاینات انجام شده به بیماری‌های لاعلاجی مبتلا شده‌اند و دیگر امیدی برای ادامه زندگی آن‌ها وجود ندارد. آن‌ها در خصوص اینکه باقی مانده عمرشان را چه خواهند کرد با هم صحبت می‌کردند. نفر اول گفت: «من در زندگی‌ همیشه مشغول کسب و تجارت بوده‌ام و حالا که نگاه می‌کنم حتی یک روز از زندگی‌ام را صرف تفریح و استراحت نکرده‌ام. اما حالا می‌خواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم.» نفر دوم گفت: «من نیز یک عمر درگیر تجارت بوده‌ام و از اطرافیانم غافل. به عنوان نخستین کار سراغ پدر و مادرم رفته و آن‌ها را به خانه‌ام می‌آورم تا این چند روز را در کنار آن‌ها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم. در این چند روز باقی مانده می‌خواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیرخواهانه و عام‌المنفعه کنم و نیمی دیگر را برای خانواده‌ام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند.» نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول لحظه‌ای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت: «من مثل شما هنوز نا‌امید نشده‌ام و امیدم را به زندگی از دست نداده‌ام. من می‌خواهم سال‌های سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم. نخستین کاری که می‌خواهم انجام بدهم این است که دکترم را عوض کنم. می‌خواهم سراغ دکترهای با تجربه‌تر بروم. من می‌خواهم زنده بمانم و زنده می‌مانم.»
نتیجه: آن‌هایی که امید خود را از دست داده‌اند در واقع مدت‌هاست که مرده‌اند و فقط نفس می‌کشند.


تعداد بازدید :  178