شماره ۳۳۸ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲ مرداد
صفحه را ببند
بشوی اوراق اگر همدرس مایی...
چند نکته درباره سواد

کاوه گوهرین نویسنده

«سواد» واژه‌ای عربی است و در فرهنگ لغات معانی گونه‌گونی دارد. در این نوشتار معنی و مفهوم «سیاهی» آن موردنظر است. سیاهی در برابر «سپیدی» (بیاض) که خلاف (سواد) است. سواد، سیاهی مرکب قلم و نوشته است و بیاض سپیدی کاغذ و دفتر و با این تعابیر در شعر بسیاری از شاعران پارسی‌گوی آمده و براساس مفهوم سروده و نیز مراد شاعر می‌توان تعابیر دیگر را دریافت. سیاهی مردم، سیاهی شهر، سیاهی روستا از دور را نیز سواد گفته‌اند. از سواد اعظم، شهر بزرگ و پایتخت را مراد کرده‌اند عموما و مکه معظمه خصوصا همان سواد اعظم است. سواد‌العین، سیاهی چشم است و سواد اللیل، تاریکی شب و سواد الناس عامه مردم است. در زبان پارسی اما مراد از سواد توانایی خواندن و نوشتن است و سواد داشتن، همانا باسواد بودن را می‌رساند. علامه دهخدا در لغتنامه، ضمن برشمردن معانی گوناگون «سواد» به نقل از بسیاری فرهنگ‌ها ازجمله: آنندراج، منتهی الارب، غیاث الغات، ناظم الاطباء و چند مرجع دیگر «سوادخوانی» را به استناد بیتی از «نظام شیرازی» ملکه خواندن و نوشتن معنی کرده و این است آن بیت نظام:
سوادخوانی آن طفل محض اعجاز است
که شد زعکس رخ‌اش صفحه کتاب خجل
زنده‌یاد دهخدا در یادداشت ذیل این بیت ترکیب «سوادخوانی» را برساخته فارسیان هندوستان دانسته‌اند. اما با مروری بر دیوان حافظ، سعدی، نظامی، خاقانی و چند شاعر بزرگ که پیش از پدید‌آمدن سبک هندی به سرودن پرداخته‌اند می‌توان دریافت که واژه با تعابیر و معانی گونه‌گون فراوان در آثار آنان به کار گرفته شده است و بر مبنای همین پشتوانه فرهنگی است که در ادبیات فارسی، مراد از سواد، سیاهی مرکب و آنچه قلم می‌نگارد و بیاض سپیدی دفتر و نانوشته‌هاست یا به تعبیر دیگر سپید و پاک نوشته است که می‌توان بر همین اساس از سواد و بیاض، سیاه و سپید و معادل «چرکنویس» و «پاکنویس» را هم حاصل کرد و همان‌گونه که پیشتر هم آمد «بیاض» در فارسی به دفتر سپید نانوشته یا دفتر دراز نوشته شده به خط پاکیزه نیز گفته شده است.
خاقانی گوید:
زنقش خامه آن صدر و نقش نامه او
بیاض صبح و سواد دل مراست ضیاء
و حضرت مولانا فرماید:
ملوک روی زمین بر سواد منشورت
نهاده سر چو قلم بر بیاض بغدادی
در بعضی فرهنگ‌های پارسی برای سواد، معادل نوشته، رونوشت، خوانایی و نوسیایی و فرهیختگی را نیز آورده‌اند. در این معادل‌ها، آوردن فرهیختگی از آن روی مهم است که بر دانایی و بصیرت و فرزانگی شخص باسواد نیز دلالت دارد. و بر همین اساس در فرهنگ عامه، سواددار بودن، دانش و خرد و فرزانگی داشتن است: «هر وقت توانستی یک سوره قرآن را بی‌غلط بخوانی، می‌توانی خودت را سواددار حساب کنی.» (جعفر شهری، شکر تلخ، ص 444) و زنده‌یاد صادق هدایت در یکی از نامه‌هایش با لحنی طنزآمیز به مخاطب خود می‌نویسد: اخیرا یکی از شاهکارهای خودم را برایت فرستادم تا بخوانی و سوادت پیش بیاید! (نامه‌های هدایت، ص 209)
با توجه در این معانی است که تعابیری همچون: سواد نداشتن، سواد را جا گذاشتن، سواد کسی نم کشیدن و عینک که سواد نمی‌آورد در فرهنگ عامه ما پدید آمده و بسیاری از نویسندگان ازجمله: رسول پرویزی، صادق چوبک، هدایت، آل‌احمد و جعفر شهری به فراوانی در آثار خویش تعابیری این‌چنین را به کار گرفته‌اند. با ذکر این نکات می‌خواهم بدان‌جا رسم که به واقع در روزگار ما مراد از سواد داشتن، همانا توانایی خواندن و نوشتن است و بس. یعنی همان که روزگاری در دستگاه عریض و طویل پیکار با بیسوادی یا کلاس‌های اکابر تبلیغ می‌شد و فریدون تنکابنی در هجو آن دستگاه داستان تفکربرانگیز «ماشین مبارزه با بیسوادی» را نوشته بود و هم امروز آمارهایی که از تعداد بی‌شمار باسوادان از طریق ارگان‌های دولتی به دست داده می‌شود چیزی در همین مایه‌هاست و این آمارهای اغراق‌آمیز هرگز بر افزایش آمار فرهیختگان و فرزانگان یک جامعه دلالت نمی‌کند و بدیهی است که دارا بودن مدارک تحصیلی بالا و حتی متخصص بودن در یک رشته از فنون فرهنگ بشری هم دلال بر فرهیختگی ندارد. به‌زعم راقم این سطور، یک انسان تحصیلکرده هم اگر به فرزانگی و بینش و درایت و بصیرت بشری دست نیازد، همچنان بیسواد است و عکس این هم صادق است و ممکن است انسانی بدون مدرک تحصیلی  و بی‌آن‌که آکادمی و دانشگاهی دیده باشد به مقام فرزانگی و دانش و بصیرت دست یازد به روزگاری نه چندان دور، در روستای «ساروق» از توابع شهر «اراک» مردی بی‌سواد و عامی به نام «کربلایی کاظم ساروقی» می‌زیست که مردی کشاورز بود و همه مردم محل می‌دانستند که او هرگز به مکتب نرفته و خواندن و نوشتن نمی‌دانسته است. او مردی ساده زیست بود و درنهایت پاکی با رنج و مرارت زندگی می‌کرد اما فردی بصیر و انسان‌دوست بود و زکات درآمدش را به ناداران می‌بخشید و هرگز برای کسی که در حق دیگران ستم روا می‌داشت کار نمی‌کرد.
یک روز عصر که از سر کار به خانه باز می‌آمد در کشف و شهودی احساس کرد که می‌تواند حروف نوشته بر گنبد امامزاده روستایشان را بخواند و بعد او دریافت که حافظ کل قرآن است. پس از انتشار این خبر بسیاری از علمای وقت به دیدار او شتافته و او را به آزمون و امتحان گرفتند و این مرد روشن‌ضمیر از تمامی این آزمون‌ها سرافراز برآمد و داستان شگفت او عالمگیر شد. حتی می‌گفتند یکی از مراجع در امتحانی از او پرسیده بود که آیا می‌توانی قرآن را از آخر به اول بخوانی و او بی‌درنگ شروع به خواندن سوره بقره که بزرگترین سوره قرآن است از انتها به ابتدا کرده بود.
آیا به راستی اگر از یک استاد کامل ادبیات بخواهند که دیوان حافظ یا مثنوی مولوی یا گلستان سعدی را از انتها به ابتدا بخواند، قادر تواند بود؟ داستان کربلایی کاظم یادآور دین آیه الهی است در قرآن، سوره اعراف، آیه 157 که اشارت بر «امی» بودن پیامبر دارد: «بگو مردم را منم آن پیامبر که از سوی یزدان، سوی شما روانه گشته‌ام. همان خدایی بر آسمان و زمین فرمان می‌راند، نیست هرگز خدایی دیگر، اوست که زنده می‌دارد و می‌میراند، پس بدین خدای و فرستاده‌اش، پیامبری امی که بر خدایی و واژگان درخشان اوی ایمان دارد باور آورید...»
در این آیه و نیز آیه بعدی به گونه‌ای روشن از پیامبر با صفت «امی» یاد می‌شود. برخی مفسران «امی» کسی را می‌دانند که خواندن و نوشتن نمی‌داند و گروهی دیگر آن را منسوب به «ام» یعنی (مادر) دانسته‌اند یعنی کسی که مادرش او را برای یادگیری و آموزش از خود جدا نکرده و به جایی نسپرده است. البته به جز این دو مورد در آیاتی دیگر نیز بدون این‌که به صفت «امی» اشارت رود به بیسوادی و عدم مهارت در خواندن و نوشتن ایشان تصریح شده است ازجمله آیه 48 از سوره «عنکبوت» و نیز آیه 52 از سوره «شوری».
برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به یادداشت استاد «بهاءالدین خرمشاهی» ذیل آیه 157 سوره اعراف در قرآن ترجمه ایشان (ص 170) و نیز کتاب ارزشمند استاد شهید مرتضی مطهری با عنوان «پیامبر امی». همه این نکات برشمردم تا این نکته گویم که سواد و دانش و تخصص بدون بینش و بصیرت و شناخت، فرزانگی نمی‌آورد و ای‌بسا بیسوادان که دریای معرفت‌اند و فرهیختگی و نیز بی‌شمار کسانی هستند که سرآمدند به دانش، لیک خوی انسانی وانهاده‌اند و حیرتا که حافظ کبیر چه زیبا دریافته که سواد، تنها تاریکی و سیاهی است که از آن توان که به روشنایی رسید:
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
این‌قدر هست که آن نسخه سقیم افتادست.
و در بیتی دیگر:
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه‌ای باشد زنقش خال هندویت
و امروز می‌توان گفت آن‌که این ابیات از حافظ را نخواند، مثنوی مولانا و گلستان سعدی را درنیافت، ندانست که «کمدی الهی» چیست؟ «دن‌کیشوت» را نشناخت و بی آن ‌که «شاهنامه» را بخواند از این جهان کوچید، بیسواد از دار دنیا رفته است، نه که چنین است!؟


تعداد بازدید :  153