شماره ۳۳۸ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲ مرداد
صفحه را ببند
گفت‌وگو با منوچهر آشتیانی، جامعه‌شناس
عدالت‌اجتماعی، خیال یا واقعیت

| طرح نو| فروغ فکری| شاید خواستن جامعه‌ای که در آن عدالت حکم اصلی و قطعی باشد و ساختمان جامعه و تمامی اجزایش از آن تغذیه کنند، به مثابه خیالی باشد که تنها می‌توان آن را درقالب نقد و نظر جست‌وجو کرد. حال آن‌که این خیال در تمامی جوامع بشری امری است که نه‌تنها متفکرین و سیاسیون، که شعرا و نویسندگان و... به دنبال آن بوده‌اند و هرکدام نیز برای کسب آن نظرات خود را ارایه داده‌اند. با این وجود دکتر منوچهر آشتیانی، جامعه‌شناس و پژوهشگر حوزه فلسفه، جوامعی را در دست یافتن به این مهم تا حدی موفق می‌داند که دموکراسی و اصول مدنیت در آنها ازجمله اصلی‌ترین شاخصه‌ها باشد و تنها عدالت‌اجتماعی در چنین جامعه‌ای است که تا حدی امکان بروز می‌یابد. امری که بسیاری از وجوه آن در جامعه ما به دست فراموشی سپرده شده است و تا بدل شدن به گفتمانی مسلط راهی طولانی در پیش دارد. بحث ما درخصوص عدالت‌اجتماعی با منوچهر آشتیانی
در پی می‌آید:   

 

در ابتدا کمی درخصوص مفهوم عدالت‌اجتماعی و ریشه‌های آن در جامعه بشری بفرمایید...  
بحث درباره مفاهیمی مانند عدالت، حیثیت انسانی، حقوق بشر و... مباحثی است که مربوط به جامعه انسانی است اما نه هر جامعه‌ای، بلکه جامعه پیشرفته انسانی که درون خود چنین مفاهیمی را پرورش می‌دهد. جامعه‌ای که در آن مناسبات اجتماعی، اقتصادی و حقوقی وجود دارد و از طرق مختلف می‌تواند چنین مفهومی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. از سوی دیگر زمانی که مفاهیمی از این دست مورد بحث قرار می‌گیرند، باید آنها را در بستر تاریخی و اجتماعی مورد بررسی قرار داد. به این ترتیب چنانچه به تاریخ شکل‌گیری این مفاهیم نگاهی بیندازیم، به این نتیجه دست می‌یابیم که این مفاهیم در جامعه دموکراتیک که عقلانیت در آنها نهادینه شده و مدنیت نیز در آنها شکل‌یافته‌تر بوده، وجود یافته است. به این ترتیب می‌توان تاریخ شکل‌گیری آن را مربوط به 500 و 600 قبل از میلاد در یونان و پس از آن رم باستان و بعدها نیز در اروپا جست‌وجو کرد که رساله‌های بسیاری نیز توسط فلاسفه گوناگون در این زمینه نوشته شده است. اما در جوامع کاریزماتیک و فردسالارانه که در آن فرد یا جریانی مورد پرستش قرار می‌گرفته، به همان نسبت این بحث‌ها با مشکل مواجه بوده‌اند. حال چنانچه بسیار ریزتر این بحث را واکاوی کنیم، شاید به تاریخ 300 قبل از میلاد یعنی تقریبا
 2500‌ سال پیش و حدود ‌هزار ‌سال قبل از اسلام را بتوانیم زمان آغاز مباحث در رابطه با عدالت و عدالتخواهی و آزادی و...  بدانیم. عدالت و عدالتخواهی نیز همان‌گونه که ذکرش رفت محصول جوامعی است که در آنها مدنیت وجود داشته و جوامعی که فارغ این خصوصیت بوده‌اند از این امر دور مانده‌اند. در ایران نیز این امر در طول تاریخ با این مشکل مواجه بوده است چراکه ما مدنیت را آن‌طور که باید و شاید تجربه نکردیم. زمانی در دوران مشروطه این گمان رفت که ما در چنین تجربه‌ای قرار گرفته‌ایم اما مشروطیت با شکست مواجه شد و ناتمام ماند. چراکه ما نه پرولتاریا داشتیم که انقلاب اکتبر شوروی را انجام دهد و نه بورژوازی قوی داشتیم که مشابه انقلاب فرانسه را ایجاد کند به همین دلیل هم سهمی در بروز رساندن عدالت و آزادی و...  نتوانستیم ایفا کنیم و این امر همچنان ادامه یافت و به‌عنوان مدرنیسمی عقیم و کاذب در دوران پهلوی به ظهور رسید. چنانچه دکتر کاتوزیان نیز در کتاب بنیان‌های اقتصاد سیاسی ایرانیان از آغاز تاکنون، بسیار خوب و به‌درستی به آن پرداخته است.
بنابراین آیا می‌توان وجود گفتمان مسلطی را برای عدالتخواهی در ایران متصور شد. گفتمانی که فارغ از نتیجه‌ای که کسب کرده، برای رسیدن به این امر تلاش کرده؟
خیر. برای آن‌که یک امر تبدیل به گفتمان شود، لازم است آگاهی اجتماعی تا سطحی بالا آمده باشد که از عمق مفاهیم اجتماعی بتوان مواردی مانند عدالت، آزادی و... را درقالب یک گفتمان استخراج کرد و این امر را به صورت منثور یا درقالب گفتار باقی گذاشت. چراکه چنانچه این مفاهیم با انعکاس در جامعه همراه نباشد و جامعه به درک درستی از آن نرسیده باشد، این امر ممکن نخواهد بود. در جامعه ما نیز هرگز گفتمان عدالتخواهی با توجه به این تعریف رخ نداده است. چراکه میان متفکرینی که این افکار را از عمق جامعه می‌گیرند و به توده‌ها برمی‌گردانند با مردم، آن دیالوگ مناسب صورت نپذیرفته است و در نتیجه نیز نمی‌توان گفت که با شکل‌گیری گفتمان در این زمینه روبه‌رو هستیم.
اما در طول تاریخ شاهد تلاش‌هایی برای شکل دادن به این امر هستیم. به نحوی که همواره با پروپاگاندایی برای بزرگ‌کردن مفهوم عدالت مواجه بودیم اما آنچه از درونش بیرون می‌آمد، گسترش بی‌عدالتی بود.  
بله اینها عقاید باز و آزاد مدیحه‌گونه هستند و نه عقاید منسجم علمی و فلسفی و به همین دلیل نیز در گذر زمان نتوانسته‌اند آن‌طور که باید و شاید اثرگذار باشند و ما همچنین با ضعف در این راستا روبه‌رو هستیم. درنهایت نیز بزرگ‌کردن این موارد را نمی‌توان درقالب گفتمان نشاند.
اما چنانچه بخواهیم به تعریفی از ابعاد عدالت دست یابیم، چه دسته‌بندی از آن را می‌توان
ارایه کرد؟
باید به متن جامعه بازگردیم. حال چه این جامعه را در بعد کوچک آن یعنی جمع، گروه، قشر، طبقه یا به صورت وسیع یعنی ملت یا درقالب جامعه جهانی ببینیم و در هر حالت که بخواهیم متن جامعه را مورد بررسی قرار دهیم، می‌توانیم 4 بعد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را برای بررسی مقوله‌ای چون عدالت مورد بررسی قرار دهیم. اما در طول تاریخ نخست با مقوله اجتماعیت، پس از آن اقتصادیت، بعد سیاسی و پس از آن فرهنگی مواجهیم که این موارد نیز همواره درحال تبادل و انتقال در یکدیگر بوده‌اند. چراکه در یک جامعه تمامی اصول سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وجود داشته و از طرفی در کنار یکدیگر معنا شده است و به نظر جامعه‌شناسان این موارد به صورت نمادبندی شده و کاربردی در جامعه بروز پیدا کرده‌اند. به این معنا که برای بروز خود نیاز به نمادها و نهادهایی داشته‌اند که بتوانند کاربردی شوند. با این تعریف نیز می‌توان امری چون عدالت‌اجتماعی را مورد بررسی قرار داد. در نتیجه عدالت‌اجتماعی نیز نیاز به نهادینه‌شدن در جامعه دارد و امر نهادینه‌شدن نیز باید توسط نهادی انجام گیرد که بدین وسیله ماندگاری آن در جامعه تضمین شود و مطالعه تمامی این مناسبات درقالب کارکرد و نمادی که دارند ممکن خواهد بود. تمامی مواردی که تحت‌عنوان عدالت‌اجتماعی، تشخص فردی، آزادی، حقوق بشر و... وجود دارند، همگی درقالب این 4 مناسبت امکان بروز می‌یابد. چنانچه اعلامیه حقوق‌بشر نیز از این زوایا با این امر مواجه شده است و در داخلش نیز صحبت کارکرد آنها و البته ساختاری که باید در آن عملیاتی شود، شده است و در نتیجه نماد و نهاد آن نیز تعیین شده است.  مانند نهاد حقوق بشر جهانی و... اما آنچه تاکنون ذکر آن رفت، تنها کل جریان است و این‌که تا چه حد این آزادی‌ها و عدالت‌اجتماعی توانسته در جامعه انعکاس پیدا کند و  رئالیزه و سوسیالیزه شود، دارای شک و شبهه و نیازمند بحث مفصلی است.  چنانچه صدها سازمان و برنامه‌ریز ملی و بین‌المللی وجود دارد اما کماکان ما با بی‌عدالتی و ناعدالتی در سطح جهان مواجهیم. این امر البته از جامعه‌ای به جامعه دیگر و از دورانی به دوران دیگر متفاوت است که دلایل آن نیز نیازمند بحث و بررسی است.
پس درنهایت می‌توان تا حدودی با این گفته آگوستین هم‌نظر شد که عدالت تنها در شهر خدا قابل تحقق است و باید سودای تحقق شهر آسمانی و عدالت را از سر بیرون کنیم...
 زمانی که درباره این مفاهیم بحث می‌کنیم، تا حد بسیاری از امری ایده‌آلیزه شده سخن به میان می‌آوریم و در این حالت شاید بتوان گفته آگوستین را پذیرفت. در این راستا نیز در تمام طول تاریخ 2 رویکرد وجود داشته است. رویکرد نخست، رویکردی است که در آن متفکرین بر این نظرند که امری چون عدالت‌اجتماعی یک اتوپیاست و رسیدن به آن نیز ناممکن است. چنانچه از افلاطون پرسیده می‌شود که عدالت در کجا محقق می‌شود و او می‌گوید، هیچ‌کجا. فارابی نیز بر همین نظر است. البته هردوی این متفکران می‌گویند که کاش محقق شود و بتوان در زیست این جهانی آن را جست، به همین منظور نیز خود افلاطون در جایی دیگر می‌گوید که بهشت موعود باید در همین‌جا محقق شود و درحقیقت اتوپی را این جهانی می‌کند. علاوه بر آن روسو، منتسکیو و بسیاری دیگر از پراگماتیست‌های آمریکایی نیز در پی محقق کردن اتوپیا در همین جهان هستند. از سوی دیگر اما تفکری وجود دارد که مبنای تفکر ادیان است. براساس این تفکر، تحقق امری چون عدالت‌اجتماعی و مفاهیمی دیگر از این دست را محصول این دنیا نمی‌دانند. این دو نظر همچنان تا زمان ما نیز ادامه پیدا کرده و در عقیده حاکم در جهان ما نیز که بر پایه مواردی چون افزایش مادیگرایی و این‌جهانی شدن است، افزایش یافته است.  
اما تحقق امری چون عدالت‌اجتماعی نیز تا حد بسیاری با مشکل در ابزارها مواجه بوده است و ابزارهای لازم در این زمینه و با توجه به ساخت هر جامعه آن‌طور که باید و شاید امکان عملیاتی شدن را  درون خود نداشته‌اند...   
این امر همیشه در طول تاریخ بشر به‌عنوان معضلی مطرح بوده است که آیا ما ابزارهای لازم برای تحقق ایده‌آل‌های جامعه را داریم یا خیر و همیشه آرزو این بوده که این ایده‌آل‌ها را بتوان محقق ساخت. به همین دلیل نیز جامعه‌ای خود را سعادتمند می‌داند که تا حد ممکن بتواند این امر را عملی سازد. هرچقدر جامعه‌ای کمتر امکان تحقق ایده‌ال‌های خود را یافته باشد، جامعه پرمشکل‌تر و رنجورتری است. در جامعه ما نیز این امر به خوبی نمود دارد و دلیل آن نیز کمبود مناسبات اجتماعی است. این امر البته طی مقالات متعدد نه‌تنها توسط من که افرادی چون دکتر کاتوزیان در انگلستان و دکتر علمداری در آمریکا و بسیاری دیگر نیز مورد توجه قرار گرفته است و ما سعی در این داشته‌ایم که دلایل عقب ماندن از گردونه مدنیت به آن شکل که باید و شاید و وجود مشکل در جامعه ایران را مورد کندوکاو قرار دهیم. اما این امر یک واقعیت است که ایده‌آل‌ها همواره جلوتر از عمل بوده و دلیل آن هم بسیار ساده است چراکه دامنه فکر بسیار بازتر از دامنه عمل است.
چنان‌که بسیاری از مکاتب نیز در عمل با شکست مواجه شدند و تئوری آنها نتوانست جامعه را به‌درستی تحت‌تأثیر قرار دهد...  
دقیقا همین‌طور است. برای مثال زمانی برای تحقق عدالت کوششی توسط کارل مارکس و در تقابل با سرمایه‌داری صورت پذیرفت. وی بر این امر تأکید کرد که چون سرمایه‌داری نتوانسته عدالت‌اجتماعی، آزادی‌های انسانی و درحقیقت ایده‌آل‌های انسان را محقق سازد، حال ما می‌خواهیم این کار را انجام دهیم و اما این کوشش نیز بی‌نتیجه بود. چنانچه در چین و شوروی شاهد آن بودیم که نتوانستند تئوری‌های مارکس را به درستی عملی کنند و بار دیگر ما شاهد بی‌عدالتی‌های گسترده در تمام بخش‌ها بودیم و این امر تا حدی بود که بسیاری می‌گفتند چنانچه مارکس زنده بود نیز تعجب می‌کرد! بنابراین بشریت هرگز نتوانست آزادی‌های واقعی و عدالت را آن‌گونه که شایسته است، عملی سازد و تشخص و حقوق انسانی و عدالت و... تنها به صورت همجوار و پایا صورت پذیرفت. این امر نیز البته قابل‌مطالعه است. چراکه می‌توان تنگناهای نظام‌های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در این زمینه را مورد کندوکاو قرار داد و شاید با این وجود بتوان به پاسخی برای پرسش‌ها دست یافت که این امر تا چه حد جبری و تا چه حد غیرجبری بوده است. اما آنچه در پایان نیاز به تذکر دارد این است که ما در طول تاریخ 2500 ساله خود، نتوانستیم جامعه‌ای قانونمند، نظام‌مند، عقل‌مند و علم‌مند داشته باشیم و به‌همین دلیل نیز درخصوص بسیاری از واژگان نمی‌توانیم تعریف درست و نظام‌مندی ارایه دهیم. این امر در کل تاریخ نضج یافته.  به همین دلیل نیز بسیاری از آنها نتوانسته‌اند تعریف درستی از خود ارایه دهند و در نتیجه دچار بدفهمی و همچنین بدعملی شده است و این امر ریشه در تمام تاریخ ما دارد. اما این امر در جامعه‌ای چون یونان باستان و رم متفاوت بوده است. در آنجا ما شاهد وجود مجلس و سنا هستیم. آنها در مجلس خود به بحث می‌پرداختند و در همین زمان نیز ارسطو 200 قانونگذار از کشورهای آن زمان می‌آورد و 200 قانون را تصویب می‌کند و براساس آن کتاب سیاست خود را به نگارش درآورد. در آن مجالس تبادل‌فکر جریان داشته. در آگوراها، در سمپوزیوم‌ها و نشست‌های شبانه، همگی به بحث و تبادل‌نظر می‌پرداختند.  این مجمع‌ها از صبح تا پایان شب به کار خود ادامه می‌داد و گروه‌های مختلف و مکاتب گوناگون در آن به بحث می‌پرداختند و این موارد در سمپوزیوم افلاطون نیز مورد بررسی قرار گرفته و این بسیار جالب است که افلاطون با طراوت فکری می‌گوید که من آزادی و تفکر فکر خود را آنگاه درمی‌یابم که ببینم دیگر فکرکنندگان نیز وجود دارند. این امر در کشور ما به نحو دیگری عملی شد. به این ترتیب که ما با هر آنچه که با تفکرمان متفاوت بود، به ستیز برخاستیم و این امر نیز در گذر زمان عامل ایزوله شدن و تنهاترشدنمان شد و البته مختص به دوره خاصی نیز نمی‌شود و این امر درنهایت عاملی شد که بسیاری از خواست‌های اجتماعی را نیز نادیده گرفتیم و درنهایت نیز بستر اجتماعی ما خود عامل بسط و افزایش نابرابری و ناعدالتی شد. 


تعداد بازدید :  93