شماره ۹۲۹ | ۱۳۹۵ پنج شنبه ۴ شهريور
صفحه را ببند
این ایستگاه با: محمد صالح‌اعلاء
همه عمرم پیاده رفتم

هیچ‌وقت برای رسیدن به هرکجا راه دیگری غیر از پیاده‌روی را دوست نداشتم. همه عمرم پیاده رفتم. تابه‌حال فرصتی نبود تا از پاهایم تشکر کنم اما همین جا می‌گویم که خیلی ممنونم از پاهایم که همیشه و همه جا بدون نق‌زدن، همراه من بودند و با من آمدند. خیلی در زندگی کمک حال من بودند. در این سال‌ها خیلی کم فرصت پیاده‌روی دارم ولی درگذشته تمام زندگی‌ام پیاده‌روی بود. کارهای عجیبی می‌کردم مثلا از کرج تا سد کرج پیاده می‌رفتم. الان پیاده‌روی برایم یک‌جور الواطی شده است. وقتی دلم برای تهران و روی ماه هموطنانم تنگ می‌شود، غروب‌ها راه می‌افتم و آرام آرام راه می‌روم و مردم را و در و دیوار شهر را نگاه می‌کنم. یک جاهایی تنهایی در پارکی می‌نشینم و ترانه‌ای می‌نویسم. پیاده‌روی برایم فرصت خوبی برای ترانه‌نوشتن است. فکر می‌کنم و می‌نویسم. آدم همیشه ترانه‌نویس نیست، اغلب واژه لج می‌کند و ترانه‌ هم احتیاج دارد پیاده برود و مردم را ببیند و قدم بزند. همین یکی دو روزه در پیاده‌روی‌ها ترانه‌ای گفتم. گاهی افسوس می‌خورم چرا شهرداری نمی‌گذارد هنرمندان در خیابان کارشان را بکنند. نوازنده‌ای گیتارش را بزند و شاعری شعر بگوید و گروه‌های خیابانی نمایش بدهند. جوان‌های رقیق نمایشی را مردم‌وار و پیاده اجرا کنند، اگر کسی صدای خوبی دارد، برای همشهریانش آوازی بخواند. مترو و اتوبوس هم خیلی خوب است. گاهی سوار مترو و اتوبوس می‌شوم و می‌بینم شوربختانه همه به جای دوری خیره شده‌اند و حوصله ندارند با هم حرف بزنند. اگر یک شاعری شعر دلبرانه‌ای بسراید یا خواننده‌ای آوازی بخواند یا اگر نمایش شادی‌آوری بگذارند و شادمانی را در شهر منتشر کنند، چه ضرری دارد؟ جز این‌که مردم را با هم همدل می‌کند. چسب همدلی مردم ما هنر است. موسیقی و شعر و نمایش است و این چسب خیلی تاریخی است. نشان داده که به خوبی آدم‌ها را به هم می‌چسباند و چه چیزی غیر از این می‌تواند آدم‌ها را یارِ شاطر کند. کمبود این چیزها خیلی برایم غبن است و فکر می‌کنم جایشان درخیابان‌ها خالی است. همه مردم حوصله ندارند به فرهنگسرا بروند و در سالن تئاترها بنشینند، از آن گذشته مردم هنر بدون پول را می‌پسندند، هنر در هر سطی باشد والاست. هنرِ گذری مثل این است که گویی دارید از کنار یک صنوبر رد می‌شوید و نسیمی می‌آید و می‌پیچد در شاخه‌ها و حالی به حالی می‌شوید، دل آدمی را خوش می‌کند. یک وقت‌هایی در شهر نقاشی‌های دیواری می‌بینم ولی فکر می‌کنم آنها هم دستوری است یا یک‌وقت‌هایی خیلی اغراق می‌کنند. نوروز امسال در جاهای مختلف شهر تخم‌مرغ گذاشته بودند، خوب است، اما چرا آن‌قدر تکثرشان کم است؟ این‌که همه جا تخم‌مرغ باشد، این همه تخم‌مرغ حال همشهریان را خراب می‌کند، چون چیزهای دیگر هم احتیاج دارند. مثل مجسمه‌هایی که گاهی می‌بینم، ولی جایشان در شهر خالی است. همین‌جا می‌خواهم بگویم که دست یکان‌یکان رفتگران نازنین‌شهر را می‌بوسم، برای این‌که به تهران افتخار می‌کنم که شهر پاکیزه‌ای است. خودشان به من یاد داده‌اند زباله‌هایم را درجیبم بگذارم، چون ازشان شرم دارم که زباله بر زمین بریزم. من مثل دراکولا شب‌ها برای پیاده‌روی بیرون می‌روم و می‌بینم رفتگران کار می‌کنند و زحمت می‌کشند. باید خدا را شکر کنیم که پیاده‌روی را اختراع و خلق کرده. اگر این نبود چقدر چیز بزرگی را از دست می‌دادیم ولی الان به اندازه قدیم پیاده نمی‌روم. از این‌که بگویم خیابان یا جای خاصی را برای پیاده‌روی ترجیح می‌دهم، خوشم نمی‌آید. گاهی که صبح‌ها از سر کار بر می‌گردم، می‌بینم مردمی را که ورزش می‌کنند، خوب است آدم سالم باشد اما راستش صبح‌ها آدم باید در رختخواب غلت بزند و خدا می‌داند این کار چه لذتی دارد! این‌که خیلی مراقب سلامت‌مان باشیم، بیشتر مال پولدارهاست. البته من هم گاهی دلم لوس می‌شود اما زورم می‌رسد و کتکش می‌زنم و بیشتر جاهایی را برای پیاده‌روی انتخاب می‌کنم که مردم هستند. هیچ چیز زیباتر از روی ماه مردم نیست.

 


تعداد بازدید :  220