شماره ۳۸۷ | ۱۳۹۳ سه شنبه ۱ مهر
صفحه را ببند
گفت‌وگو با مهران رنجبر به بهانه اجرای نمایش «ریچارد سوم»
تنهایی‌های یک ریچارد بر صحنه

مهران رنجبر در دانشگاه، تئاتر خوانده و اصلا اهل تئاتر است.  بعدها پایش به دنیای تصویر کشیده شد و در سریال‌هایی بازی کرد که توانست توجه مخاطب‌ها را به خودش جلب کند. آخرین سریالی که از او پخش شد «آوای باران» بود که در نقش کیانوش بازی می‌کرد. او تاکنون در سریال‌هایی چون «تاوان»، «نون و ریحون» و «۵ کیلومتر تا بهشت» بازی کرده است. رنجبر این روزها به سراغ یکی از متن‌های عجیب شکسپیر رفته و آن را روی صحنه اجرا می‌کند. «ریچارد سوم» یکی از پرپرسوناژترین نمایشنامه‌های شکسپیر است که او با نگاهی ویژه به مصاف این متن رفته است. متن این نمایش را خودش نوشته و بازی می‌کند و کارگردانی‌اش هم برعهده آیدا آب‌پرور بوده است. این نمایش تا پایان مهرماه در خانه موزه استاد عزت‌الله انتظامی روی صحنه می‌رود و پس از اجرا رنجبر این نمایش را در لندن روی صحنه خواهد برد. با او درباره ویژگی‌های متن‌های شکسپیر و کار او در این نمایش گفت‌وگو کرده‌ایم.  
پیشتر هم نمایشنامه‌هایی از شکسپیر را به   صحنه‌ برده‌ای. «ریچارد سوم» چندمین نمایشی است که از شکسپیر اجرا می‌کنید؟
این   سومین کار است. یکبار «رویای نیمه‌شب تابستان» را اجرا کردم و یکبار هم به سراغ «مکبث» رفتم. بعد از «ریچارد سوم» یکبار دیگر می‌خواهم «رویای نیمه شب تابستان» را اجرا کنم.
دلیل انتخاب «ریچارد سوم» میان آثار شکسپیر چیست؟
به تعداد تمام مردم زمین در مورد شکسپیر و آثارش می‌شود بازخوانی کرد و می‌شود در موردش تأمل کرد. در وهله اول به‌عنوان بازیگر و کسی که کار اولش بازیگری است و بعد نوشتن نمایشنامه و فیلمنامه‌نویس می‌توانم بگویم بازیگری به اعتقاد من یعنی کار کردن شکسپیر. شکسپیر برای من یک اتفاق خاص در بازیگری است. در نمایشنامه‌های شکسپیر که خیلی برای من غریب و شگفت‌انگیز است «ریچارد سوم» است. او کاراکتری است که لایه‌لایه است و ابعاد عجیب و غریبی دارد. در بازیگری «ریچارد سوم» خیلی باید آدم آماده باشد و تخیل قدرتمندی داشته باشد و خیلی باید عاشقانه به بازیگری نگاه کند تا ریچارد را بازی کند. بعد هم یک تعلق خاطر عجیبی به ریچارد دارم آن طور که در متن شکسپیر نوشته شده کار را جلو نبرده‌ام. چون اساسا اعتقاد دارم که شکسپیر رند بود و با رندی می‌نوشت و هیچ‌وقت مستقیم با شما صحبت نمی‌کرد ولی تو می‌فهمیدی.  یعنی در تمام دنیا شکسپیر دارد با تمام مردم دنیا با زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف به صورت غیرمستقیم حرف می‌زند ولی تو به‌عنوان مخاطب می‌فهمی. این فهمیدن طبق ذهنیتی است که یک نفر درباره آن متن دارد. یک نفر ریچارد را آدم بد و کثیفی می‌بیند، ولی مثلا من در این متن او را عاشق و خاص و مظلوم می‌بینم.  
دلیل این اختلاف نظر و فکری تو درباره «ریچارد سوم» چیست؟
بعد از ریچارد سوم، هنری هفتم یا همان هنری تودور به شاهی می‌رسد که شکسپیر در این دوره زندگی می‌کند. هنری هفتم از شکسپیر می‌خواهد که در مورد ریچارد نمایشنامه بنویسد و خیلی چهره ریچارد را بد معرفی کند. به نظر من در متن شکسپیر می‌خوانیم که ریچارد همه را کشت و تکه پاره کرد ولی شکسپیر در آن متن یک تنهایی‌های خاصی در این اثر برای ریچارد گذاشته است که این رمز و رندی شکسپیر است.
چیزی که شکسپیر از ریچارد نوشته چقدر با واقعیت تاریخی تطابق داشته است؟
در ظاهر همه می‌گویند این متن واقعی است. تاریخ انگلستان در این متن وجود دارد اما اصلا این‌طور نیست. یک نوع مظلومیت در این سیستم وجود دارد. چون اگر شکسپیر می‌خواست اتفاق دیگری را در متنش رقم بزند گردنش زده می‌شد ولی غیرمستقیم رندی می‌کند. این درحالی است که چند خصوصیت و ویژگی در هر بازخوانی از ریچارد وجود دارد که ثابت است. اما اگر بخواهید متن کامل شکسپیر را به صورت کلاسیک اجرا کنید به یک سوگنامه تبدیل می‌شود. آه و ناله، رنج، داد و بیداد در این اثر زیاد است و برای تماشاگر امروزی مناسب نیست. باید خوانش و بازخوانی بشود و مدرن شود و جور دیگری به این متن نگاه کرد.  این نگاه کردن هم بیشتر به لحاظ فرم است. از نظر محتوا هم می‌شود خوانش کرد ولی مسیر اصلی هیچ وقت تغییر نمی‌کند.  به حرف قبلم برمی‌گردم که می‌گویم ریچارد یک سری خصوصیت‌ مثل حسد دارد که ثابت است. ریچارد نقص دارد و همه می‌دانند قوز دارد. در اجرایی که دارم یک نقص هم در پای چپ او گذاشته‌ام. طبق تحقیقی که من کرده‌ام ریچارد در پا هم مشکل داشته است.  
این تحقیق مبتنی‌بر چه متن‌هایی بوده که به چنین نتیجه‌ای رسیده‌اید؟
اسکلت ریچارد سوم پارسال یعنی‌سال 2013 در شهر لستر انگلستان پیدا شد. این مسأله خیلی در دنیا مهم بود. خیلی از دوستان و اساتیدی که در مورد شکسپیر تحقیق کرده‌اند و تئاتر روی صحنه برده‌اند اصلا خبر نداشتند که چنین جریانی وجود دارد. اسکلت ریچارد سوم در یک پارکینگ عمومی در شهر لستر پیدا شد. او را در جنگی که با هنری ریچموند دارد، می‌کشند.  هیچ‌کس نمی‌توانسته حریف او بشود بنابراین اسبش را می‌زنند.  اسبش را که می‌زنند و او از اسب می‌افتد هنری ریچموند به سمتش می‌آید و سپاهش هم به او خیانت می‌کند. جوری او را می‌کشند که تمام بدنش نیزه نیزه می‌شود او را در یک ناکجا آباد دفن می‌کنند که قبرش معلوم نباشد. او را در یک کلیسای متروک خاک می‌کنند که طی این 500‌سال کلیسا نابود و به پارکینگ تبدیل می‌شود که وقتی پارکینگ را کندند کلیسا زیر آن مشخص بوده است. وقتی او را پیدا می‌کنند و دانشمندان دانشگاه لستر درباره‌اش تحقیق می‌کنند، می‌بینند انحنای ستون فقرات دارد. جاهای ضربه‌های نیزه در استخوان وجود دارد و مشکلی هم در پا داشته است. چیزی مثل شل‌زدن داشته که در جریان بازیگری آن‌هایی که علاقه خاصی به شکسپیر دارند درباره تیک پای چپش هم دوست داشته‌اند غلو شده کار کنند. مثل کوین اسپیسی که سال‌ها با ریچارد درگیر می‌شود. او دوست صمیمی آل پاچینو است و آل‌پاچینو از 30 سالگی تا همین الان درگیر ریچارد است. ریچارد آدم و کاراکتری است که خیلی از بازیگرهای خاص را به جز من درگیر خودش کرد. چون در جریان بازیگری معمولا بازیگر عاشق کاراکتری است که ابعاد زیادی داشته باشد.   از بچگی به دلیل نقصی که دارد همه او را مسخره کردند. او هم تلاش زیادی کرد و در 30 سالگی شاه شد و 2‌سال بعد هم مرد. بدبخت شاهی‌ای هم نکرد و در سن کمی کشته شد. این آدم برای یک بازیگر جذاب است.  
شکسپیر چه امکاناتی به بازیگر می‌دهد که می‌گویی بازیگری یعنی شکسپیر کار کردن. برای بازیگر چه چالش‌هایی به وجود می‌آورد؟
یکی از اتفاقات اولیه و ساده‌ای که در شعر شکسپیر رخ می‌دهد در نمایشنامه هملت اوست. هملت در صحنه «تله موش» که از بازیگرها می‌خواهد صحنه مرگ پدرش را برای کلادیوس بازی کنند نزدیک به دو صفحه درباره بازیگری صحبت می‌کند.  حرف‌های خیلی جالبی به بازیگرهای دوره‌گرد می‌گوید که مثلا دست‌های‌تان را تکان ندهید، با میمیک صورت‌تان الکی بازی نکنید. حرکات اضافه نداشته باشید. صدای‌تان را از حالت مسخره درآورید. لوده نباشید و شیک باشید. اینها خیلی جالب است و بعد از خواندن این متن می‌بینید که چقدر ژستوال در بازیگری تئاتر مهم است. کاری که به نظر من تنها یک نفر در تئاتر ایران انجام داد و آن هم علی رفیعی است. این ساده‌ترین مثال در شیوه بازیگری در کار شکسپیر است.
«ریچارد سوم» پر پرسوناژترین نمایشنامه شکسپیر است، درحالی که تو در این نمایش آن را تک نفره اجرا می‌کنی.  این تک نفره رفتن چه امکاناتی به توی بازیگر می‌دهد اصلا دلیل انجام چنین کاری درباره این اثر چه بود؟
این نمایشنامه 30 کاراکتر اصلی دارد. یک‌سری کاراکترها اضافه است. یعنی در اجراهای مدرنی که می‌شود از شکسپیر و مخصوصا ریچارد کرد یک‌سری کاراکترها اضافه هستند و می‌توانند نباشند.  متنی که من نوشته‌ام و آن را اجرا می‌کنم در مورد ریچارد است و اصلا متن شکسپیر نیست. این متن از دید یک اسب است. اسب ریچارد این نمایش را روایت می‌کند. در صحنه از بالاتنه ژنرال ریچارد هستم و پایین تنه اسب است. من اسب ریچارد هستم.  تخیل کرده‌ام و اسب خودم را ساخته‌ام. در ریچارد سومی که نوشته‌ام اول با تاریخچه این اسب مواجه می‌شویم و بعد آشنایی‌اش با ریچارد است که چطور او به سراغ این اسب می‌رود.  بعد اسب به تماشاگر توضیح می‌دهد که چطور در این مسیر عاشق ریچارد شده است و بعد داستان ریچارد را تعریف می‌کند. بقیه کاراکتر به صورت دیگر و تصویرهای دیگر نشان داده‌ام و آنها را بازی نمی‌کنم. در این نمایش من نقش اسب، ریچارد و یک گورکن ایرانی را بازی می‌کنم. این گورکن خیلی موتیف‌وار به لحاظ فانتزی‌ای که در کارهایم دوست دارم قتل‌ها را اعلام می‌کند و یک سری آدمک 30 سانتی‌متری دارم که بقیه نقش‌ها را اجرا می‌کنند.  

 


تعداد بازدید :  342