فرشید غضنفرپور روزنامهنگار
صبح روز یکشنبه در تهران هیچکس آماده تشییع جنازه عباس کیارستمی نبود! اشتباه نکنید صرف حاضرشدن در یک مراسم تشییع جنازه چیز دیگری است، اما راستش را بخواهید ما فکرش را هم نمیکردیم او به این زودیها بمیرد. حتی وقتی نوشتند عباس کیارستمی کارگردان 76ساله ایرانی درگذشت خیلیها یکه خوردند. تصویر یک پیرمرد 76ساله با آنچه او بود، کاملا تفاوت داشت. نخستین ویژگی که من از او متوجه شدم، هم همین بود. 4سال پیش درموسسه کارنامه برای نخستینبار با او مواجه شدم، اتفاقا در یک راهروی خلوت. وقتی به او سلام کردم، گویی از یک خواب هزاران ساله بیدارش کرده باشم، ابتدا ناباورانه نگاهم کرد. بعد با لبخندی دلنشین جواب سلامم را داد. مشابه همان لبخندی که در آخرین تصویر به جا ماندهاش به یادگار گذاشته است. آخرین تصویر کیارستمی کمتر بازنشر شد، احتمالا هیچ کدام از ما نمیخواستیم او را در این حالت ببینیم. سری بیمو، صورتی تکیده و پیکری لاغر و نحیف زیر پتوی چهارخانه نهچندان کلفتی که در کنار استخر و حیاطی باصفا زیر سایه درختانی که به ردیف پشت سرش را سایهسار کردهاند، درحال استراحت است. عادت کرده بودیم برود جوایز بزرگ بگیرد و برگردد. بیاید همین جا کلاسهایش را توی تهران و شهرستان برگزار کند، کاری به کارکسی نداشته باشد، حتی روزنامهنگارها زیاد سراغش نروند و برای انتخابات هم میدانستیم طرف کسی را نمیگیرد. درواقع ما چندان هم کاری به کار او نداشتیم. با این حال عجیب اینکه تحسینشدهترین ایرانی بود که تاکنون روی این کره خاکی قدم گذاشته است، جملاتی در وصفش گفته شده که در وصف محبوبترین سیاستمداران و شاعران و ورزشکارانمان گفته نشده است. کیارستمی همیشه من را یاد کورش هخامنشی میانداخت، پادشاهی که تا خارجیها کشف نکرده بودند، او را نمیشناختیم. خطوط میخی را که خواندند، تازه فهمیدیم بنایی که صدها سال به آن قبر مادر سلیمان نبی میگفتیم، آرامگاه موسس کشور ایران است! خط میخی کیارستمی را نخستینبار درجشنواره کن خواندند. طعم گیلاس فیلمی سراسر در ستایش زندگی اما در ایران با عنوان سینمای مروج خودکشی چندان مورد استقبال قرار نگرفت. کمی شرمآور است اما من هم نخستینبار از طریق فیلم آژانس شیشهای با نامش آشنا شدم. آنجا که از رفیقم پرسیدم، مرد عینکی مرموز با آن حضور کنایهوار کیست و او گفت، احتمالا منظور کیارستمی باشد. قضای روزگار آنکه اجرای مراسم تشییع را هم حاج کاظم آژانس شیشهای برعهده داشت. مطمئنم حتی یکصدم جمعیتی که برای مراسم تشییع جنازهاش به خیابان حجاب رفتند، هیچگاه در ایران به تماشای فیلمهایش ننشستند. درواقع اگر فرنگیها کشفش نمیکردند، فکر نمیکنم هیچ تهیهکنندهای درایران حاضر میشد روی فیلمهایش سرمایهگذاری کند. او نه با سوپراستارها کاری داشت و نه داستانهای اکشن و جنایی را به تصویر میکشید. حتی عاشقانههایش هم با عاشقانههای محبوب سینما متفاوت است، اما این واقعیت که سینمای کیارستمی مهجورترین سینما برای مخاطب ایرانی بود، چیزی از شکوه مراسم تدفین کم نکرد. میتوان گفت آبرومندانهترین مراسمی بود که خیابانهای تهران به خود دیده است. از چند روز پیش در شبکههای اجتماعی گفتند به احترامش نه با هنرپیشهها عکس بگیرید و نه موبایل به دست خودتان را با سلفی گرفتن از مشاهیر و مراسم خفه کنید. جمعیت به طرز باورنکردنی این توصیههای مجازی را جدی گرفتند. مردان شیکپوش تابوت را آوردند جمعیت به احترام کارگردان سکوت کرد. صف نخست حضار را هنرپیشهها و سلبریتیهای مشهور سینمای ایران اشغال کردند، درواقع همانهایی که بیش از همه در فیلمهای کیارستمی جایشان خالی بود. مردم کمی عقبتر بودند و آنهایی را که بیش ازهمه در فیلمهای کیارستمی ستاره شدند، را به سختی میشد در لابهلای جمعیت شناخت.