یاسر نوروزی| بشین، پا شو، بشین پا شو، بشین پا شو.... و تو خب به عشق خلاصی از دوماه آموزشی حاضری تا حجم یک پادگان را به دوش بکشی چه رسد به سنگینی تن روی دو زانو. چون این دوساله شبیه دالانی است که تمام مفاهیم زندگی از آن تو میروند و در شکل و شمایلی دیگر بیرون میآیند. شبهای خستگی این نجوا را با خودت همراه میبینی که تو «خانه» داری سرباز، «خانواده» داری و مادری که این روزها هر جا رسیده، گفته: «پسرم سربازه». کیسه خواب کنار پاست اما دوچشم بیدار داری چون چیزی نمانده تا وقتِ مرخصی. بعد هم که در پادگان را باز میکنند، چند نفری را یادم است که هورا کشیدند؛ انگار به قله رسیده باشیم. چند نفری دستها را مشت کردند و در هوا تاب دادند؛ انگار بازی را برده باشیم. یکی دو نفر هم پشت هم مزه پراندند و خندیدند؛ انگار شوخترین لطیفههای عالم را شنیده باشیم. آدم اصلا در آن لحظههای مرخصی به هیچ چیزی فکر نمیکند. فقط احساس کسی را دارد که یکبار سنگین را گذاشته زمین. آدم این لحظهها فقط فکر دویدن دارد. اصلا بهترین جمله در این زمان این است که «تو مرخصی سرباز». فقط کسی چه میداند؟ کسی چه میداند که تو مرخصی سرباز؛ اما اینبار از زندگی.
حجم همدردی
در ماجرای گروگانگیری سربازهای وظیفه در سیستانوبلوچستان هم موجی از حمایت مردمی به راه افتاد. چون هر مادری که عضوی را به خدمت فرستاده باشد، ناخودآگاه خودش را میگذارد جای سرباز. هرکسی که برادرش خدمت باشد، برای یک لحظه هم شده شاید او را تصور کند جای سرباز. بهویژه آدم اشتیاق بازگشت این گروه سرباز به خانه را تجسم میکند و دلش میگیرد. در هرحال خدمت سربازی غیر از موارد خاص برای تمام مردان کشورمان قانون است و شاید به همین جهت باشد که هنرمندان و اهالی فرهنگ را اینطور به واکنش واداشته است. بین این جماعت قاعدتا خیلیها خدمت رفتهاند و خودشان از نزدیک با این تجربه آشنایی داشتهاند. برای همین به راحتی عمق فاجعه را درک میکنند و بیهیچ واسطهای دستشان میرود برای کشیدن طرحی یا سرودن شعری یا نوشتن چند خطی به یاد سربازهای برنگشته. همه اینها هم بلافاصله پخش شد در فضای مجازی و در گروههای تلگرامی و عکسهای اینستاگرامی دست به دست شد.
طرحها و تصاویر
الان جستوجوهای کلمه «سرباز» در اینترنت یا کلماتی از قبیل «تسلیت» حتی شما را میرساند به ماجرای سانحه اتوبوس حامل سربازان پادگان 05 کرمان. البته انتشار عکس سلفی سربازان هم در این روند بیتأثیر نبود. جوانهایی که دوره آموزشی را گذراندهاند و دستکم برای یک لحظه کوتاه هم که شده دور هم جمع شدهاند برای یک عکس یادگاری. غافل از اینکه همین عکس هم یکی- دو روز بعد دستمایهای خواهد شد برای عرض تسلیت. در ماجرای تشییع جنازه پیکر غواصان شهید همچنین موجی به راه افتاد؛ البته پرسوزتر و درحجمی گستردهتر یا در ماجرای مرگ کودک سوری، آتلان، هم هنرمندان تمام جهان این جریان را به راه انداختند و سپردند به دست کاربرانی که هر لحظه این تصاویر را پست کردند. بسیاری از این طرحها در صفحههای افراد سرشناس و سلبریتیها به اشتراک گذاشته شد که روندی طبیعی بود و این موضوع در ماجرای کشتهشدن سربازان پادگان 05 کرمان هم جریان دارد.
اثری از بهزاد شیشهگران
بهزاد شیشهگران، نقاش و گرافیست، ازجمله کسانی بود که در تابلویی نقاشی به این حادثه دردناک واکنش نشان داد و آن را به سربازان جانباخته و مجروحان تقدیم کرد. او متولد ۱۳۳۱ در تهران و فارغالتحصیل گرافیک از دانشگاه هنر است. برگزاری ۱۵ نمایشگاه انفرادی و بیش ۱۲۰ نمایشگاه گروهی داخلی، شرکت در نمایشگاههای گروهی خارجی، نقاشی (چین، بنگلادش، مالزی، ایتالیا و سوییس)، گرافیک (فرانسه، انگلیس، ایتالیا)، طراحی تعدادی آرم، آرمنوشته، روی جلد کتاب، مجله، طراحی حروف فارسی و بستهبندی و تدریس طراحی، نقاشی و گرافیک از سال ۱۳۵۴ تاکنون ازجمله فعالیتهای این هنرمند است. حالا نیز در اثری که در صفحات برخی هنرمندان به اشتراک گذاشته شده، همدردی خود را با این سانحه ابراز کرده است.
در سوگ سرباز
با وجود فضای مجازی، گاهی نوشتهها و بهویژه اشعاری درباره حوادثی اینچنین نیز به سرعت منتشر میشوند. درباره حادثه سربازان پادگان 05 نیز دستنوشتههایی دست به دست شد که از میان آنها نامهایی هم آشنا بودند. هادی خورشاهیان (شاعر و نویسنده) درغزلی محزون به این ماجرا پرداخت، آرش نصرتاللهی (شاعر و منتقد) در شعری فوقالعاده تاثیرگذار به ماجرای مرگ سربازان واکنش نشان داد و علیرضا لبش (طراح و شاعر و طنزپرداز) نیز به همین شکل. آرش نصرتالله در متن خود چنین آورده که «به سیزده سرباز، سیزده دوستت دارم، سیزده نگران نباش، سیزده خواب که خراب شد خراب» و در ادامه این شعر را به اشتراک گذاشته:
چرا؟!
نه آن جاده- پیر دوردست
نه این دختر جوان دم بخت
نه سرباز عاشق سرپیچی از پیچ
نه اتوبوسی که دلتنگ دره بود
مسأله این بود:
«ارتش، چرا نداشت.»
همچنین علیرضا لبش نیز شعر خود را با طرحی همراه کرده تا یادی باشد برای از دسترفتگان این حادثه تلخ:
میلیونها سال بعد
آدمها
فسیل قلب سربازی را مییابند
و آن را
در موزههای زمینشناسی
به فراموشی میسپارند