شماره ۳۸۳ | ۱۳۹۳ پنج شنبه ۲۷ شهريور
صفحه را ببند
احمد بيگدلي صداي رساي مرارت و پاک‌باختگی در 69 سالگي درگذشت
و نامش پر از رنج و هجرت بود
احمد بیگدلی در 69سالگی درگذشت. اين نويسنده كه قبلا مورد عمل جراحی قرار گرفته بود، در پی سکته قلبی روز گذشته از دنیا رفت. او سه‌شنبه (25 شهریور) برای داوری مسابقه داستان‌نویسی عازم فرخ‌شهر شهرکرد شد و صبح چهارشنبه هنگام رفتن از هتل، دچار حمله قلبي شد. بیگدلی متولد 26 فروردین‌ماه ‌سال 1324 در اهواز و ساکن نجف‌آباد اصفهان بود. او در مهرماه 1347 به استخدام آموزش‌وپرورش لاهیجان درآمد و داستان‌نویسی را از همین‌ سال به‌طور جدی آغاز کرد. اولین داستانش در مجله ادبی «فردوسی» در همان‌ سال به چاپ رسيد. در ‌سال 1356 به دانشکده هنرهای دراماتیک راه یافت و در ‌سال 1360 آن را رها کرد و به یزدانشهر در حاشیه نجف‌آباد مهاجرت کرد. کتاب‌های «شبی بیرون از خانه»، «من ویران شده‌ام»، «اندکی سایه»، «آنای باغ سیب» و «آوای نهنگ» از جمله آثار شناخته شده او هستند.

|  حامد داراب  |   روزنامه نگار   |

«اندكي سايه» را با اين جملات آغاز كرده بودي: «آدمي، زاده نسيان و فراموشي است»، يك شروع استادانه و تمام عيار، يك آغاز براي تصويري از انسان در مواجهه با جهاني كه اندوهش را با نسيان به فراموشي مي‌سپارد. يكي مي‌گفت: «احمد، در پي اندكي سايه است، تا واژه‌هايش را در آن به باد بسپارد»، يكي مي‌گفت: «فصل برگريزان زندگي، سفر از خزان عمر به بهار كودكي، احمد بيگدلي، اين است» اما در 61 سالگي تو، آن روز كه «اندكي سايه» پس از 18 سال، كار كردن و كار كردن و كارستان كردنت، به اتمام رسيده بود، شكفتن و به سامان يافتن را در اوج صداقت به نظاره نشسته بوديم و اين اساسي‌ترين خاصيت داستان‌هاي تو بود، داستان‌هايي كه خودت بي‌اتفاق دوستشان داشتي، مي‌گفتي: «لانه‌ام آن‌جا بود، امن بود، ترتيب روزها و سال‌ها به هم نمي‌خورد. جنگ نبود و زلزله‌اي خونبار ويران‌مان نمي‌كرد. ميل گريز از اين همه دلواپسي است كه داستان‌هاي بي‌اتفاق را دوست دارم».  
در بهار 1324 وقتي چشم به دنيا باز كردي، آسمان بود و آفتاب نزديك‌تاب. در 1385 وقتي جايزه كتاب‌سال را براي «اندكي سايه» مي‌گرفتي لحظه‌اي چشمانت را بستي و با اندوهي فراموش‌نشدني گفتي كه «دل برشته‌ات اهواز است و دل گرفته‌ات اصفهان» آن روز اولين رمانت، محبوبيتي را برايت رقم زد، كه گمنامي طولاني كلمه‌هايت را، پايان بخشيد. اگر چه هيچ وقت نخواستي، نامت را به ننگ و انگ، براي لقمه‌اي نان به وسيله كلمه‌هايت به حراج بگذاري و اين اساسي‌ترين وجه شخصيتي‌ات بود.  
احمد بيگدلي. نامت را كه به ياد مي‌آوريم، پر است از تاريخ انواع مهاجرت‌ها و رنج‌ها و چه خوب اين هجرت و رنج را در داستان‌ها و نمايشنامه‌هايت نشان داده‌اي. رقص كلمه‌هايت، دل آدم را مي‌برد، به خوزستان، به نفت، به كارگران، به جنگ و به قصه‌هايي درباره فرهنگ و طبيعت اهواز، آن‌جا كه صداي رساي طبقه متوسط شهري هستي و اين هم يكي از مولفه‌هاي اساسي داستان‌نويسي‌ات است.  
در «شبي بيرون از خانه.  1374» وقتي از نفت و پالايشگاه مي‌گويي، فضاي استعمار غربي، مديران شركت‌هاي نفتي انگليس، كه خون كارگران بومي را به شيشه مي‌كردند و مصائب هنگامه جنگ، هم از لحاظ درون‌مايه و هم از لحاظ كيفيت، بهترين نوع «ادبيات اقليمي» است كه ماجراپردازي را با مسائل‌اجتماعي درآميخته.  
امروز اما، وقتي خبر درگذشتت را شنيديم، به اين فكر كرديم كه واقعا، چه داستان‌نويسي است كه اعتراف نكند، «من ویران شده‌ام.  1381» نمايانگر وحشت در اقلیمی سوزان و مرعوب است که در آن چشم‌انداز آينده را مسدود کرده‌اند، همان‌طور كه زاينده‌رود را رفته‌رفته مسدود مي‌كنند، اين داستان تو كه نوشتنش را از‌ سال 1356 پس از رفتن به دانشكده هنرهاي دراماتيك تهران و هجرت از آن‌جا به اصفهان(1360) آغاز كرده بودي، مجموعه‌اي است از واكنش‌هاي شهرنشيني، وقتي، روبه‌روي «سي‌وسه پل» ايستاده‌اي و نيمه‌اي از جهان را در تاريكي نظاره مي‌كني و داستاني كه مي‌نويسي، ترکیبي است دلپذیر از وحشت و مرارت و پاک‌باختگی كه بوي جغرافياي ايراني‌مان را مي‌دهد، بوي غذاها و هويتمان را، كه از هيچ بوي غير ايراني ديگر سود نجسته است. داستان امروز است كه ديگر آبي در زنده رودمان نيست.  
نمايشنامه‌هايت نيز، همين است، «دريا پشت پنجره 1376» روايت نسلي است كه از پشت پنجره‌اي، دريا را در دوردست تماشا مي‌كند و دريا دست نايافتي است. دريا با همه آبي‌هايش دست نايافتي است.
 اين درام توست كه ذات قلمت اهل تراژدي بود، از همان دهه 1350 كه در دزفول و اهواز كار تئاتر مي‌كردي، تراژدي «خشم و هياهو» را در بستر جامعه درك كرده بودي و «مهری 1354» و «تا عمق ماسه‌ها 1359» حاصل درك توست.  
حالا در 69 سالگي، وقتي چشم‌هايت را براي هميشه بسته‌اي، آن هم زماني‌كه به‌عنوان داور يك جشنواره داستان مشغول كار بودي، ما داستان‌هايت را به ياد مي‌آوريم، «آنای باغ سیب. 1386»، «آوای نهنگ.  1387»، «بي‌ترديد سه‌شنبه بود. 1390» و «زماني براي پنهان شدن،1387» و بغض گلويمان را مي‌فشارد، گويي زمان پنهان شدن است، آن هم در آستانه پاييز، پاييزي كه دوستش داشتي. 


تعداد بازدید :  51