شماره ۳۸۰ | ۱۳۹۳ دوشنبه ۲۴ شهريور
صفحه را ببند
اعتلای فرهنگ جامعه به‌وسیله عشق به دانایی

کدام نویسنده‌ها بیشتر از همه روی شما تأثیر گذاشته‌اند؟
تا آن‌جا که خودم آگاهانه می‌دانم، هیچ وقت مستقیما تحت‌تأثیر کسی نبوده‌ام، با این حال چند منتقد به من خبر داده‌اند که کارهای اولم را مدیون فالکنر، ولتی و مک‌کالرز هستم. ممکن است. من ستایشگر واقعی هر 3 نفرشان هستم و همین‌طور کاترین آن پورتر. با وجود اين، فکر می‌کنم وقتی دقیق‌تر نگاه کنی، آنها مشترکات زیادی با هم، یا با من، ندارند جز این‌که همه‌ما در جنوب متولد شده‌ایم. بین 13 و 16 سالگی‌ام به توماس وولف ارادت داشتم. آن موقع به نظرم نابغه بزرگی می‌آمد.  و هنوز هم با این‌که حتی یک خط از کارهایش را نمی‌توانم بخوانم همین نظر را دارم. مثل دیگر شعله‌های گذرای جوانی: آلن پو، دیکنز، استیونسون. آنها را در خاطراتم دوست می‌دارم ولی نمی‌توانم بخوانمشان. ولی اینها اشتیاق‌هایی هستند که به شدت گذشته باقی ماندند: فلوبر، تورگنیف، چخوف، جین آستن، جیمز، ای.ام.فارستر، موپاسان، ریلکه، پروست، شاو، ویلا کاتر و فهرستي خیلی طولانی از نام‌آوران.  
شما برای فیلم‌ها چیزهایی نوشته‌اید، درست است؟ چطور بود؟
یکجور تفنن بود. فکر نمی‌کنم که نویسنده خیلی شانسی برای تحمیل کردن خودش به فیلم داشته باشد، مگر این‌که رابطه خیلی گرمی با کارگردان برقرار كرده باشد، یا خودش کارگردان باشد. فیلم بیشتر مدیومی برای کارگردان است، تا آن‌جا که فقط یک نویسنده در فیلم‌ها هست که صرفا به‌عنوان سناریونویس فعالیت می‌کند.  
عادت‌های نوشتن شما چگونه است؟ پشت میز می‌نشینید؟ با ماشین تحریر تایپ   می‌کنید؟
من نویسنده‌ای کاملا افقی هستم. تا وقتی دراز نکشم نمی‌توانم فکر کنم، حالا چه توی تخت، چه روی یک کاناپه. از ماشین‌تحریر استفاده نمی‌کنم. نسخه‌ اول دستنويس مدادي من است. بعد با وسواسي شديد، باز هم با دست همه‌ نوشته را بازبینی می‌کنم.  وسواس‌هایی كه گاهي بيش از حد عصبانی‌ام می‌کند.  
 چقدر از کارهایتان حالت زندگينامه دارد؟
 هر چیزی که نویسنده می‌نویسد به نوعی خود زندگینامه   است.  
 آیا ایده‌ها یا برنامه‌های مشخصی برای آینده دارید؟
 بله. تا حالا همیشه چیزهایی نوشته‌ام که نوشتن‌شان برایم از همه چیز ساده‌تر بوده است: می‌خواهم چیز دیگری را امتحان کنم، یک جور سبقت کنترل شده. می‌خواهم از مغزم بیشتر استفاده کنم، رنگ‌های خیلی بیشتری به کار ببرم. همینگوی گفته که هر کسی می‌تواند یک رمان از دید اول شخص بنویسد. الان دقیقا می‌دانم منظورش چی بوده است.  
تا حالا وسوسه نشده‌اید كه به هنر ديگري  بپردازيد؟
نمی‌دانم اسمش هنر است یا نه، ولی سال‌ها دیوانه اجرا کردن بوده‌ام و بیشتر از هر چیز دلم می‌خواست رقص یاد بگیرم.  همیشه توی خانه تمرین می‌کردم و جفتک می‌انداختم تا جایی که همه می‌خواستند بکشندم. بعدها، آرزو داشتم که گیتار بزنم و در کلوب‌های شبانه آواز بخوانم. به خاطر همین برای خرید گیتار پول جمع کردم و یک زمستان تمام کلاس رفتم، ولی آخرش تنها صدایی که می‌توانستم در بیاورم آهنگی برای مبتدی‌ها بود به نام «کاش باز مجرد بودم». آن‌قدر ازش خسته شدم که یک روز گیتارم را به یک غریبه در ایستگاه اتوبوس بخشیدم. نقاشی را هم دوست داشتم و
 3 ‌سال هم مطالعه کردم، ولی متاسفانه اشتیاقم، انتخاب درست، آن نبود.  
فکر می‌کنید نقد کمکی به نويسنده می‌کند؟
قبل از انتشار و اگر توسط کسی انجام شود که به قضاوتش اعتماد داری، بله، البته که کمک می‌کند. اما بعد از این‌که چیزی چاپ شد، تنها چیزی که دلم می‌خواهد بشنوم تعریف و تمجید است.  هر چیزی کمتر از این خسته‌ام می‌کند و اگر توانستی نویسنده‌ای پيدا کنی که صادقانه بگوید ادا و اطوارها و گیر دادن‌های منتقدان کمکی بهش کرده است حاضرم 50 دلار بهت بدهم. نمی‌خواهم بگویم هیچ‌كدام از منتقدان حرفه‌ای ارزش توجه کردن ندارند ولی تعداد کمی از بهترین‌هایشان روی قاعده نقد می‌کنند. بیشتر از همه اعتقاد دارم که آدم باید خودش را در برابر نظر دیگران پوست کلفت کند. قبلا برایم اتفاق افتاده و هنوز هم می‌افتد، که کسانی سوءاستفاده می‌کنند، بعضی‌هایش هم بی‌نهایت شخصی است، ولی دیگر به هیچ‌وجه مرا از کوره به در نمی‌برد. می‌توانم شدیدترین توهین‌ها را در مورد خودم بخوانم و فشار خونم نیفتد و در این مورد همیشه از یک نصیحت پیروی می‌کنم: هیچ‌وقت با جواب دادن به یک منتقد خودت را پایین نیاور، هرگز! این نامه‌ها را در ذهن خودت برای ویراستارت بنویس، ولی هیچ‌وقت روی کاغذ نیاور.


تعداد بازدید :  80