شهروند| شاید قبول این واقعیت کمی سخت باشد که درحالحاضر هستند جوانانی که در رودررو شدن با بسیاری مسائل ناتوان و آسیبپذیر هستند و این دلیلی نمیتواند داشتهباشد جز اینکه مهارت تفکر را آموزش ندیدهاند، مهارتی که میتواند علاوهبر توانمندکردن آنها در مسائل، جوانان را در داشتن جهانی برای خود توانا میکند. جوانانی که درحالحاضر بهنظر میرسد جهانی برای خود ندارند و هنوز هم در تقلید که از ضرورتهای اولیه رشد نرمال است، باقی ماندهاند. برای ریشهیابی این چرایی پای صحبتهای امیرحسین جلالی، روانپزشک نشستهایم که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید.
مدتی است فکرمان مشغول این است که آیا جوانان ما میتوانند یا توانستهاند در بهترین سن زندگی برای خود جهانی شخصی بسازند که آنها را بهعنوان یک فرد مستقل از دیگران متمایز کند و درعین حال سبب شود در مواجهه با اجتماعشان حرفی برای گفتن داشته باشند؟
ساختن جهان و تصویری از جهان داشتن از دوران کودکی و در خانواده شکل میگیرد، درواقع کسی برایمان تصویرسازی میکند. شاید به بیان سادهتر بتوان گفت کسی را بهعنوان الگو و نمونه مدنظر داریم، البته این ابتدای داستان است و در ادامه مسیر کودک باید به یک متفکر بدل شود. به این معنا که بتواند از تصاویر و چیزهای که میبیند به یک نتیجه و استنتاج درست برسد؛ این رشد نرمال است، یعنی با تقلید، همانندسازی، الگوگیری و درواقع با نوعی همبینی شروع میشود اما درنهایت این فرآیند باید به ساخت یک متفکر ختم شود؛ رشد از مقلدبودن شروع میشود و به تفکر میرسد. اینکه بخواهیم بدانیم جوانان جامعه در چه مرحلهای قرار دارند، نتیجهگیری بزرگی است که نمیشود آن را تحلیل کرد و نیازمند دادههای پژوهشی است. اما اگر بخواهیم غیرمستقیم نتیجهگیری کنیم در وهله اول باید بسترهای تربیت متفکر را برای جوانی که بتواند جهان شخصی خود را بسازد، واکاوی کنیم، چون این بستر از الزامات ساختن جهان هر جوان است. نظام آموزشوپرورش، آموزش عالی و نوع نگاه خانوادهها به تربیت؛ همگی بسترهای تربیت متفکر هستند و متاسفانه برای ساختن فرد متفکر، منتقد و خلاق آماده نیست! واقعیت این است که شواهد زیادی وجود دارد که ما را متقاعد میکند نباید انتظار داشته باشیم از درون چنین سازه تربیتیای جوان متفکر و منتقد به بار بیاید.
با توجه به شرایط موجود ما، داشتن جوانانی متفکر از الزامات بهبود چشماندازهای اجتماعی جامعه بهنظر میرسد، بستر این تفکر کجاست؟
نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است که وجود فکر به معنای متفکربودن نیست، چون ما روشنفکر و افراد دانشگاهی زیادی داریم که حامل فکر هستند و الزاما متفکر نیستند. به واقع متفکر کسی است که بتواند از افکار، استنتاج داشته باشد و به تحلیل مشخصی مبتنی بر شرایط و ویژگیهایی که در آن زندگی میکند، برسد؛ بتواند فکری را رد، قبول یا حتی فکری را تولید کند. با همه این تفاسیر نباید متفکربودن را چیز پیچیدهای تصورکرد، چون به معنای فیلسوف یا کسی که تولید دانش میکند، الزاما نیست. واقعیت این است که هریک از ما باید متفکر باشیم، یعنی وقتی گزاره یا دادهای را به ما میدهند بتوانیم به نتیجهگیری درستی برسیم. بهعنوان نمونه رفتاری که در دنیای مجازی باب است اینکه افراد خیلی راحت درحال کپی و برداشت از اطلاعاتی هستند که به دستشان میرسد و کمتر کسی یا در حالت بدبینانه آن هیچکسی این اطلاعات را رد یا نقد نمیکند و کسی نیست که از پیام و مفهومی که وجود دارد، پیام شخصی بسازد! طبیعتا در خانواده و مدرسه باید فرد انتقاد و نظر داشتن را بیاموزد. واقعیت این است که فرد در این دوران باید به جای حفظ یکسری چیزها و تقلید از چارچوبهای تعیینشده بیاموزد که با وجود چارچوبها فردی منتقد، اهل فکر و خلاق باشد. اگر با توجه به شرایط موجود بخواهیم برای جامعه توصیهای داشته باشیم، میتوانیم بگوییم که هر چیزی را به راحتی قبول نکند و یک قدم روی هرچیزی فکر کند. طبیعتا نخستین گام در هر مسالهای این است که ما نسبت به وضعیتی که داریم، آگاه شویم و با آگاهی نسبت به روند نامناسبی که درحال وقوع است، تلاش کنیم و به فکر ایجاد راهحل باشیم. ما باید تمرین کنیم که در هر موردی تفکر کنیم؛ روی امکان تحقق آن، اینکه مسأله یا حرفی که مطرح میشود به چه معناست و همه اینها با وضع من چقدر سازگاری دارد و درنهایت اینکه من چه حسی به آن دارم. همین تمرین ساده آرامآرام کمک میکند از وضع قبلی خود فاصله بگیریم.
با توجه به اینکه ما در بسترسازی اجتماعی و فرهنگی ضعیف عمل کردهایم، فردی که درحالحاضر بدون بسترهای لازم و ضروری به جوانی رسیده، چطور میتواند بعد از این، جهان شخصی خود را بسازد؟
جوانی که تا به امروز بسترهای مناسب را نداشته و شاید از کنار برخی فاکتورها بهراحتی یا از روی ناآگاهی گذشته، امروز برای ساختن جهانش باید تجربه کند و کتاب بخواند. تجربهکردن به این معنا که فرد پایش را فراتر از دنیای شخصی خود بگذارد و سعی کند ذهنش را باز کند. چطور؟ خود را محدود به دوستانش نکند و دنیاهای دیگر را هم ببیند؛ نه به معنای کشورهای دیگر بلکه وقت بگذارد و محلهها و فضاهای دیگر را ببیند، با افراد جدید دوست شود و تنها فضا و دنیای خود را محدود به آدمهای همعقیده و همفکر خود نکند. فیلم دیدن و کتاب خواندن شاید راهحلهای این مسأله باشند. ما خیلی از دنیاها را میتوانیم در کتابها تجربه کنیم. در ویدیویی، خانومی تعریف میکرد که روزی به قفسه کتابخانهاش نگاه کرده و متوجه شده همه کتابهایش انگلیسی است! برای همین تصمیم میگیرد از هر کشوری یک کتاب بخواند حتی یک داستان کوتاه! البته این ماجرا به همین راحتیها هم نبوده، چون خیلی از کتابها به زبان انگلیسی ترجمه نشدهاند، اما ناامید نمیشود و با پشتکار تصمیمش را عملی میکند. نتیجه این تصمیم و تلاش این بوده که بعد از یکسال چشماندازی از همه کشورها کسب کرده بود، چون داستانها آداب و رسوم، گرفتاریها، نحوه فکر کردن و نگاه آدمها به مسائل را به تصویر میکشند. این نوع تجربهکردن میتواند به جوانان چشمانداز جدیدی بدهد. شاید برخی بر این عقیده باشند که میتوان با خودشناسی نیز به این مهم رسید. واقعیت این است که خودشناسی امر سختی است و بیشتر اوقات توسط دیگران اتفاق میافتد، به این معنا که فرد در گفتوگو با دیگران- بیشتر با افرادی که همنظر و همعقیده فرد نیستند- زوایای مختلف خود را میشناسد.